كـذلك زيـن لفـرعـون سـوء عـمـله و صـد عـن السـبـيـل ) - مـفـاد سـياق اين است كه جمله مورد بحث به منزله يك قاعده و ضابطه كلى بـاشـد و بـفـهـماند چرا فرعون در مقابل حقى كه موسى وى را به سوى آن مى خواند اين طور دست و پا مى زد؟ براى اينكه شيطان عمل زشت او را در نظرش زيبا جلوه داده بود و او را از راه رشاد باز داشته بود، ناگزير احساس كرد كه در بن بستى قرار گرفته است، لذا با اباطيل خود در برابر آن مجادله كرد و دست به اينگونه كارهاى ناشايست و نقشه هاى سفيهانه زد تا شايد حق را از بين ببرد.
و بـه همين مناسبت آيه شريفه با جمله (و ما كيد فرعون الا فى تباب ) ختم شد، يعنى كيد فرعون جز به سوى هلاكت و بى نتيجگى ره نمى برد.
لقد جاءكم يوسف من قبل بالبينات...
بـعـد از آنـكـه گـفـت خـدا ايشان را گمراه كرده و ديگر راهنمايى ندارند، به عنوان شاهد، داستان يوسف (عليه السلام) كه در مصر مبعوث شد و رفتارى كه مصريان با او داشتند را ذكر مى كند كه مادام در بين آنان بود، در نبوتش شك مى كردند، و بعد از آن كه از دنيا رفت گفتند: ديگر پيامبرى بعد از او نيست.
بـنـابـرايـن مـعـنـاى آيـه چـنـيـن مـى شـود: سـوگـنـد مـى خـورم كـه قـبـل از ايـن هـم يـوسف به سوى شما مصريان آمد، و آياتى بينات آورد، آياتى كه ديگر هيچ شكى در رسالتش براى كسى باقى نمى گذاشت، ولى تا او زنده بود شما همواره دربـاره دعـوت او در شـك بوديد و همين كه از دنيا رفت گفتيد: ديگر بعد از يوسف ، خداى سبحان، رسولى مبعوث نمى كند، و با اين سخن گفتار خود را نقض كرديد و هيچ پروايى هم نكرديد.
آنـگـاه بـيـان خـود را تأكيد و در عـيـن حـال تـعـليـل كـرده و فـرمـوده: (كـذلك يـضـل اللّه مـن هـو مـسـرف مـرتاب آرى اين چنين خداوند هر اسرافگر شكاكى را گمراه مى كند).
الّذين يجادلون فى ايات اللّه بغير سلطان اتيهم...
ايـن آيه توصيف همان (مسرف مرتاب ) آيه قبلى است، چون كسى كه پا از گليم خود بيرون كند و از زى خود خارج شود، يعنى از حق اعراض نمايد و از هواى نفس پيروى كند و در نـتـيـجه شك و ترديد در دلش جايگزين گردد، و بر هيچ سخنى هر چه هم علمى باشد اعـتـمـاد نـمـى كـنـد و بـه هـيـچ حـجـتـى كـه او را بـه سـوى حـق راهـنـمـايـى مـى كـنـد دل نـمـى بـنـدد، چـنـين كسى آيات خدا را هم در صورتى كه با مقتضاى هواى نفسش مخالف بـاشـد، بـدون هـيـچ بـرهـانـى رد مـى كـنـد و بـراى رد آن، بـه باطل جدال مى نمايد.
(كـذلك يـطبع اللّه على كل قلب متكبر جبار) - اين جمله مى فهماند كه دلهاى آنان مهر خـورده و ديـگـر هـيـچ حـرف حـسـابـى و بـرهـانـى قـاطـعـى را نـمـى فـهـمـنـد و بـه هـيـچ دليل قانع كننده اعتماد نمى كنند.
و قال فرعون يا هامان ابن لى صرحا... فى تباب
در ايـن آيـه فـرعـون به وزير خود هامان دستور مى دهد: برايش بناى بلندى بسازد، تا بـه وسـيـله آن از اله مـوسـى اطـلاعـى بـه دسـت آورد، و گـويـا ايـن دسـتـور را در اثـناى بـگـومـگويش با مؤمن آل فرعون، و بعد از منصرف شدن از كشتن موسى داده، و به همين جهت در بين موعظه هاى مؤمن نامبرده و احتجاجات او واقع شده.
مقصود از فرعــون از ايـنـكـه بـه وزيـر خـود گـفت: (يا هامان ابن لى صرحا ابلغ الاسباب...)
كـلمـه (صـرح ) - به طورى كه صاحب مجمع البيان گفته - به معناى بنايى است كـه از چشم بيننده، هر قدر هم دور باشد پوشيده نماند. و كلمه (اسباب ) جمع (سبب ) است كه به معناى هر چيزى است كه به وسيله آن به مقصد و هدف دور خود برسى.
و جـمـله (لعـلى ابلغ الاسباب ) به منزله تعليلى است براى دستور مزبور، و معنايش ايـن اسـت كـه: اگر به تو دستور مى دهم براى من برج بلندى بسازى، علتش اين است كـه امـيـدوارم بـه وسـيله آن و با صعود بر بالاى آن به اسباب دست يابم. آنگاه خودش اسباب را تفسير كرده، به اسباب السموات، و بر آن متفرع كرده كه: (فاطلع الى اله موسى ) تا بر خداى موسى مشرف شوم. گويا خواسته بگويد: آن اله كه اين مرد به سـوى آن دعـوت مـى كـند، و موسى هم به سوى آن مى خواند، در زمين نيست، چون در زمين، غـيـر از مـن اله ديگر وجود ندارد، پس اگر باشد لابد در آسمان است، پس برايم برجى بساز، شايد كه من با صعود بر بالاى آن، به اسباب آسمانى كه نهانى هاى آسمان را كـشـف مـى كـنـد، دسـت يـابـم، و از راه آن اسـباب كشف كنم كه اله موسى كجا است، چون من موسى را دروغگو مى پندارم.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: مراد فرعون اين بوده كه برايش رصد خانه اى بسازند و در آن رصـد خـانـه اوضـاع آسـمـانـى را زير نظر بگيرند، باشد كه به اين وسيله به چـيـزى دسـت يـابـد كـه بـا آن بـر وجـود اله مـوسـى استدلال كند، چون از وسايل زمينى ماءيوس شده، و از اين راه نتوانسته دليلى پيدا كند. و اين توجيه توجيه خوبى است.
يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك﴾،[16]پس معلوم ميشود که خود او هم بتپرست بود، آنها به دو گروه تقسيم شده بودند: يک عدّه درسخواندهها و به اصطلاح محققان و برنامهريزهاي آنها و يک عدّه هم تودهٴ مشرکين بودند؛ آنهايي که به اصطلاح تحصيلکرده و محقّق بودند، در اثر خَلط بين تکوين و تشريع بتپرستي خود را اينطور توجيه ميکردند که قرآن کريم هم اين برهان را به عنوان خَلط بين تکوين و تشريع نقل ميکند که ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَ لاَ آبَاؤُنَا وَ لاَ حَرَّمْنَا مِنْ شَيْءٍ﴾،[17]چون خدا را قبول داشتند، بتها را ميپرستيدند تا «مقرّب الي الله» باشند؛ و شفعاي «عند الله» باشند؛ ميگفتند خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم﴾
مؤمن «آل فرعون» يک بار گزارش جدّي نداد و رها کند، بلکه پيگير بود و بعد بالاخره شهيد شد. مؤمن «آل فرعون» که در روايات[9] دارد، خداي سبحان که فرمود: ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا﴾،[10] معناي آن اين نيست که او حيات خود را ادامه داد؛ با اينکه او شهيد شد، امّا ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ﴾، اين به دام ديگري نيفتاد. آن کسي که شربت شهادت مينوشد و بيگانه را ردّ ميکند، اين را خدا حفظ کرده است؛ معناي حفظ خدا تنها اين نيست که او را از مرگ نجات داد، يکي از مصاديق اين است، وگرنه شما در ذيل همين آيه ﴿فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا﴾ که ملاحظه بفرماييد، اين روايت هست که بالاخره او شهيد شد و خدا او را از سيئات مردم مصر نجات داد، نه اينکه او را براي حيات نگه داشت؛ ولي اين شخص جدّيت جهاد فرهنگي او از آيه 28 شروع ميشود تا چندين آيهاي که هنوز در پيش داريم، اينطور بود! گاهي در برابر فرعون اعتراض ميکرد، گاهي در برابر قوم فرعون اعتراض ميکرد، گاهي در برابر پيشنهاد فرعون و هامان اعتراض ميکرد، چنين مجاهد نستوهي بود! اين «مُسرفِ مُرتاب» هدايت نميشود، «مُتكبرِ جبَّار» هدايت نميشود، «مُسرِف كَذّاب» هدايت نميشود، چندين بار است که اين بزرگوار دارد گوشزد ميکند و از ﴿يَوْمَ التَّنادِ﴾ خبر ميدهد؛ اعرافيها با يکديگر، بهشتيها با يکديگر، دوزخيان با يکديگر، دورخيان با بهشتيان که ميگويند مقداري از آب و غذاي بهشت به ما بدهيد:
﴿أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ﴾[11] فيضا ٭٭٭ فنحن عِطاشٌ و أنتم وَرود[12]
فريبکاری فرعون با استفاده از حس گرايي مردم در نفی رسالت موسی(سلام الله عليه)
اين نقشهاي که فرعون کشيده نقشه ای بيسابقه است! هيچ «وثني» و «صنمي» اينطور فريبکاري نکرده است؛ بالاخره مشرکين در عالَم زياد بودند و تنها حجاز نبود، مشرکين کشورهاي ديگر و منطقههاي ديگر هم بودند، هيچ وقت کسي اينطور عوامفريبي نميکرد! فرعون به هامان دستور داد که يک برج بلند بساز که از آن به «صَرح» ياد کردند؛ «صريح» يعني شفاف و روشن، ميگويند اين مطلب مخفي يا ظاهر است يا نه صريح است؛ يعني همه ميفهمند. آن برج بلندي که در ديد همه باشد، آن را ميگويند «صرح» که ديگر مخفي نيست. گفت يک «صَرح» و برج بلندي بساز که من از موجودات آسماني در آن بررسي کنم که خدا در آنها هست يا نيست! فرعون خود يا قوم خود را براساس معرفت حسّي و تجربي در همين گودال فرو برد، چون اين کفِ معرفت است و از اين پايينتر ما ديگر سواد نداريم! از معرفت حسّي و تجربي که کفِ سواد است بالا آمديم، آن وقت به نيمه تجربي ميرسد که رياضي است، بعد به تجريدي کلامي ميرسد، بعد به تجريدي فلسفي ميرسد، بعد به تجريدي عرفان نظري ميرسد، البته شهود يک راه ديگري دارد؛ اين کفِ سواد است! اين کفِ سواد را اينها داشتند و گفتند چيزي را که ما ببينيم قبول ميکنيم و چيزي را که نبينيم قبول نميکنيم؛ قوم او هم در همين گودال گرفتار بودند و ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّی نَرَی اللَّه جَهْرَة﴾،[23]﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَة﴾[24]که اين دو طايفه آيات از همين قوم برخاسته است؛ در اين ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ﴾، اينها که گرفتار تجربه حسّي هستند، همينطور است. در آن بحبوحهٴ انقلابِ امام، روزنامهها حرفي را از «خروشچف»[25] نقل کردند که ـ معاذ الله ـ خدايي نيست، وگرنه ما هم ميديديم؛ حرف صريحي بود که آن روزها از «خروشچف» نقل کردند و روزنامههاي ما هم نوشتند که خدا نيست و اگر بود ما هم ميديديم؛ اينها گرفتار حسّ و معرفت حسّي تجربي هستند و بر اساس آن چيزي را که آدم ميبيند هست و چيزي را که نميبيند نيست. در اين فضاي آلوده فرعون خودش هم آلوده بود و ديگران را هم در اين آلودگي نگه ميداشت؛ گفت خدا نيست ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾،[26]چرا؟ براي اينکه در زمين که ما هر چه ميگرديم خدايي نيست ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾، در آسمان هم برجي بساز تا ببينيم که در آن جا هست يا نه؟!
مردم عاقل و عالم ستون استواری دين از ديدگاه علی(عليه السلام)
مطلب ديگري که در آن نامه مرقوم فرمودند اين است که فرمود مالک! اينکه ما ميگوييم حق مردم، براي مردم و بايد براي مردم کار کرد، معناي آن اين نيست که مردم مصرفکننده هستند، به سود مردم کار کنيم وبراي رفاه مردم کار کنيم؛ يک وقت است که ميگوييم به سود اين بچههاي دبستاني بايد کار کرد، خدمت کرد، برای اينها تلاش و کوشش کرد و خدمات داد، يا به بيمارستان خدمات داد، به افراد عقبافتاده خدمات داد، اين يک نحو «حقالناس» است؛ امّا حضرت امير اينها را نميخواهد بگويد، ميخواهد بگويد که مردم باربر نيستند، مردم حامل سياستهاي دينی هستند، ستون دين هستند و اين ستون را بايد محکم نگه داشت! شما نماز را محکم داريد، چرا؟ براي اينکه ستون دين است! شما اگر نماز را محکم نداشتيد، دلتان ميخواهد ﴿تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر﴾ باشد؟! نماز را اقامه کنيد، نه نماز را بخوانيد! اين بارها به عرض شما رسيد، اينکه در هيچ جاي قرآن ندارد که نماز بخوانيد، براي اينکه اين کتاب، کتاب حکيم است ﴿وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ﴾[32]و حرف کتاب حکيم حکيمانه است. اگر دين ميگويد: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين»،[33]اگر اين دين به ما بگويد نماز بخوان، معلوم ميشود که حرف آن حکيمانه نيست، براي اينکه ستون که خواندني نيست؛ امّا وقتي ميگويد ﴿أَقيمُوا الصَّلاةَ﴾[34]و ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾،[35]﴿مُقِيمَ الصَّلاة﴾[36] اين حرفها هماهنگ است، پس اين ميشود کتابِ حکيم، چون از طرفي نماز ستون دين است و از طرفي ميگويند ستون را اقامه کن! آن جا هم که دارد ﴿يُصَلِّي﴾[37]و ﴿مُصَلًّی﴾،[38] آنها هم به همين ﴿يُقيمُونَ الصَّلاةَ﴾ برمی گردد. وجود مبارک حضرت امير وقتي مالک را به مصر فرستاد، فرمود بالاخره ميخواهي بماني يا نميخواهي بماني؟ اگر ميخواهي بماني ستون ميخواهي، ستون سياست و ستون حکومت، مردم عاقل فهميده و خردورز هستند. اين بيان نوراني حضرت امير در آن نامه مالک ملاحظه بفرماييد که فرمود: «وَ إِنَّمَا» ما درباره نماز اين تعبير «إنَّما» را نداريم، «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّين» است؛ امّا اين جا با «إنَّما» آمده است: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة»؛[39] مردم ستون دين هستند! اگر نظام شما نظام ديني است مردمي که خفيف نيستند، عاقل هستند، عالِم و عادل هستند ميتوانند نظام را نگه بدارند. اگر ـ خداي ناکرده ـ شستشوي مغزي دادي و هر چه خواستي به اين مردم گفتي، اين مردم ديگر ستون نيستند، پوک ميشوند! فرمود تا ميتواني فهم، تا ميتواني علم، تا ميتواني خرد، تا ميتواني برهان، اين ستون را قوي و محکم نگه بدار!
مردم عاقلِ خردورز، حافظان نظام اسلامی و ايران نمونه آن
اگر مردم بخواهند نظام را نگه دارند، مردمي که مصرفکننده هستند نمی توانند، اينکه ما فقط به اين فکر باشيم که به مردم فقط خدمات دهيم، اين نميتواند ستون دين باشد. حضرت نفرمود که مردم ستون کشور هستند! اين بيان صريح حضرت در همان نامه مالک است که فرمود: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ»؛ نظام ديني بر دوش مردم است! مردم عاقل، مردم فرهيخته، مردم نخبه و خردورز دين خود را حفظ ميکنند که نشانه آن هم همين دفاع مقدس ده ساله است، نه هشتساله! براي اينکه ما دو سال گرفتار جنگ داخلي بوديم، با همه مشکلات اين مردم بودند که حل کردند! در برابر اين مردم واقع بايد خضوع کرد؛ منتها اين عظمت را بايد حفظ کرد! هيچ تهديدي و هيچ نگراني مردم را از صحنه بيرون نکرد. دو سال که ما گرفتار جنگ داخلي بوديم، تا انقلاب پيروز شد خلق ترکمن آشوب کرد و اسلحه از طرفهاي شمال آمد و بالاخره سنگربندي و تقريباً در شمال جنگ رسمي شروع شد که همين عزيزان مازندران و طبرستان آن مشکل را حل کردند؛ بعد جنگ کردستان شروع شد، بعد خلق عرب شروع شد، بعد خلق مسلمان شروع شد، بعد ترورهاي ده گانه و هفتادگانه شروع شد، دوسال ما گرفتار جنگ داخلي بوديم که راه حلّ نداشتيم و هشت سال هم جنگ خارجي؛ ولي اين ملت بزرگ و بزرگوار اين مشکلات را حل کرد، پس اين ملت اين قدرت را دارد و اين ملت ستون دين است. وجود مبارک حضرت امير که فرمود مردم ستون دين هستند، اينها علوي هستند، اينها فاطمي هستند، اينها حسني و حسيني هستند! بارها به عرض رسانديم، وقتي عدّه زيادی ميآمدند که از زير قرآن ردّشان ميکرديم و دعا ميکرديم، من ميديدم پنجاه عدد پرچم اگر در دست آنهاست، يک مورد هم سه رنگ نيست! تمام آنها يا زهرا! يا حسن! يا حسين! بود؛ کشور را اين حفظ ميکند! آن سه رنگ عُرضه اين را ندارد که خودش را حفظ کند؛ امّا يا علي و يا زهرا آن را حفظ ميکند، ما براي حفظ آن سه رنگ کشته هم ميشويم و اين را هم شهادت ميدانيم، چون حُبّ وطن از ايمان است؛[40] امّا اين را پرچم يا زهرا به ما ميدهد! ما يک مورد را هم سه رنگ نديديم! اين حفظ ميکند! اين را ملت ما، مردم ما، برادران ما، خواهران ما، مادران و پدران ما اين عظمت و جلال و شکوه را بايد حفظ کنند! حضرت فرمود «عماد» دين، نه «عماد» کشور و آب و خاک؛ «وَ إِنَّمَا»، اين تعبير دربارهٴ نماز نيست!
نقش روحانيت در برپايي خيمه دين و دوری جامعه از استخفاف
مرحوم کاشف الغطاء را خدا غريق رحمت کند! شما به کشف الغطاء ايشان مراجعه کنيد، ايشان ميفرمايد درست است که نماز عمود دين است؛ ولي عمود برای خيمه است و خيمه دين را جهاد ميسازد![41] اين حرف بلند کاشفالغطاء است. مرحوم صاحب جواهر ميفرمايد که من فقيه به حدّت ذهن و تندي ذهن کاشف الغطاء نديدم يا کم ديدم![42] ميدانيد که صاحب جواهر فحلي است و در بين متأخرين ما به عظمت ايشان نداريم. ايشان در جواهر ميگويد فقيهي به اندازه کاشف الغطاء که از او به استاد ياد ميکند به حدّت ذهن او و جلالت فقهي او من نديديم! کاشف الغطاء ميگويد درست است که نماز ستون دين است؛ ولي خيمهاي بايد باشد که اين ستون زير اين خيمه باشد يا نه؟ خيمه دين را جهاد حفظ ميکند و اين جهاد به دوش شما بزرگواران هست! البته همه مردم زحمت کشيدند؛ امّا تلاش و کوشش شما آقايان بيش از ديگران بود. شما آمار شهدا را نگاه کنيد؛ قبلاً وقتي که تاريخ جنگ به دوهزارمين روز رسيد هزار شهيد از روحانيت از شهداي محراب پيرمردهاي هفتاد، هشتاد ساله تا جوانهاي بيست ساله و هفده، هجده ساله، الآن هم بررسي کردند که روزي يک شهيد از روحانيت داشتيم، مگر جمعيت روحاني چه قدر است؟! بهترين، بيشترين و پُرشهيدترين صنف همين شما آقايان هستيد، اين براساس عقلانيت است، براساس علم است و براساس شهادت است! اين را بايد حفظ کرد؛ حالا هيچ چيزي توان آن را ندارد به لطف الهي که اين را کمرنگ کند؛ ولي ما بايد تلاش و کوشش کنيم ﴿فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ﴾.[43] فرمود: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُم
شباهت غالب مطالب مؤمن آل فرعون با سخنان انبيای ابراهيمی
سوره «غافر» که در مکّه نازل شد ـ همان طوری که ملاحظه فرموديد ـ اول عناصری محوری دين، يعنی اصول دين کاملاً مطرح شد و برای اثرگذاری اين مطالب جريان حضرت موسی و به طور اجمال جريان حضرت يوسف ذکر شد، زيرا در مصر مسئله دستورهای انبيای الهی کاملاً مطرح بود؛ يعقوب(سلام الله عليه) بی ارتباط با مصر نبود، وجود مبارک يوسف ساليان متمادی در مصر به سر برد، انبيای ابراهيمی در آن منطقه آثار پربرکتی داشتند و مؤمن «آل فرعون» هم غالب مطالب او همانند عبارت هايي است که از انبيای گذشته به دست رسيده است.
عوام فريبی، هدف فرعون از دستور به ساختن برج و ديدن خدای موسی(سلام الله عليه)
اين شخص حجّت ندارد و ممکن است بگويد که اگر احکام الهي ميآمد ﴿لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَی مِنْهُمْ﴾،[10] در بعضي آيات دارد که ما انبيا را براي هدايت فرستاديم تا شما مشرکين نگوييد که اگر ما پيامبر می داشتيم از مسيحيها يا يهوديها بهتر بوديم ما ﴿أَهْدی مِنْ إِحْدَی الْأُمَم﴾ [11]بوديم، پس ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُم﴾ و ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة﴾ هست. بنابراين درست است ذات اقدس الهي ميداند که چه کسي ميپذيرد و چه کسي نميپذيرد؛ ولي اگر کسي در قيامت بخواهد استدلال کند که اگر پيامبري ميآمد و ما را هدايت ميکرد ما ميپذيرفتيم، حجّتي در کار نبود.
موعظه مجدد مؤمن آل فرعون با استفاده از ناپايداری دنيا
بنابراين در بخش سوم که جريان کار هامان بود، آنگاه مؤمن «آل فرعون» می گويد: ﴿وَ قالَ الَّذي آمَن﴾، مجدد ﴿يا قَوْم﴾، اين کلمه ﴿يا قَوْم﴾ را تکرار ميکند که عاطفهانگيز است، ﴿اتَّبِعُون﴾ که فوراً اين ﴿اتَّبِعُون﴾ را معنا ميکند، نه يعني تقليد کنيد از من، بلکه ﴿أَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشاد﴾؛ خودم و شما هر دو راه هدايت و راه «رَشاد» را طي ميکنيم؛ آن راه رشاد چيست؟ اين است که ﴿يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ﴾ ؛ آنچه شما فعلاً گرفتار آن هستيد، همين زرق و برق دنياست!