هدایت شده از هیات محبان اباالفضل العباس(علیه السلام)
#اطلاعیه
مـراسـم سوگواری شهادت
امـام عـلـی عـلـیه الـسـلام
و ایـــام شـــبــهـــای قـــدر
هیئـت محـبـان اباالفضـــل
الـعبـــاس علـیـه الـســــلام
محفــل فدائیــان ولایــــت
دارالــمـــؤمــنین دزفـــــول
@mohebandez
@shohada_mohebandez
@jahadi_mohebandez
@shahidvelayati
هدایت شده از هیات محبان اباالفضل العباس(علیه السلام)
پنجشنبه ۳۱ فروردین اینجاییم؛ با خانواده بزرگ هیات. به صرف تماشای فیلم غریب.
زمانه و زندگی شهید محمد بروجردی. خلاصه اینکه بعد مدتها قراره دور هم جمع بشیم و یه فیلم خوب ببینیم.
🔻تعداد محدودی بلیط رزرو شده بنام هیات، اگر دوست داشتید بیاید، به آیدی زیر پیام بدید.
@aliyane
🔸پنجشنبه ۳۱ فروردین ساعت ۲۱
🔸هزینه هر نفر ۲۵ (ما چون گروهی بلیط گرفتیم ۲۳)
هیئت محبان اباالفضل العباس علیهالسلام
محفل فدائیان ولایت - شهرستان دزفول
امشب اکران فیلم غریب به همت مجموعه وارثین تو باغ موزه دفاع مقدس برگزار شد. اینم یه قاب جمعی از بچههای ما. حسینیه حبیب (هیات محبان اباالفضل علیهالسلام)
این عکس بمونه یادگار.
از شهر بیسینمای دزفول.
#مجنون
#سینما_وارثین
@aliya_ne
مجنون | علیعلیان
امشب اکران فیلم غریب به همت مجموعه وارثین تو باغ موزه دفاع مقدس برگزار شد. اینم یه قاب جمعی از بچهه
محمد بروجردی را بیشتر و پیشتر از غریب به بچهها معرفی کرده بودم. برای همین لابلای فیلم مدام سوال میپرسند.
اینجاست که محمد بروجردی سیلی میخورد؟
-صبر کن من هم بار اولیست که فیلم را میبینم.
با اینها صحبت میکند و فضایشان عوض میشود؟
-بخدا نمیدانم شاید بله شاید هم نه. داستان فیلم کمی جلو برود مشخص میشود.
سوال پشت سوال- بمباران سوال..
داستان فیلم آرام پیش میرود و بچهها، سوالها و من هم همراهش.
آنجایی که محمد بروجردی سیلی میخورد از آن جوانِ کردِ پیشمرگه و میگوید من را بزن ولی حرف امام را زیر سوال نبر، انگار صحنهای را پیشبینی کرده باشند، چندنفرشان به وجد میآیند و آنجایی که به همان جوان اقتدا میکند در نماز آرام میشوند و متاثر.
موقع امر به معروف آن جوانِ دیگرِ کرد برای نماز که با لگد خلق الله را بیدار میکند به من اشارهای میکنند که آقا تو را میگوید موقع اردوها که همینطور مارا از خواب بيدار میکنی. میگویم اینجای کار ترجیح میدهم شبیه حاج احمد متوسلیان باشم تا شهيد بروجردی.
صحنه صحنهی فیلم که جلو میرود بیشتر با محمد بروجردی حال میکنم. حال میکنیم.
میرزایِ آرامِ صبورِ انقلابی. آنهم وسط بحران. میگویند همینطور بوده. فیلم این خصوصیت بروجردی را خوب به تصویر کشیده. و اینکه تلاش میکند نشان دهد بروجردی خودش را خرج میکرد نه انقلاب را. نه امام را.
آنجایی که سلاح تقسیم میکند بین مردم و میگوید باید به این مردم اعتماد کرد لذت میبرم. شاید اگر فیلم هیچ نداشت. همین یک جمله برایم کافی بود. البته کم نیستند تک جملههایی که مخاطب غریب را به وجد بیاورند. خلاصه اینکه غریب کیفیت قابل دفاعی دارد. بچههایی که دودل بودند بیایند یا نه هم اکثرا راضی هستند. بعضی جاها نمیدانم روایت فیلم با واقعیت مطابقت دارد یا نه. اما توی دلم میگویم کاش سینمای ما سالی ده تا فیلم شبیه غریب داشت. همینقدر که خیالمان راحت باشد توی این بمباران اطلاعاتی و محتوایی حداقل ماهی یک اثر خوب را میشود رساند دست مخاطب. همینقدر کم توقع همینقدر راضی.
#غریب
#سینما_وارثین
@aliya_ne
قربانت شوم که حالا که دارم برایت حرفهای دلم را مینویسم باز هم از ته ته دلم و با پای خودم نیامدم. امر کردند سحر ۳۰ رمضان برایت بنویسم. من هم از همه جا بیخبر، باشدچشمی گفتم و شروع کردم به نوشتن. آقایی که شما باشی قول داده بودم به خودم که این رمضانی دیگر آدم شوم و این زنجیرهای که از خودم آویزان کردم را یکی یکی ببرم و حالا که مقابلت نشستم اعتراف میکنم که فرجی نشده. خودت هم که میبینی همانی که بودم هستم. دریغ از اپسیلونی تغییر. شب قدر که عارفان درگاهت جام وصال نوشیدند و ره صدساله به یک شب پیمودند من با خودم کلنجار میرفتم که چرتم نبرد. آنها که زرنگ تر بودند کیسههایشان را پر کردند و من جز یک خانهی هفتاد هشتاد متری، یک پراید تر و تمیز در حد نو به همراه شغل آبرومندی که بشود به وسیله آن شکم سه چهار سر عائله را سیر کرد و محتاج دست غیر نبود چیزی نخواستم. کم توقع نیستم اما بالا و پایین زندگی دستگاه معادلات آدم را تغییر میدهد. باور کن جز این خواستهای نداشتم. یادش بخیر سالهای قبل هم جز قبولی کنکور و گرفتن دختر محترم خانم چیزی ازت نخواسته بودم. و تو کریم تر از آن بودی که ندهی. تب و تاب عاشق و معشوقی یادم برده اینها را. دختر محترم خانم همیشه میگوید درست که فراموش کاری، درست که آهی در بساطت نیست اما سرمایهات همین زبان چربت است. تصدقت حالا هم روز آخری آمدم. با پایی که همه راهی پیموده جز راه تو. دستانی که به گناه آلودست و چشمی که غیر دیده و گوشی که لهو شنیده. البت با همان زبان چرب که حالا به اعتراف باز شده و گردنی و که از مو باریک تر است. راستی.. تو مهربان تر از آنی که بزنی. آنهم کسی که خودش به اعتراف لب گشوده. دست رد هم نزن فدای دل مهربانت. به سینهای که اگر راستش را بخواهی هنوز از شوق تو شعله ور نشده. اما همچین خالی از شور هم نیست. درست که با پای خودم نیامدم و مرا کشاندند ولی خب لابد یک چیزی بوده که الان اینجا هستم. چیزی فراتر از آن دعوت. مثلا یک رابطه دوستانه عمیق. خجالت میکشم بگویم عاشقانه. نه از گفتنش، بیشتر از خودم. آدمیزاد که خودش را خوب میشناسد. آرام میگویم که کسی نشنود. دلیلش شاید چیزی باشد شبیه همان حسی که اول بار وقتی دختر محترم خانم را دیدم تجربه کردم. بعدش میلم کشید باهات حرف بزنم. البته بین خودمان باشد، خجالت میکشم این حرفها را بلند بلند بگویم. خدایا، این رمضانی توی دلم سوز و گداز که نه، ولی تا دلت بخواهد گرسنگی کشیدم. به قار و قور شکم خالیم نگاهی نمیکنی؟ باور کن این یکی فقط و فقط به عشق خودت بوده. پس این قلیل را از من بپذیر. کم من را تو زیاد کن عزیزم.
خدایا شاید باورت نشود ولی الان که دارم باهات حرف میزنم حس میکنم چقدر این گفتگوی با تو را دوست داشتم، طعم شیرینی دارد که انگار مزهاش را میشناسم. مثل نانی که توی آب بزنی و بخوری و شوریش را زیر لب مزمزه کنی. مثل رزق اشک روضه وقتی از گونه سر میخورد و روی لبهای خشکم مینشیند. یادم میآورد که سر سفرهی حسینِ تو نان خوردم و هر وقت دستم خالی خالی بود و بهانه ای نداشتم حسینت را بهانه کنم. خدایا حالا که ماه میهمانیت دارد تمام میشود. منی که برایت میهمان خوبی نبودم را به حسین ببخش، الهی بالحسین ....
سحرنوشت ۳۰ رمضان
#مجنون
@aliya_ne
در روزگاری که ژستهای عجیب میگیرند برای بیشتر دیده شدن تصاویر شان، این قاب زیبا را هم ببینیم بلکه حال دلمان کمی خدایی شد. آدمهای توی تصویر که همه سرشان زیر است را میبینی؟
این قاب با این چهرههای معصومِ مظلومِ آفتاب سوخته، برای من قاب خاصی است. قابی که همه افراد آن شهید شدند.
از سمت راست شهید سید عزیز قلندری، شهید حمید مریدی، شهید جاویدالاثر ناصر صندوق ساز، شهید عبدالزهرا سعد، شهید عزیز امینیخواه
ان شاءالله این هفته چهارشنبه مهمان روایت زندگی یکی از این ۵ شهید هستیم. شهید عزیز امینی خواه، از شهدای عملیات فتح المبین
#چهارشنبه_های_شهدایی
#مجنون
@aliya_ne
اسمش را لابلای شهدای فتح المبین دیده بودم. عزیز امینی خواه. دوم فروردین ۶۱. عملیاتی که با رمز یازهرا سلام الله علیها شروع میشود.
از بچههای فتح المبین کمتر شنیدیم. شاید بخاطر اینکه اوایل جنگ بوده، شاید بخاطر اینکه هنوز کسی به اهمیت و ضرورت روایت پی نبرده، شاید بخاطر اینکه خیلی از آنهایی که باید آنروزها روایت میکردند مجالی نیافتند و توی عملیاتهای بعدی شهید شدند، شاید هم بخاطر همان نام! نامه فاطمه شاید علتی شده که خیلی از اسرار مکتوم بماند.
جهت هماهنگی دیدار شماره برادرش را گرفتم. گپ و گفتی داشتیم با هم. او هم چیزی نمیدانست.
میگفت "چیزی از کارهایش به ما نمیگفت. وقتی پدر میپرسید کجایی؟ جواب میداد پشت جبهه مشغولم، میخواست خیال پدر راحت باشد که جلو نمیرود. وگرنه ما که میدانستیم آدم پشت جبهه ماندن نيست. سال آخر دبیرستان بود که جنگ شد. درس را نیمه تمام گذاشت و رفت. میگفت امروز اسلام به ما نیاز دارد. به پدر میگفت میروم خانه رفیقم درس بخوانم اما از جبهه سر در میآورد. هیچکس نفهمید چکار میکند. دوست نداشت اینها را کسی بداند. دنبال اسم و رسم نبود. میخواست گمنام باشد. "
از چند جا پیگیر خاطرات شهید عزیز امینی خواه شده بودم. بچههای مسجد محمدی، ذخیره سپاه ووو... خیلی از چیزهایی که من میدانستم و از قدیمیهای جنگ شنیده بودم، برادر شهید بعد سی و اندی سال هنوز نمیدانست!
بهش گفتم ان شاءالله چهارشنبه دور هم جمع میشویم تا کمی از غربت این شهید عزیز بکاهیم. به سلامی و نجوایی و اشکی و روضهای. روایتی کوتاه از شما که برادر شهید باشید، خاطرات کسی که به واسطه شهید پایش به مسجد و جبهه و جنگ باز شد و ناگفتههایی از فرماندهای که دوسال با شهید بوده و قرار است حرفهایی بزند که تا کنون کسی نشنیده.
#چهارشنبه_های_شهدایی
#مجنون
@aliya_ne