آل یاسین
🌵روایت اسرای مفقود الاثر– رحمان سلطانی🌿 💢قسمت بیست و هفتم: زخمهایی که بِدادم رسیدند💢 هر چه دلیل م
🌵روایت اسرای مفقود الاثر– رحمان سلطانی🌿
💢 قسمت بیست و هشتم: لشکر ۹۲ زرهی تو شلمچه چکار میکنه؟ 💢
از درجه نظامی و یگان خدمتیم پرسید. ترسیدم بگم بسیجی ام. گفتم: سرباز لشکر ۹۲ زرهی اهوازم. با تعجب دادیِ سرم کشید و گفت با اطلاعاتی که ما داریم تو این منطقه یگان ارتش وجود نداره. گفتم من سربازمو خبر ازین مسائل ندارم ولی اینو می دونم که سپاه از لشکر ما تقاضای کمک کرده بود و فرمانده لشکر ۹۲ هم تعدادی از نیروهاش رو در اختیار سپاه قرار داد و منم یکی از اونا بودم. داشت قضیه براش جالب می شد. آروم شد و پرسید رسته ات چه بود. گفتم دژبان. پرسید چن ماه خدمتی گفتم هفت ماه. از اون جایی که ۲۰ سالم بود، سنم به سربازی می خورد و باورش شده بود.
میگن دروغ دروغ میاره واقعا درسته. برای توجیه دروغم ناچار بودم دروغای بعدی رو ردیف کنم و همینجوری سریالی از دروغای جوراجور رو تحویلش می دادم. از فرمانده دسته تا گروهان و گردان پرسید و منم یه سری اسامی رو گفتم. از محل استقرار و وضعیت لشکر ۹۲ اهواز پرسید، نمی دونستم چی بگم . من فقط اسمی ازین لشگر ۹۲ شنیده بودم. اسم بعضی از مناطق اهواز رو هم بلد بودم. با اعتماد بنفس گفتم مقر لشگر تو منطقه گلستانِ اهوازه. گفت چجور جاییه؟ گفتم یه منطقه کاملا سرسبز و پر از نخلای بزرگ. خدایی نه اون زمان و نه الان نمی دونم محله گلستان کجای اهوازه و اصلا مقر این لشکر کجا بوده و الان کجاس. تو اون وقت به عواقب این همه دروغ فکر نمی کردم. فقط میخاستم با صحنه سازی و اعتماد بنفس ذهنشون رو از بسیجی بودنم منحرف کنم. چون تنها اسیر شده بودم خیالم از اینکه شک کنن روحانی هستم راحت بود ، ولی نمی خاستم بفهمن بسیجی ام.
سؤالات مختلفی از استعداد لشگر و ادوات و تعداد نیروها تا جیره غذایی پرسید و منم با توجه به تجاربی که داشتم یه مشت دروغِ شبیه راست تحویلش دادم و یه کاتب هم می نوشت. از ته دل می ترسیدم که مبادا اینا اطلاعاتی داشته باشن و من گیر بیفتم و لو برم که دیگه حسابم با کرام الکاتبینه و جون سالم بدر نمی بردم ، در عین حال خیلی سعی می کردم خودم رو خونسرد نشون بدم که به من شک نکنه. بعد از یه بازجویی مفصل دستور داد منو برگردونن اتاقم. تو اون گرفتاری از ته دل خوشحال بودم که ژنرال بعثی رو فریب دادم و اطلاعاتی که بتونه ازش استفاده کنه رو نتونست از زبونم بکشه.خدا قبول کنه تو یه ساعت اندازه ۲۰ سال عمرم دروغ گفتم.!!
ادامه دارد✅
@alle_yasen
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ای کاش که یک دانه تسبیح تو بودم
تا دست کشی بر سر سودا زده ی من
یا صاحب الزمان ادرکنی
@alle_yasen
پروردگارا یاریم ده
🕊روزه ی دل بگیرم
دلم را خالی بدارم
🕊از هر چه پلیدی
حسد، کینه،نامهربانی
🕊همراهان ، خوبان
نماز و روزهتون قبول
التماس دعا
@alle_yasen
آرامش سهم قلبتان
و خداوند روشنىِ بىخاموشیِ
لحظههایتان باشد!
در این لحظات افطار
آرزو دارم
غیر از خدا، محتاج کسی نشوید...
طاعات و عباداتتون قبول باشه
@alle_yasen
یا لطیف🍃
اَللَّهُمَّ امْلاَءْ قَلْبي حُبّاً لَكَ
خدايا قلبم را از "محبّت خودت" پر كن
یا ارحم الراحمین
@alle_yasen
﷽
" اللهم وَا منُن عَلَیَّ بِکُلِّ ما یُصلِحُنی
فی دُنیایَ واخِرَتی "
_خدای من
هر آنچه در دنیا وآخرتم باعث
اصلاحم شود به من عنایت کن
صحیفه سجادیه
سلام بر زینت صالحین،
حضرت امام سجاد علیه السلام
@alle_yasen
الهـی
در واپسیـن شـبهـای
مـاه مبـارک رمضـان
جویبـار محبتت را همیشـه
بر روح و جانمـان جاری کن
و نـور ایمـانت را بر قلبمـان بتابـان
و بخششت را چون کوهی محکـم
تکیـه گاهمـان کن
خــ♡ـدایـا
دفتـــر امـــروز را بستیـم
شبـی دیگر از عمـرمـان فـرا رسیـد
در این شـب از تـو درخواست میکنم
ڪه خواب راحـت را بہ همه
دوستـان و عزیزانمـان عـطا کن
و آرامـش را در وجودشان آکنـده ساز
🌙شبتـون پـر از آرامـش خـدایی
@alle_yasen
خدایا
در آخرین شب
زیبای اردیبهشت ماه
یاریمان کن تا
با دستهایمان بخشش
با زبانمان دلجویی
با نگاهمان محبت
با افکارمان سازندگی و
با یاد تو
به آرامش برسیم
شبتون در پناه خدا
@alle_yasen