▪️شهادت حضرت علیاصغر (علیهالسلام)
علّامه والد رضواناللـهعليه نسبت به حضرت علىّأصغر عليهالسّلام نيز معتقد بودند كه آن حضرت با إراده و اختيار خود شهادت را برگزيده و نداى پدر را لبيّک گفته و خود را فدا نمود. و در جلد پانزدهم امامشناسى، صفحهٔ ۳۱۸ و در روحمجرّد، صفحهٔ ۹۸ به اين امر اشاره فرمودهاند.
بنابراين حضرت علىأصغر نيز در مدّت كوتاه عمر خود با قدم ايثار و اختيار به سوى خداوند حركت نموده و خود را فداى سيّدالشّهداء عليهالسّلام نمود و اگر از سير آن حضرت مرتبهاى باقى مانده بود، در عوالم بعدى طىّ گرديد كه شايد نداى منادى در تسليت حضرت أباعبداللـهالحسين در شهادت علىأصغر كه گفت : دَعهُ يا حُسينُ فإنَّ لَه مُرضِعاً فى الجَنَّةِ اشاره به همين سير استكمالى در عالم آخرت باشد كه موجب دفع حزن و اندوه آن حضرت از شهادت علىأصغر قبل از به فعليّت رسيدن نفس طاهرش مىباشد.
📚 نورمجرد، ج۱، ص۳۳۳
🆔 @allame_tehrani
🏴 شهادت اختیاری
باری دربارۀ طفل شیرخوارۀ آن حضرت که شربت شهادت نوشید و مادرش رباب بود، حقیر در هیچ یک از مقاتل نیافتم که نام او علی و یا علیاصغر باشد، آری بعضی او را به اسم عبدالله ذکر نمودهاند، ولی آنچه برای حقیر امری است یقینی آنکه طفل به اراده و اختیار خود شهادت را گزید، و در برابر ندای پدر لبّیک گفت. و این یکی از اسرار جهان خلقت است که اطفال دارای ادراک و اختیار و قوّۀ جاذبه و دافعۀ معنوی میباشند. فلهذا این طفلِ رضیع، خود را در مسیر و منهاج پدرش همچون پدرش خود را فدا کرد.
وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ صَارَ عَطْشَاناً وَ یَوْمَ ذُبِحَ فِی یَدَیْ أبِیهِ قَبْلَ أنْ یُقَبِّلَهُ وَ یُوَدِّعَهُ.
📚 «امام شناسی»، ج۱۵، ص۳۱۸
🆔 @allame_tehrani
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 مثلاً تو رو تاب میدم...
😭 مثلاً به تو آب میدم...
🎙حاج محمدرضا بذری
🔉 فایل صوتی کامل
🆔 @allame_tehrani
33.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 لالاییِ رباب این شد
😭 بخواب مادر دورت بگرده
😭 چشماتو روی هم بذاری
😭 عمو با آب برمیگرده...
🎙حاج محمود کریمی
🆔 @allame_tehrani
🏴 شهادت طفل شيرخوارۀ امام حسين (عليهالسّلام)
طفل رضيع (شيرخوار) وی مادرش رَباب[1] دختر امرؤالقَيْس بن عَدِیّ است، و مادر رباب هِنْدُ الْهُنُود بوده است. سيد بن طاووس؛ میگويد: چون حسين عليهالسّلام بر زمين افتادن جوانانش و محبّانش را نگريست، عازم شد تا لشگر را برای ريختن خون قلب خود ملاقات نمايد، و با صدا ندا در داد: هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم؟! هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللهَ فِينَا؟! هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللهَ بِإغَاثَتِنَا؟! هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللهِ فِي إعَانَتِنَا؟!
«آيا كسی هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم براند؟! آيا مرد موحّدی هست كه دربارۀ ما از خدا بترسد؟! آيا فريادرسی هست كه به فريادرسی ما اميد در رضای خداوند ببندد؟! آيا كمك كنندهای هست كه در كمک كردن به ما اميد ثوابهای اخروی را داشته باشد؟!»
بر اثر اين ندا صدای زنان خيام حَرم به ناله و فرياد بلند شد. حضرت نزديک خيمه آمد و گفت به زَيْنَب: نَاوِلِينِي وَلَدِيَ الصَّغِيرَ حَتَّي اُوَدِّعَهُ. فَأخَذَهُ وَ أوْمَأ إلَيْهِ لِيُقَبِّلَهُ، فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ الأسَدِيُّ - لَعَنَهُ اللهُ - بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِي نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ.
«پسر كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم! پسر را گرفت و خم شد به سوی او تا او را ببوسد، كه حرملة بن كاهل اسدی - لعنه الله - طفل را با تير نشانه گرفت. آن تير در حلقوم طفل آمد، و او را ذبح كرد.»
در كمان بنهاد تيری حرمله
اوفتاد اندر ملايک غلغله
رست چون تير از كمان شوم او
پرزنان بنشست بر حلقوم او
چون دريد آن حلق، تير جانگداز
سر ز باروی يدالله كرد باز
تا كمان زه خورده چرخ پير را
كس نديده دو نشان يک تير را
شه كشيد آن تير و گفت ای داورم
داوری خواه از گروه كافرم
نيست اين نوباوۀ پيغمبرت
از فصيل ناقهای كم در برت
و چه نيكو شاعر در گفتارش اين منظره را مجسّم نموده است:
وَ مُنْعَطِفٍ أهْوَي لِتَقْبِيلِ طِفْلِهِ
فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَرَا
«و چه كم مرد خم شدهای كه پائين آمد تا طفلش را ببوسد، وليكن پيش از بوسيدن او، تير جانكاه گلوی طفل را بوسيد.»
آن حضرت به زينب فرمود: خُذِيهِ، ثُمَّ تَلَقَّي الدَّمَ بِكَفَّيْهِ فَلَمَّا امْتَلَأتَا رَمَي بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَوَّنَ عَلَيَّ مَا نَزَلَ بِي أنَّهُ بِعَيْنِ اللهِ!
«بگير اين طفل را نگهدار، سپس دو كفّ دستهای خود را زير خونها گرفت. چون دو دست پر شد از خون آن را به آسمان پاشيد و گفت: چون چشم خدا میبيند، آنچه بر من رسيده است سهل میباشد!»[2]
و در «احتجاج» وارد است كه: چون حضرت تنها بماند و با او نبود مگر پسرش: علی بن الحسين، و پسر دگری شيرخواره كه نامش عبدالله بود، حضرت طفل را گرفت تا با او وداع كند پس ناگهان تيری بيامد و بر بالای سينۀ او بنشست و او را ذبح كرد. حضرت از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير خود قبری حفر كرد و طفل را با خون خود آغشته نمود و او را دفن كرد.[3]،[4]
اين طفل شيرخوارۀ مذبوح با سُكَيْنه هر دو از يک مادر بودند. مادرشان رَباب دختر امرؤالقيس میباشد كه شرحش گذشت. سيدالشهداء عليهالسّلام به قدری به سكينه و رباب علاقمند بودند، و رباب و سكينه هم نسبت به پدر و شوهر، تا جائی كه ابنأثير در احوال رباب زوجۀ حسين عليهالسّلام آورده است كه: پس از شهادت حضرت يک سال تمام، سايۀ سقفی بر سر وی نيفتاد تا اينكه بدنش كهنه شد و از غصّه جان داد. و گفته شده است: او مدت يک سال تمام بر روی قبر امام حسين عليهالسّلام توقّف و اقامت گزيد و سپس به مدينه برگشت و از شدّت تأسف بر آن حضرت جان داد.[5]
⬇️ ادامـــه دارد...
🆔 @allame_tehrani
↩️ ادامـــهٔ «پست قبلی»
اما مقدار محبت حضرت به سكينه تا حدی است كه به او میگويد: دل مرا با اشک خود آتش مزن!
ببينيد: مقام مودّت حضرت در عالم كثرات بر اساس محبت عالم وحدت تا چه اندازه عالی و راقی و صحيح است كه قطرات اشک نازدانه دخترش دل وی را به افسوس آتش میزند. اينها همه نكته و حكمت است.
مرحوم محدّث قمی و مرحوم آيةالله شعرانی آوردهاند: در بعض مقاتل روايت شده است كه: حسين عليهالسّلام چون هفتاد و دو تن از خاندان و كسان خود را كشته ديد روی به جانب خيمه كرد و گفت: يَا سُكَيْنَةُ! يَا فَاطِمَةُ! يَا زَيْنَبُ! يَا اُمَّ كُلْثُومَ! عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَامُ! پس سكينه فرياد زد: يَا أبَهْ أسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْتِ؟! «ای پدر جان! آيا تن به مرگ دادهای؟!» فرمود: كَيْفَ لَايَسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لَا نَاصِرَ لَهُ وَ لَا مُعِينَ؟! «چگونه تن به مرگ ندهد كسی كه ياوری و كمک كنندهای ندارد؟!»
........ فَأقْبَلَتْ سُكَيْنَةُ وَ هِيَ صَارِخَةٌ وَ كَانَ يُحِبُّهَا حُبّاً شَدِيداً.
«سكينه در اين حال روی بدان حضرت آورد در حالی كه فرياد میزد، و حضرت به او محبّت شديدی داشت.» حضرت او را در آغوش گرفت و اشكهايش را پاک كرد و گفت:
سَيَطُولُ بَعْدِي يَا سُكَيْنَةُ فَاعْلَمِي
مِنْكِ الْبُكَاءُ إذَا الْحَمَامُ دَهَانِي
لَا تُحْرِقِي قَلْبِي بِدَمْعِكِ حَسْرَةً
مَادَامَ مِنِّي الرُّوحُ فِي جُثْمَانِي
فَإذَا قُتِلْتُ فَأنْتِ أوْلَي بِالَّذِي
تَبْكِينَهُ يَا خَيْرَةَ النِّسْوَانِ[6]
1- «ای سكينه بدان كه: گريۀ تو بعد از من بسيار طول خواهد كشيد، در آن وقت كه داهيۀ مرگ به من میرسد.
2- دل مرا با سرشک ريزانت به افسوس و حسرت مسوزان تا هنگامی كه جان من در بدن من است.
3- و چون كشته شدم، تو از همه سزاوارتر میباشی به گريستن برای كسی كه اينک برای او گريه میكنی ای برگزيدۀ تمام زنان!»
باری دربارۀ طفل شيرخوارۀ آن حضرت كه شربت شهادت نوشيد و مادرش رباب بود، حقير در هيچ يک از مقاتل نيافتم كه نام او علی و يا علی اصغر باشد، آری بعضی او را به اسم عبدالله ذكر نمودهاند، ولی آنچه برای حقير امری است يقينی آنكه طفل به اراده و اختيار خود شهادت را گزيد، و در برابر ندای پدر لبّيک گفت. و اين يكی از اسرار جهان خلقت است كه اطفال دارای ادراک و اختيار و قوّۀ جاذبه و دافعۀ معنوی میباشند. فلهذا اين طفلِ رضيع، خود را در مسير و منهاج پدرش همچون پدرش خود را فدا كرد.
وَ السَّلَامُ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ صَارَ عَطْشَاناً وَ يَوْمَ ذُبِحَ فِي يَدَيْ أبِيهِ قَبْلَ أنْ يُقَبِّلَهُ وَ يُوَدِّعَهُ.
📚 امامشناسی، ج۱۵، ص۳۱۴
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▪️«پاورقی» در پست بعدی ⬇️
🆔 @allame_tehrani
▪️پاورقی «پست قبل»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- «دمع السّجوم» ص 186.
2- «نفس المهموم» ص 216 و «دمع السّجوم» ص 186.
3- «نفس المهموم» ص 217 و «دمع السّجوم» ص 187.
4- محدّث قمی در «نفس المهموم» ص 216 و ص 217 و آيةالله شعرانی در «دمع السجوم» ص 186 و ص 187 أيضاً روايت كردهاند از شيخ مفيد در ذكر مقتل طفل رضيع كه: حسين عليهالسلام جلوی چادر بنشست و عبدالله بن الحسين فرزند او را آوردند. طفل بود، او را بر دامن نشانيد. مردی از بنیاسد تيری افكند و او را ذبح كرد. أبومخنف گفت: عقبة بن بشير أسدی گفت كه: أبوجعفر محمد بن علی بن الحسين: با من فرمود: ای بنیأسد! ما خونی از شما طلب داريم. گفتم: گناه من چيست رحمک الله يا أباجعفر آن چه خون است؟! فرمود: پسركی از آن حسين عليهالسلام را نزد او آوردند، در دامنش بود كه يكی از شما تير افكند و او را ذبح كرد. پس حسين عليهالسلام دست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت: ای پروردگار اگر نصرت را از آسمان بر ما بستهای، پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستمكاران انتقام ما را بگير. و سبط در «تذكره» از هشام بن محمد كلبی حكايت كرد كه چون حسين عليهالسلام آنها را ديد بر كشتن وی متّفق، مصحف را بگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد: ميان من و شما اين كتاب خدا و جدّم محمد رسول او! ای مردم به چه سبب خون مرا حلال میداريد؟! و كلبی نظير آنكه در اوّل صبح عاشورا گذشت آورده است تا گويد: آنگاه حسين عليهالسلام روی بگردانيد طفلی از آن خويش را شنيد از تشنگی میگريد. دست او را بگرفت و فرمود: ای مردم اگر بر من رحم نمیكنيد بر اين طفل ترحّم كنيد . پس مردی از آنها تيری افكند و آن طفل را ذبح كرد و حسين عليهالسلام بگريست و میگفت: خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمی كه ما را خواندند تا ياری كنند آنگاه ما را كشتند. پس ندائی از آسمان رسيد: ای حسين او را رها كن كه وی را در بهشت دايهٔ معيّن است. و بعد از آن گويد: حصين بن تميم تيری افكند كه در لب آن حضرت جای گرفت و خون از دو لبش روان گشت و میگريست و میگفت: خدايا سوی تو شكايت میكنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشان من میكنند. و ابن نما گويد: آن طفل را با كشتگان اهلبيت بنهاد. و محمد بن طلحه در «مطالب السَّئول» از كتاب «الفتوح» نقل كرده است كه: امام عليهالسلام فرزندی صغير داشت تيری آمد و او را بكشت پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و نماز بگذاشت بر وی، و به خاک سپرد و اين أبيات بگفت: كَفَر القوم و قِدْماً رغبوا.
5- «نفثة المصدور في تجديد أحزان يوم العاشور»، طبع سنگی ص 38 و ص 39. مرحوم محدّث قمی در اينجا فرموده است: در ميان زنان محترمۀ اهل شرف كه بسيار اهل محبّت بودهاند اين امر شايع بوده است كه: پس از فوت شوهرشان بر سر قبر او خيمه میزدند و روزها را به روزه و شبها را به قيام میگذراندند چنانكه شيخ مفيد و كثيری از علماء شيعه و عامّه اين را دربارۀ فاطمۀ بنت الحسين عليهالسلام نوشتهاند كه: پس از آنكه شوهرش: حَسَن مثنّی در سن سی و پنج سالگی فوت كرد، او بدين عمل مبادرت كرد تا مدّت يک سال تمام.
6- «نفس المهموم» ص 214 و «دمع السّجوم» ص 184. آيةالله شعرانی در اينجا پس از اين أبيات گويد: اين شعر أعمّ از اينكه از زبان خود امام يا ديگری از زبان امام عليهالسلام گفته باشد مصداق دارد چون سكينه عمر طولانی يافت و دير بماند و برگزيدۀ زنان بود در كمال شرف و ادب و بزرگی مانند او نيامد. خانهاش مجمع اهل فضل و شعر بود و همه از وی توقّع انعام و صِلت داشتند و برای زيارت او از شهرهای دور سفر میكردند.
🆔 @allame_tehrani
▪️رحلت سيّد محمّد نوادۀ مرحوم حدّاد كه شبيه به مرحوم قاضی بوده است
▪️اختلاف حالات حضرت آقا در هنگام فوت سيّد محمّد و فوت بَيگم
🔸مشاهدۀ مرحوم حدّاد، عظمت روحی اطفال شيعه را پس از مرگ
🔹نفس بچّه قابليّت محضه است و آثار خوب يا بد را اخذ میكند و تا آخر عمر در وی ثابت میماند
... در آن منزل إجاری روبرو بواسطۀ نبودن نور و بهداشت كامل، در همان ايّامی كه حقير آنجا بودم يكی از نوههای آقای حدّاد به نام سيّد محمّد پسر سيّد حسن در اثر عارضۀ سرخک فوت نمود. اين طفل بقدری شبيه به مرحوم قاضی بود كه آقای حدّاد او را قاضی ثانی میناميدند. و بسيار به او علاقمند بودند. فوت اين بچّه آقای حدّاد را بسيار متأثّر ساخت. و چون حقير با ايشان جنازه را به غسّالخانۀ خيمهگاه برديم، بدون اختيار اشكشان سرازير بود. عصر آنروز عرض كردم: مگر از شما ميل به حيات اين طفل نبود تا خداوند ارادۀ حيات كند و مرگ را برگرداند؟!
فرمودند: آری! امّا بعضی اوقات امر از آنطرف غلبه میكند، و ميل و اراده را از اينطرف میربايد.
سيّد حسن پسر سوّم ايشان است. اوّل سيّد مهدی و به ترتيب سيّد قاسم و سيّد حسن و سيّد صالح و سيّد برهان و سيّد عبدالأمير؛ و دختری بزرگتر از اينها كه او را عَلويّه نامند و اسم اصلی او زهراء است، و به وی فاطمه و بَيگم نيز میگويند.
امّا تسميۀ وی به فاطمه و به بَيگم به سبب آنست كه آقای حدّاد دو دختر قبل از ايشان داشتهاند كه در كودكی فوت نمودهاند، و نام آنها را بعضاً به ايشان اطلاق میكنند.
مرحوم حدّاد میفرمودند: بَيگم كه دوساله بود و از دنيا رفت، در آنوقت من حالی داشتم كه ابداً مرگ و حيات را تشخيص نمیدادم و برای من علیالسّويّه بود. چون جنازۀ او را برداشتيم و با پدرزن: أبوعَمْشَه برای غسل و كفن و دفن برديم، من ابداً گريه نمیكردم. امّا او بقدری محزون و متأثّر بود و گريه میكرد كه حال درونی او تغيير كرده بود. و میگفت: اين سيّد عجب دلِ سخت و بیرحمی دارد؛ اصلاً گريه و زاری ننمود! و حتّی اشكش هم نريخت! و مدّتی چون با او در يک منزل زندگی میكرديم با من قهر بود.
پس از بَيگم، دختر دوسالۀ ديگر ايشان به نام فاطمه فوت میكند. میفرمودند: مرگ او در شب بود، و ما او را در كنار اطاق نهاديم تا فردا دفن نمائيم. من قدری به او به نظر بچّه نگاه میكردم؛ يعنی كودكی از دنيا رفته است و آنقدر حائز اهمّيّت نيست.
همان شب ديدم نفس او را كه از گوشۀ اطاق بزرگ شد، و تمام خانه را فراگرفت. كمكم بزرگتر شد و تمام كربلا را گرفت، و بدون فاصله تمام دنيا را گرفت. و آن طفل حقيقت خود را نشان میداد كه: من با اينكه كودكم چقدر بزرگم.
ايشان میفرمودند: اين عظمت حقيقی اوست. فلهذا ما بايد به اطفال خود احترام گذاريم و به نظر بزرگ به آنها بنگريم. زيرا كه بزرگند؛ و ما ايشان را خُرد میپنداريم. ابراهيم پسر دوسالۀ رسولالله بقدری بزرگ بود كه اگر میماند، به مثابۀ خود پيغمبر بزرگ میشد. كأنّه پيغمبر همان فرزندش ابراهيم است كه بزرگ شده، و ابراهيم همان پيامبر است، نهايت امر در دوران خردسالی و طفوليّت؛ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ.[1]
میفرمودند: لهذا برای احترام كودكان نوزاد، خوب است انسان تا چهل روز مجامعت نكند، و قنداقۀ نوزادان را تا چند ماهگی در مجالس علم و محافل ذكر و حسينيّه و محالّ عزاداری كه نام حضرت سيّدالشّهداء برده میشود ببرند؛ چرا كه نفس طفل همچون مغناطيس است و علوم و اوراد و اذكار و قُدّوسيّت روح امام حسين را جذب میكند. طفل گرچه زبان ندارد ولی ادراک میكند، و روحش در دوران كودكی اگر در محلّ يا در محالّ معصيت برده شود، آن جرم و گناه او را آلوده میكند؛ و اگر در محلّ و يا محالّ ذكر و عبادت و علم برده شود، آن پاكی و صفا را به خود میگيرد.
میفرمودند: شما اطفال خود را در كنار اطاق روضهخوانی يا اطاق ذكری كه داريد قرار بدهيد! علماء سابق اينطور عمل مینمودند. زيرا آثاری را كه طفل در اين زمان به خود اخذ مینمايد تا آخر عمر در او ثابت میماند و جزو غرائز و صفات فطری وی میگردد. چرا كه نفس بچّه در اين زمان، قابليّت محضه است؛ گرچه اين معنیِ مهمّ و اين سرّ خطير را عامّۀ مردم ادراک نكنند.
📚 روح مجرد، ص۹۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- صدر آيۀ 34، از سورۀ 3: آل عمران.
🆔 @allame_tehrani
🔰 از جمله ادلّۀ تجربی و مشاهدۀ غير قابل تأويل عظمت روحی و اختيار وجدانی أطفال
و أنا أقول: آری چنين است؛ و بقدری شواهد برهانی، و أدلّۀ تجربی و علمی، و مشاهدات قویّ غير قابل تأويل در اين موضوع داريم كه اينک از كمربند بيان خارج است.
از جملۀ أدلّۀ تجربی و مشاهدۀ غير قابل تأويل، فوت پسر يازده ماهۀ خود حقير است به نام سيّد محمّدجواد كه در مورّخۀ نهم صفر يكهزار و سيصد و هشتاد هجريّۀ قمريّه متولّد شد و به مناسبت توسّل به حضرت جوادالائمّه و نيز بواسطۀ آنكه سه ماه و هفت روز پس از ارتحال استاد عرفان حضرت آيةالله حاج شيخ محمّدجواد انصاری همدانی رضواناللهعليه (دوّم ذوالقعدۀ 1379) تولّد يافت، اسم او را سيّد محمّدجواد نهاديم. بچّهای بود بسيار با نور و با صفا و گوئی نور خالص بود كه در همان كودكی مشهود بود؛ و بنده به او مسيح زمان، و نور خالص لقب داده بودم. هنوز راه نمیرفت و زبان باز نكرده بود، وی را در قنداقه میبستند كه چون صبحها از خواب برمیخاست بدون آنكه گريه كند يا شير بخواهد و يا سراغ مادرش برود، با همان قنداقه دست و پا زنان به سوی من میآمد و در دامنم مینشست.
باری در منزل احمديّۀ دولاب كه تازه بدانجا منتقل شده بوديم، بنده مريض شدم به گونهای كه در داخل خودِ لوزتين دُمَل درآمده بود و متورّم شده بود، بطوريكه چند روز غذايم منحصر بود به فرنی كه برای بچّه میپختند و چند قاشقی هم حقير میخوردم؛ و تب من شديد بود و علاوه مرض، مرض سنگين و از پا درآورندهای بود؛ و مِن حيثُ المجموع حالم خوب نبود.
در همان روز فوت بچّه، يک ساعت به فوت مانده، در اطاق بيرونی در رؤيا ديدم: يک قطعه نور از جانب حضرت عبدالعظيم عليهالسّلام به جانب طهران میآيد، و در طهران جنگی ميان مسلمين و كفّار واقع بود. اين قطعه نور آمد و به مسلمين كمک كرد تا بر كفّار فائق شدند. و آن نور همين سيّد محمّدجواد بود.
پس از يک ساعت كه بندهزادۀ بزرگ، آقا سيّد محمّدصادق دروس مدرسه و حساب خود را برای رسيدگی نزد حقير آورده بود و من با او مشغول بودم، ديدم سيّد محمّدجواد در كنار سنگ حوض نشسته و دارد با آب حوض بازی میكند. از جا برخاستم و طفل را بغل كردم و از حياط به درون اطاق اندرونی نزد مادرش بردم و او مشغول خيّاطی بود. و تأكيد و سفارش كردم كه از طفل نگهداری كنيد! اين بچّه به آب علاقمند است باز سراغ آب میرود. چون به بيرونی آمدم و دنبال دروس بندهزادۀ بزرگ بودم، تحقيقاً پنج دقيقه بطول نينجاميده بود كه صدای فرياد مادرش از حياط بلند شد كه: خاک بر سرم، ای وای بچهام مرد! فوراً از اطاق به حياط آمدم و ديدم تمام شده است. او را فوراً به بيمارستان و تنفّس اكسيژن رسانديم سودی نداشت. خودم او را به منزل برگرداندم و در كنار اطاق بيرونی گذاردم و به مادر و عيال گفتم: حال بچّه خوب است. میخواستم شبانه او را خودم غسل دهم، آقای حاج هادی ابهری نگذاشت و گفت: آقای حاج محمّداسماعيل غسل دهد و آيةالله حاج شيخ صدرالدّين حائری آب بريزند. پس از غسل، كفن شد و در قبرستان چهل تن دولاب با تشريفات مفصّلی دفن گشت.
شاهد ما از اين داستان اينست كه: اهل بيت ما در اثر اين واقعه به شدّت متألّم شد و میسوخت؛ تا روزی كه به مسجد قائم میآيد و قضيّه را برای يكی از مخدّرات مأمومات مسجد بيان مینمايد، او كه نامش فاطمه خانم است به ايشان میگويد: تأسّف بر فوت او مخور! زيرا من خواب ديدم كه كوهی بر سر آقا (بنده) میخواهد خراب شود و آقا در زير كوه خوابيده است؛ اين فرزند آمد و در مقابل كوه ايستاد و دستهای خود را حمايل كرد و كوه را نگهداشت از آنكه فروبريزد.
از اينجا استفاده میشود كه موت او در معنی و حقيقت، اختياری و انتخابی بوده است. مرحوم حاج هادی ابهری میگفت: بلائی بنا بود در اين منزل وارد شود و اين طفل خود را فدا نمود و جلوی بلای بزرگتر را گرفت. همچون حضرت عليّ أصغر عليهالسّلام كه خود اختيار شهادت نمود و همچون ابراهيم فرزند رسول خدا كه خود را فدای امام حسين كرد و حاضر برای ارتحال شد. و اين نكته بسيار شايان دقّت است كه اطفال نيز دارای روح بزرگ و انتخاب و اختيار وجدانی میباشند.
📚 روح مجرد، ص۹۶
🆔 @allame_tehrani
نشر آثار علامه طهرانی
💫 عصمت و علوّ مقام حضرت علیّاکبر علیهالسّلام تمام خوبان عالم را جمع کنید یک تار موى حضرت علىّاکب
💎 عصمت حضرت علی اکبر (علیهالسلام)
اگر تمام خوبان عالم را جمع كنيد یک تار موى حضرت علىّاكبر هم نمىشوند.
میدانيد حضرت علىّاكبر كه هستند؟ حضرت علىّاكبر در مقام عصمت قرار دارند. و خطاب به آن حضرت عرض میکنيم: جَعَلَكَ مِن أَهلِ البَيتِ الَّذِينَ أَذهَبَ اللَّهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطهِيراً.
▪️حضرت علامه آیتالله حاج سید محمدحسین حسینی طهرانی (قـدساللـهنـفـسـهالـزکـیـة)
📚 «نورمجرّد»، ج۲، ص۴۵۶
🆔 @allame_tehrani
فضائل و قضیهٔ شهادت حضرت على اکبر (علیهالسّلام).pdf
3.73M
🔰فضائل و قضیهٔ شهادت حضرت علىاکبر (علیهالسّلام)
🔹فضائل و شهادت حضرت علىاکبر علیهالسّلام
🔹وصف رجزخوانی و دلاوریهای حضرت علیاکبر علیهالسلام
🔹علىاکبر علیهالسّلام از دیدگاه معاویه
🔹گفتگوى علىاکبر علیهالسّلام با امام حسین علیهالسّلام دربارهٔ شهادت
🔹سپر قرار دادن على علیهالسّلام محمد بن حنفیه را براى حسنین علیهماالسّلام
🔹علىاکبر علیهالسّلام تربیت شدهٔ دو مکتب حسن و حسین علیهماالسّلام
📚 برگرفته از کتاب شریف «امامشناسی»، ج۱۵، ص ۳۱۸ تا ۳۴۳ (با تلخیص)
🆔 @allame_tehrani