رسید انتقال پول
مبلغ : ۲۰۰,۰۰۰,۰۰۰ ریال
حساب مبدا : ۰۳۶۴۳xxxx۸۰۰۲
روش انتقال : بین بانکی - پایا
شماره شبا مقصد : IR۳۲۰۲۱۰۰۰۰۰۰۱۰۰۰۱۶۰۰۰۰۵۲۶
بابت : پرداخت قرض و تادیه دیون
متعلق به : ایران همدل
زمان انتقال پول : ۱۴۰۳/۰۹/۲۲ ۱۴:۱۳
شروع انجام تراکنش از : ۱۴۰۳/۰۹/۲۲ ۱۸:۴۵
شماره پیگیری : ۱۴۰۳۰۹۲۲۰۱۷۲۸۹۲۱۲۹
بام
https://baam.bmi.ir
۲۲ آذر ۱۴۰۳
قال ربكم ادعونى استجب لكم
اين آيه دعوتى است از خداى تعالى به همه بندگانش، دعوتى است به دعا و خواندن او، و وعده اى است به استجابت آنان. و به طورى كه ملاحظه مى كنيد هم دعا را مطلق آورده، و هـم مـسـتـجـاب كـردن آن را. و مـا در بـحـثـى كـه پـيـرامـون مـعـنـاى دعـا و اجـابـت در ذيل آيه (اءجيب دعوة الداع اذا دعان ) در جلد دوم اين كتاب ايراد كرديم پيرامون آن مفصلا بحث نموديم.
(ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) - كلمه (داخرين ) جمع اسم فـاعـل از مـصـدر (دخـور) است كه به معناى ذلت است. در اين آيه دعاى در آيه قبلى را به عبادت مبدل كرده تا بفهماند كه دعا خود نوعى عبادت است.
بحث روايتى
(روايـاتـى دربـاره دعـاء و اسـتـجـابـت آن در ذيـل آيـه: (ادعـونـى اسـتجب لكم...))
در صـحـيـفـه سجاديه است كه: پروردگارا تو خودت فرمودى (ادعونى استجب لكم ان الّذيـن يـسـتـكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و در اين كلام شريفت دعا و خواندن خـود را عـبـادت، و تـرك آن را اسـتـكـبـار خـوانـدى، و تـاركـيـن را بـه دخول در جهنم با خوارى تهديد فرمودى.
و در كـافـى به سند خود از حماد بن عيسى، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه گـفـت: از آن جـناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرش نمى دهد، بـراى ايـنـكـه دعـا خـود عـبـادت اسـت، و خداى عزّوجلّ مى فرمايد: (ان الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ) و نيز فرموده: (ادعونى استجب لكم ).
مؤلف: ايـنـكـه امـام فـرمود (دعا خود عبادت است ) و به آيه شريفه استشهاد كرد، در حـقـيـقـت احتجاجى است كه بر فرمايش قبلش كرده كه فرمود (دعا كن ) و اما استشهادش به آيه (اءدعونى استجب لكم ) احتجاج به آن گفتار دومش است كه فرمود (مگو چنين و چنان ) و به همين جهت در بيان خود، ذيل آيه را بر صدرش مقدم آورد.
و در كتاب خصال از معاوية بن عمار، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود: اى مـعـاويـه بـه كـسى كه سه چيز داده شده باشد از سه چيز محروم نمى شود: كسى كه تـوفـيـق و حـال دعـايـش داده بـاشـند، از اجابت محرومش نمى كنند، و كسى كه توفيق شكر نـعـمـتش داده باشند، از زياد كردن نعمتش دريغ نمى كنند، و كسى كه توكلش داده باشند، از كـفايت امور او مضايقه نمى كنند. چون خداى عزّوجلّ در كتاب عزيزش مى فرمايد: (و من يـتـوكـل عـلى اللّه فـهـو حـسـبـه كـسـى كـه بـر خـدا توكل كند او كفايت كننده امور وى است ) و نيز مى فرمايد: (لئن شكرتم لازيدنكم اگر شـكـر بـگـذاريـد نـعـمـتـتـان را زيـادت كنم )، و نيز فرموده: (ادعونى استجب لكم مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم ).
و در كـتـاب تـوحيد به سندى كه به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) دارد از آن جناب روايـت كـرده كـه فـرمـود: جـمـعـى بـه امـام صادق (عليه السلام) گفتند: چرا ما خدا را مى خـوانـيم ولى دعايمان مستجاب نمى شود؟ فرمود: براى اينكه كسى را مى خوانيد كه نمى شناسيدش.
مؤلف: مـا در ذيـل آيـه (اءجـيـب دعـوة الداع اذا دعـان )، در جـلد دوم ايـن كتاب تعدادى از روايات دعا را ايراد كرديم
۲۲ آذر ۱۴۰۳
فاصبر ان وعد اللّه حق...
حرف (فا) كه بر سر اين جمله در آمده، جمله را فرع و نتيجه بيان قبلى مى سازد، كه دسـتـور مى داد مردم از راه سير در زمين عبرت بگيرند، و مى فرمود: (اءو لم يسيروا فى الارض فـيـنـظـروا كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم ) و نيز براى تأييد آن دستور، داسـتـان مـوسـى و مـال امـر مـسـتـكـبـريـنـى كـه بـا بـاطـل بـه جنگ حق مى آمدند، و خدا حق و اهل حق را يارى كرد، بيان مى فرمود.
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: وقـتـى مـطـلب از ايـن قـرار اسـت، پـس تـو بـايـد در مقابل آزار مشركين و مجادله آنان به باطل صبر كنى كه وعده خدا حق است ، و به زودى به آن وفـا مـى كـنـد. و مـراد از (وعـده ) هـمـان وعـده چـنـد آيـه قبل است كه مى فرمود: (انا لننصر رسلنا و الّذين آمنوا) و در آن وعده نصرت مى داد.
و در جـمـله (و اسـتـغـفـر لذنـبك ) به آن جناب دستور استغفار مى دهد، البته استغفار از عملى كه نسبت به ساحت قدس آن جناب گناه باشد، هـر چـنـد كـه گـنـاه بـه معناى معروف يعنى مخالفت امر مولوى نباشد، چون آن جناب داراى عـصـمـت اسـت، و در سـابـق هم گفتارى در معناى گناه و مغفرت در اواخر جلد ششم اين كتاب گذرانديم.
البته گناهى كه به آن جناب منسوب شود، معناى ديگرى هم دارد كه - ان شاءاللّه - در اول سوره فتح بدان اشاره خواهيم كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از گناه آن جناب گناه امت اوست، آن گناهانى كه ممكن باشد با شفاعت آن جناب آمرزيده شود.
(و سـبـح بـحـمـد ربـك بـالعـشـى و الابـكـار) - يـعـنى خداى سبحان را تسبيح بگو، تـسـبـيـحـى كـه هـمراه حمد او باشد، حمدش بر نعمتهاى جميلش، حمدى كه با توالى ايام اسـتـمـرار داشـتـه بـاشـد. و يـا: حـمدى كه در هر صبح و شام انجام شود. و بنا بر معنى اول، دو كلمه (عشى ) و (ابكار) از قبيل كنايه خواهد بود.
بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از تسبيح به حمد در صبح و شام، همان نماز صبح و عـصـر اسـت، و بـه هـمـيـن جـهـت بـايـد گـفـت: ايـن آيـه از بـيـن هـمه آيات سوره در مدينه نـازل شـده. ليـكـن ايـن تـفـسـير صحيح نيست، بدين جهت كه از نظر روايات و مخصوصا روايـات مـعـراج مـسـلم اسـت كـه نـمـازهـاى پـنـجـگـانـه هـمـه در مـكـه و قـبـل از هـجـرت واجـب شـده، و بـنـابـرايـن اگر مراد از تسبيح به حمد نماز صبح و عصر بـاشـد، بـايـد آيـه شـريـفـه در مـكـه و قـبـل از واجـب شـدن سـايـر نـمـازهـا نازل شده باشد.
۲۲ آذر ۱۴۰۳
لخلق السموات و الارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثر الناس لا يعلمون
لام ابـتـداى آيـه لام سـوگـند است، و مراد از (سماوات و الارض ) مجموع عالم است، و معناى آيه بر حسب آنچه مقام افاده مى كند اين است كه: مشركين به آرزوى خود نمى رسند، و خـدا را نـمـى تـوانند عاجز كنند، چون خدايى كه قادر بر خلقت تمامى عالم است، و همه عالم با آن همه عظمت كه در آن است وى را عاجز نكرد، هرگز ممكن نيست يك جزو كوچك از آن - يـعـنـى انـسـانها - بتوانند او را عاجز سازند. و ليكن بيشتر مردم جاهلند، و به خاطر جـهـل خـود خـيـال مـى كـنـند مى توانند با جدالى كه به راه مى اندازند، و يا با هر نيرنگ ديگر، او را عاجز و خسته كنند.
۲۲ آذر ۱۴۰۳
حالا چگونه ميشود که حضرت امير در يک بخشنامه رسمي براي مردم مصر به مالک بگويد: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ»؟ يعني قرآن اسير بود، فرهنگ مسلمانان اسير بود، اين کم حرفي نيست!
خطبه و خطابه های اهل بيت(عليهم السلام) در راستای آزادسازی دين
سخن از فدک و امثال فدک نيست! وقتي هارون عباسي به وجود مبارک موساي کاظم(سلام الله عليه) عرض کرد که شما محدوده فدک را بگوييد، ما به شما ميدهيم؛ حضرت فرمود ما اگر محدوده فدک را بگوييم نميدهي! اصرار کرد که شما بگوييد و من ميدهم. حضرت کلّ اين محدوده خاورميانه را که از آن طرف به دريا وصل ميشود و از اين طرف به سلسله جبال نام برد که هارون عرض کرد اينکه فدک نشد! فرمود فدک ما يعني دين! ما براي يک تکّه باغ که حرف نميزديم، ما براي ولايت و حکومت اسلامي سخن ميگفتيم! حتماً اين درخواست هارون را نگاه کنيد، جواب نوراني امام کاظم را نگاه کنيد، محدوده فدکی که حضرت معلوم کردند را نگاه کنيد که حضرت فرمود از طرف شمال تا سلسله جبال و از طرف فلان تا فلان دريا، به حضرت فرمود پس سهم ما چه می شود؟ فرمود ما براي ديگران سهمي نگذاشتيم؛ سهم، سهم خداست! براي پيغمبر و اولاد پيغمبر است که به نام دين است! ما که نيامديم براي يک تکّه باغ آن همه سر و صداها و خطبهها داشته باشيم![24] نامههاي وجود مبارک حضرت امير در نهج البلاغه هست که فرمود: «مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَك»؛ [25]ما براي يک تکّه باغ که حرف نميزديم، ما براي اصل حکومت و ولايت اين سخنان را داشتيم.
۲۲ آذر ۱۴۰۳
بيان صاحب جواهر در مصداق اسارت دين
فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً»؛ فرهنگ مردم اسير بود، آيا قرآن نميخواندند؟ چرا! نماز جمعه و جماعت نداشتند؟ چرا! زکات نميدادند؟ چرا! چگونه حضرت فرمود اين دين اسير بود؟ وقتي قرآن در حدّ خواندن و ترجمه خلاصه شود، همين طور است! مرحوم صاحب جواهر را خدا غريق رحمت کند! در يکي از مجلّدهای جواهر ميفرمايد کار حضرت امير(سلام الله عليه) به جايي منتهي شد که قاريان قرآن در مجلس قرائت قرآن ميگفتند که «سُدِّي» اينطور قرائت کرده، «حفص» اينطور قرائت کرده، «و في قراءة عليٍّ کذا»؛ [26]ايشان را هم جزء قاريان قرآن قرار دادند که «حفص» اينطور قرائت کرده و علي بن ابي طالب هم اين طور قرائت کرده است؛ اين روزگاري است، علي بن ابي طالب که قرآن ناطق است را در رديف قاريان قرائت قرار دادند. پس قرآن را از صحنه بيرون کردند، براي اينکه به قرائت و ترجمه آن بسنده کردند و تفسير قرآن مطرح نبود. اين همه معارف قرآني در صدر اسلام بود، آثار تفسيري چه داريم؟ زعيم حوزه علميه مدينه «اُبيّ بن کعب» بود، زعيم حوزه علميه مکّه «عبد الله بن عباس» بود و زعيم حوزه علميه عراق «عبد الله بن مسعود» بود، خروجي اينها چه بود؟! قرآن در حدّ خواندن و گاهي هم حفظ کردن و مانند آن بود
۲۲ آذر ۱۴۰۳
مهجوريت قرآن صامت و ناطق علّت تنزّل عقلانيت و اسارت دين
پس قرآن يا به بهانه تحريف ـ معاذ الله ـ يا به بهانههاي ديگر از صحنه بيرون رفت که «مهجور» به معناي متروک نيست؛ ولي ميشود گفت: ﴿إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾،[27]آن وقتي که حضرت آن را فرمود در مکّه بود و در مکّه اينطور نبود که مترقّب اين باشد که مردم قرآن را به صورت صبح و شام بخوانند، پس اين مهجور به معني متروک نيست، اين مهجور از آن چيزي است که ـ معاذ الله ـ آن شخص گفت که «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُر» [28]که ﴿مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ﴾؛[29] يعني هذيان، نه مهجور به معنای متروک! الآن ميگوييم که به معني متروک است، پس اين کاری بود که درباره قرآن صورت پذيرفت و قرآن از صحنه بيرون رفت. در هر عصري که امام آن مثل حضرت علي(عليه السلام) با دست بسته بايد برود مسجد، اين هم اسارت دين است! وضع صديقه طاهره(سلام الله عليها) هم که آن است، اين هم اسارت دين است! چون ما دين را از اينها داريم! پس اين دين اسير بود. فتيله اين چراغ را هم که پايين کشيدند، فقط عقل ميماند که گفتند عقل حُسن و قبح را درک نميکند و عقل را هم معزول کردند و نگذاشتند که مردم عقلانيت پيدا کنند و عاقل شوند که چرا درک نميکند! از همان دوران عوامي گفتند که عقل حُسن و قبح درک نميکند، عقل معزول است و عقل به آن مقام نميرسد و نگذاشتند که اين چراغ مشتعل شود؛ فقط مانده نقل! در اين عناصر چهارگانه قرآن به آن صورت درآمد، عترت که صراط هستند و راهنما هستند به اين صورت درآمد، عقل چراغ بود که فتيله را پايين کشيدند و گفتند عقل حُسن و قبح را درک نميکند؛ فقط مانده مسئله نقل که نقل حديث تا يک قرن و اندي ممنوع بود، بعد از اينکه همه رسانهها در اختيار آنها قرار گرفت که هم راوي جعل کردند و هم روايت جعل کردند، بازار نقل آزاد شد و هر چه خواستند گفتند. بنابراين اين دين ميشود اسير! اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی»؛ با اين دين بازي کردند و من آمدم که اين دين را آزاد کنم، قرآن را آزاد کنم، سنّت پيغمبر و اهل بيت را آزاد کنم، فتيله عقل را بکشم بالا، عقلانيت جامعه را آزاد کنم و نقل را هم سر و سامان دهم، کار انقلاب اسلامي همين است! کار جامعه مسلمان همين است! کار امت عقل و عدل همين است! و اختصاصي به زمان حضرت امير ندارد؛ قبل از حضرت امير فراعنه اين کار را کردند و بعد از حضرت امير هم قَجَر و غير قَجَر اين کارها را کردند.
در زمان موساي کليم وجود مبارک موسي را متهم کردند به سِحر، مؤمن «آل فرعون» هم ناچار شد ﴿يَكْتُمُ إِيمَانَهُ﴾ باشد. اين دين که ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾،[30]فرقي با زمان موساي کليم و عيساي مسيح و ابراهيم خليل و نوح نبيّ(عليهم اسلام) و اينها ندارد؛ در هر زماني که وحي الهي به اسارت برود اين تعبير صادق است که «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»، تمام تلاش و کوشش من اين بود که دست و بال قرآن را باز کردم، دست و بال سنّت قرآن و پيغمبر و اهل بيت را باز کردم، عقل را بالا بردم و اين همه براهين عقلي اقامه کردم و ﴿أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ﴾،[31] ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ﴾،[32] ﴿أَ فَلاَ تَتَفَكَّرُونَ﴾[33]را بالا برديم؛ همه انبيا آمدند «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول»[34]شود و اين را بالا بکشند تا جامعه عقلاني شود همين است!
۲۲ آذر ۱۴۰۳
۲۲ آذر ۱۴۰۳
فرق بين پيامبر و ديگران در اِعمال تقيّه
غرض آن است اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ» اختصاصي به تبديل غدير به سقيفه ندارد، در عصر فرعون هم همينطور بود! لذا مؤمنِ «آل فرعون» که در مقاطع گوناگون براهين فراواني را اقامه کرد و از موساي کليم(سلام الله عليه) کاملاً حمايت و جانبداري کرد، در شرايطي به سر ميبرد که ﴿يَكْتُمُ إِيمَانَهُ﴾[2]بود؛ منتها حالا پيامبران حقّ تقيّه ندارند، درباره پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است که ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛[3] اگر احدي تو را ياري نکرد تو موظف هستي که وظفيه خود را انجام دهي، بر خلاف امام که امام مأمور به تقيّه است؛ ولي پيغمبر مأمور به تقيّه نيست، مجاز هم نيست! آنهايي هم که براي خودشان نبيّ هستند، تکليفِ بين خود و خدا را از خدا دريافت مي کنند و وظيفه آنها هم اين است که طبق دستورهايي که خداي سبحان به آنها ميدهد انجام دهند. پرسش: چرا امام می تواند تقيّه نمايد ولی پيغمبر نمی تواند تقيّه کند؟ پاسخ: چون اصل دين به وسيله رسالت است؛ هميشه اينها با دشمنان و طاغيان درگير بودند، اگر اينها مي خواستند تقيّه کنند که هرگز دين رشد نميکرد؛ لذا در قرآن فرمود: ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛ اگر احدي هم تو را ياري نکرد تو موظف هستي؛ لذا ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾،[4]﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[5]که بسياري از انبيا شربت شهادت نوشيدند، پس نبيّ موظف به تقيّه نيست، آن امام است که تقيّه ميکند. پرسش: در امور زندگی پيغمبر هم خيلی تقيّه کرده؟ پاسخ: نه، در مسائل جزئي که حالا امروز نگفته و فردا گفته يا اين هفته نگفته و آن هفته گفته، بله بود؛ امّا درباره اصل دين، اصل توحيد و ابطال شرک، صريح قرآن اين است که ﴿لاَ تُكَلَّفُ إِلاّ نَفْسَكَ﴾؛ احدي اگر تو را ياري نکرد، تو موظفي که کار خود را انجام بدهي! پرسش: مسئله امامت که از همه چيز مهم تر است! پاسخ: نه، ابلاغ امامت! که اين هم حکمي زير مجموعه نبوت است؛ نبوت وقتي سامان بپذيرد، آن وقت 120 هزار نفر را جمع ميکند و به امامت تبديل ميکند که «إِلَی يَوْمِ الْقِيَامَة» ميماند؛[6] ولي اگر همان وقت امامت را مطرح ميکرد، نه خود حضرت ميماند و نه اصل امامت!
۲۲ آذر ۱۴۰۳
ضرورت عقلانی کردن جامعه بر استواری نظام
فرمود در اين جريان بايد جامعه را عاقل کرد، آن وقت اگر جامعه، حوزوي بود که با «تعليم» و «تعليل» دست آنها پُر است؛ دانشگاهي بود، با «تعليم» و «تعليل» دست آنها پُر است؛ توده مردم اگر گوش شنوا داشتند، حرف هاي علما و دانشمندان و مراجع ـ اگر مراکز فکري فرهنگی هم داشتند ـ دست آنها پُر است؛ اينچنين جامعه ای ستون نظام است. طبق بيان ديگری از حضرت که در همان خطبه است، فرمود که ستون نظام مردم می باشند: «وَ إِنَّمَا [عَمُودُ] عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّة». [7]اگر نماز ستون دين است، ستون سياست و ستون نظام مردم هستند؛ البته مردمي که با «تعليم» و «تعليل» بار آمدهاند، نه با تبليغ و تکرار! بالاخره خيمه دين را ستون حفظ ميکند و اگر اين ستون ـ خداي ناکرده ـ پوک و ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ باشد ﴿فَأَطَاعُوهُ﴾[8] به دست ميآيد؛ اين صحنه را سوره مبارکه «غافر» به خوبي تبيين کرد
۲۲ آذر ۱۴۰۳
۲۲ آذر ۱۴۰۳
ضبط صوت خبرنگاری_279.mp3
11.15M
🔴🟢 سفیانی خوانخوار از علائم #حتمی ظهور
🟣قتل، کشتار
https://eitaa.com/almahditfser
۲۳ آذر ۱۴۰۳