تفاوت خواب ابراهيم(عليه السلام) با يوسف(عليه السلام) و ناروايي تأويل آن
بعضي از كساني كه به اصطلاح اهل معرفت هستند ميگويند كه وجود مبارك حضرت ابراهيم خواب ديد؛ ولي خواب خود را بايد تأويل ميبرد و تعبير ميكرد؛ ولي نكرد. خوابي كه وجود مبارك ابراهيم ديد، بايد تأويل و تعبير ميشد. تعبير عبارت از آن است آن معبّر كه روانشناس است، روانكاو است و باخبر است كه اين از كجا آمده و به اين صورت درآمد، آنچه اين شخص در خواب ديد، اين را به معبّر ميگويد و معبّر روانشناس از اين صورت عبور ميكند، حالا يا با فاصله كم يا با فاصله زياد، به آن اصل ميرسد؛ آن اصل، چيزي است كه واقعشدني است و در خارج واقع ميشود. يعقوب(سلام الله عليه) باخبر بود كه اينها برادران او، پدر و مادر يا پدر و خاله و امثال اينها هستند که اين يازده نفر به صورت يازده ستاره درآمدند و در پيشگاه يوسف سجده كردند. يعقوب(سلام الله عليه) از ﴿أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ عبور كرد؛ از شمس و قمر و يازده ستاره عبور كرد که به آن اصل رسيد و فهميد چه كساني در برابر يوسف خضوع ميكنند که فرمود اين راز را براي كسي نگو، اين خوابي است كه بايد عبور شود و تعبير شود و يعقوب عبور كرد و تأويل كرد؛ اما وجود مبارك ابراهيم تعبير و عبور نكرد، آنچه را ديد شروع كرد به عمل كردن، بعد در موقع عمل متوجه شد كه بايد تعبير ميكرد. اين «كَبش»[12] را به صورت اسماعيل ديد و خيال كرد که اسماعيل را بايد ذبح كند. اين تعبير بسيار تعبير تند و ناروايي است، گرچه اينها جزء بزرگان هستند؛ ولي اين مطلب و اين آيه خيلي بزرگتر از ديگران است، اگر تأويل ميخواست خود وجود مبارك ابراهيم تأويل ميكرد. آنها خيال ميكنند رؤياي حضرت ابراهيم اين بود كه «كَبش» را به صورت اسماعيل ديد و آنچه در خارج واقع می شود و واقع شده است همان «كَبش» بود كه «ذَبح» شده است، نه اسماعيل; منتها ايشان در عالم رؤيا «كَبش» را به صورت اسماعيل ديد و بايد تعبير ميكرد؛ ولي تعبير نكرد و گفت: ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ كه اين سخن به نظر ما باطل است
دليل بر قتل نفس نبودن كار ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام)
پرسش: حرمت قتل فرزند چه می شود؟
پاسخ: اين را شريعت گفته است؛ صاحب نفس, ذات اقدس الهي است. او كه دستور ميدهد شما برويد در ميدان جبهه, روي ميدان مين برويد و اين همه كشتار را تحمل كنيد، چون صاحبش اوست؛ ما در برابر ديگران مالك هستيم نه در برابر «الله»، گفت روي مين برويد ميگوييم چشم. در اين دفاع مقدس گروهي كه تقريباً برابر صدام جزء مظلومترين گروه بودند و جزء پاكترين شهداي ما بودند، همين گروه عاشوراي آذربايجان شرقي بودند كه من به سنگر اينها رفته بودم و ديدم اينها هيچ كاري ندارند جز خنثی كردن مين، بسياری از آنها آشنای به اين کار هم نبودند. آن كسي كه اسلحه دست اوست چهار نفر را ميكُشد و چهارتا تير هم ميخورد، اما اين عزيزان هيچ کاری نداشتند و فقط خنثي كردن مين كار اينها بود که بسياري از اينها هم تکهتکه و شهيد ميشدند. دين ميگويد جان شما در برابر شما در اختيار شماست، اما در برابر ذات اقدس الهي مِلك خداست؛ وقتي خدا دستور دهد بايد روي مين برويد اين عزيزان هم ميگويند چشم! همه ما هم بايد بگوييم چشم. غرض آن است كه قتل نفس در برابر ذات اقدس الهي, تسليم محض شدن است. ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ شما نظرتان چيست؟ اسماعيل(سلام الله عليه) عرض كرد هر چه شما مأموريت داري من تابع هستم؛ معلوم ميشود آن مأموريت بود، من دارم اين كار را ميكنم؛ يعني بايد اين كار را انجام دهم.
تحقيقي بودن «سين» در ﴿سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾
﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ﴾ و اين «سين» هم «سين» تحقيق است نه «سين» «تسويف»؛ نظير ﴿سَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ﴾[15] كه «سين» تحقيق است و نه «سين» «تسويف». می گويند اينچنين نيست كه ما هر كاري كنيم بعدّها خدا ميبيند، بلكه هماكنون ميبيند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللَّهُ عَمَلَكُمْ﴾،[16] نه اينكه بعدّها اين «سين» «تسويف» باشد؛ مثل «سوف» كه بعدّها خدا ميبيند، بلكه «سين» تحقيق است که هماكنون و محققانه خدا ميبيند؛ اين هم عرض كرد هماكنون محقّقانه ـ البته به مشيئت موحّد تامّه ـ من جزء صابرين هستم.
چگونگي تهيه مقدمات اجراي فرمان الهي و سرفراز بيرون آمدن از آن
حالا مقدماتش را لابد در كتابهاي تفسير ملاحظه فرموديد كه شب به فرزندش فرمود طنابي تهيه كنيد كه ما فردا براي اينكه مثلاً تهيه هيزم برويم كه مادرشان مثلاً متوجه نشود. پيامي كه وجود مبارك اسماعيل به پدرش داد كه پيراهنم را چطور ببر و با مادرم چطور مذاكره كن اينها را هم خيليها هم از ما و هم از اهل سنّت نقل كردند. اين تسليم محض است، ﴿فَلَمَّا أَسْلَما﴾ ابراهيم و اسماعيل(سلام الله عليهما)، ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ﴾ او را به پهلو خواباند كارد اثر نكرد و ندا آمد كه آن جواب محذوف است؛ يعني «قلنا و نادينا» كه اين واو عطف بر محذوف است و آن محذوف جواب است ﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ﴾ «قلنا» كه جواب ميشود ﴿وَ نادَيْناهُ﴾ كه ﴿يا إِبْراهيمُ﴾؛ تو به رؤيا عمل كردي؛ ما خواستيم امتحان كنيم و شما هم از امتحان سرافراز بيرون آمديد «قلنا» ﴿وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا﴾؛ آنچه را امر كرديم تو تصديق كردي. ما اينگونه «محسنان» را ميآزماييم؛ او سوابق فراواني داشت.
تبيين رابطه سرفرازي ابراهيم(عليه السلام) در امتحان و جزا بودن آن
ما او را با اين امتحان سرفراز بيرون آورديم؛ جزايي كه به او ميدهيم مطلب ديگری است؛ ولي خودِ اين آزمون و او را به مقام ممتحَن شدنِ خالص به درآوردن، جزء احسان ماست و ما اينچنين احسان ميكنيم, پس معلوم ميشود گاهي انسان فشار ميبيند که اين احسانِ الهي است و اين عذاب الهي نيست. آن مسئله بهشت و درجات و مسئله اگر ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾ باشد, اگر ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾[17]باشد، اين به عنوان جزا مطرح است؛ اما آزمون چگونه جزاست؟ خود اين آزمون قُربآور است، خود اين آزمون كمالآور است، خود اين آزمون انسان را كامل ميكند. فرمود اين جزاي ما به ابراهيم بود. يك وقت است ميفرمايد: ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾,[18] ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾[19] که معناي اين روشن است يا ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾ و بعد بفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾ که اين هم وضعش روشن است، اما همين كه تيغ دست او بود، جدا شد و نبُريد دو بخش بود: همان بخشي كه به پهلو خواباند و اين تيغ نبريد و هم آن بخشي كه به رو خواباند كه از قفا ببرد اين تيغ نبريد که در اين فضا فرمود احسنت! ما اينطور شما را جزا داديم؛ يعني خوب از عهده آزمون برآمديد، خدا هر كسي را امتحان نميكند.
غرض اين است كه همين آزمون الهي جزاست كه «بارک الله» خوب امتحان دادي؛ اين جزاي الهي است، اين پاداش الهي است، اين «بارک الله» گفتنِ خدا جزاي الهي است و مخصوص حضرت ابراهيم هم نبود؛ فرمود هر كس با ما معامله كند ما هم او را در امتحان موفق ميكنيم، هر كسي با ما
تفاوت خواب ابراهيم(عليه السلام) با يوسف(عليه السلام) و ناروايي تأويل آن
بعضي از كساني كه به اصطلاح اهل معرفت هستند ميگويند كه وجود مبارك حضرت ابراهيم خواب ديد؛ ولي خواب خود را بايد تأويل ميبرد و تعبير ميكرد؛ ولي نكرد. خوابي كه وجود مبارك ابراهيم ديد، بايد تأويل و تعبير ميشد. تعبير عبارت از آن است آن معبّر كه روانشناس است، روانكاو است و باخبر است كه اين از كجا آمده و به اين صورت درآمد، آنچه اين شخص در خواب ديد، اين را به معبّر ميگويد و معبّر روانشناس از اين صورت عبور ميكند، حالا يا با فاصله كم يا با فاصله زياد، به آن اصل ميرسد؛ آن اصل، چيزي است كه واقعشدني است و در خارج واقع ميشود. يعقوب(سلام الله عليه) باخبر بود كه اينها برادران او، پدر و مادر يا پدر و خاله و امثال اينها هستند که اين يازده نفر به صورت يازده ستاره درآمدند و در پيشگاه يوسف سجده كردند. يعقوب(سلام الله عليه) از ﴿أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً﴾ عبور كرد؛ از شمس و قمر و يازده ستاره عبور كرد که به آن اصل رسيد و فهميد چه كساني در برابر يوسف خضوع ميكنند که فرمود اين راز را براي كسي نگو، اين خوابي است كه بايد عبور شود و تعبير شود و يعقوب عبور كرد و تأويل كرد؛ اما وجود مبارك ابراهيم تعبير و عبور نكرد، آنچه را ديد شروع كرد به عمل كردن، بعد در موقع عمل متوجه شد كه بايد تعبير ميكرد. اين «كَبش»[12] را به صورت اسماعيل ديد و خيال كرد که اسماعيل را بايد ذبح كند. اين تعبير بسيار تعبير تند و ناروايي است، گرچه اينها جزء بزرگان هستند؛ ولي اين مطلب و اين آيه خيلي بزرگتر از ديگران است، اگر تأويل ميخواست خود وجود مبارك ابراهيم تأويل ميكرد. آنها خيال ميكنند رؤياي حضرت ابراهيم اين بود كه «كَبش» را به صورت اسماعيل ديد و آنچه در خارج واقع می شود و واقع شده است همان «كَبش» بود كه «ذَبح» شده است، نه اسماعيل; منتها ايشان در عالم رؤيا «كَبش» را به صورت اسماعيل ديد و بايد تعبير ميكرد؛ ولي تعبير نكرد و گفت: ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾ كه اين سخن به نظر ما باطل است.
خوابهاي آشفته محصول بيداري آشفته و نزاهت ابراهيم(عليه السلام) از آن
به هر تقدير وجود مبارك ابراهيم همان «ذَبح» فرزند را ديد و تعبيري هم نميخواست. آنهايي كه خوابهاي آشفته ميبينند، مثل بيداري آنهاست. كساني كه اهل تحقيق و پژوهش نيستند، آدمهاي عادي هستند؛ پنج شش نفر وقتي يك جا مينشينند، اول كه وارد ميشوند در يك موضوع سخن ميگويند، يك ساعت كه نشستند و ختم جلسه اعلام شده و دارند ميروند درباره چيزهايي بحث كردند كه هيچ رابطهاي بين آن حرفهاي آخر اينها با حرفهاي اول اينها نيست؛ براساس تداعي معاني, تداعي الفاظ, تداعي اذهان است, پراكندهگويي عصاره كار جلسه آنهاست؛ اينها را «اضغاث احلام» ميگويند. شما ببينيد اين باغهايي كه علف هرز زياد دارد وجين می خواهد؛ يعني آن علف هرز را گرفتن می خواهد. اگر باغباني نداشته باشد تا علف هرز را وجين كند، وقتي يك دسته سبزي از آن باغ بگيريد، شما اين دسته سبزي را كه مثلاً يك كيلو وزن آن است دهها بار بايد بگردي تا يك برگ قابل خوردن پيدا كني. در ميان علف های هرز يا همه اش هرز است يا اگر هم سبزي خوراكي پيدا شود بسيار كم است، اينها را ميگويند دستهاي! اينها را ميگويند «اضغاث». اگر اينها در بيداري باشد كه «اضغاث يقظه» است، اگر در خواب باشد كه «اضغاث احلام» است. خوابهاي آشفته مثل بيداري است، چون انسان همانطوري كه در بيداري پراكنده زندگي ميكند، خواب آنها هم همينطور است، مگر خواب خوب نصيب هر كسي ميشود؟! هر كسي هر حرفي ميزند بايد توقع داشته باشد رؤيای صالحه يا رؤيای صادقه نصيبش شود؟ كسي كه با قصه زندگي ميكند، خواب تحقيقي نصيبش نميشود؛ كسي كه با بناي عقلا و فهم عرف زندگي ميكند، رؤياهاي عقلي نصيبش نميشود؛ بالأخره رؤيا محصول «يقظه» است
هم وضعش روشن است، اما همين كه تيغ دست او بود، جدا شد و نبُريد دو بخش بود: همان بخشي كه به پهلو خواباند و اين تيغ نبريد و هم آن بخشي كه به رو خواباند كه از قفا ببرد اين تيغ نبريد که در اين فضا فرمود احسنت! ما اينطور شما را جزا داديم؛ يعني خوب از عهده آزمون برآمديد، خدا هر كسي را امتحان نميكند. غرض اين است كه همين آزمون الهي جزاست كه «بارک الله» خوب امتحان دادي؛ اين جزاي الهي است، اين پاداش الهي است، اين «بارک الله» گفتنِ خدا جزاي الهي است و مخصوص حضرت ابراهيم هم نبود؛ فرمود هر كس با ما معامله كند ما هم او را در امتحان موفق ميكنيم، هر كسي با ما بخواهد معامله كند و ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ باشد در موقع امتحان ما او را كمك ميكنيم ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾، بعد ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾.
هم وضعش روشن است، اما همين كه تيغ دست او بود، جدا شد و نبُريد دو بخش بود: همان بخشي كه به پهلو خواباند و اين تيغ نبريد و هم آن بخشي كه به رو خواباند كه از قفا ببرد اين تيغ نبريد که در اين فضا فرمود احسنت! ما اينطور شما را جزا داديم؛ يعني خوب از عهده آزمون برآمديد، خدا هر كسي را امتحان نميكند. غرض اين است كه همين آزمون الهي جزاست كه «بارک الله» خوب امتحان دادي؛ اين جزاي الهي است، اين پاداش الهي است، اين «بارک الله» گفتنِ خدا جزاي الهي است و مخصوص حضرت ابراهيم هم نبود؛ فرمود هر كس با ما معامله كند ما هم او را در امتحان موفق ميكنيم، هر كسي با ما بخواهد معامله كند و ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ باشد در موقع امتحان ما او را كمك ميكنيم ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾، بعد ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾.
هم وضعش روشن است، اما همين كه تيغ دست او بود، جدا شد و نبُريد دو بخش بود: همان بخشي كه به پهلو خواباند و اين تيغ نبريد و هم آن بخشي كه به رو خواباند كه از قفا ببرد اين تيغ نبريد که در اين فضا فرمود احسنت! ما اينطور شما را جزا داديم؛ يعني خوب از عهده آزمون برآمديد، خدا هر كسي را امتحان نميكند. غرض اين است كه همين آزمون الهي جزاست كه «بارک الله» خوب امتحان دادي؛ اين جزاي الهي است، اين پاداش الهي است، اين «بارک الله» گفتنِ خدا جزاي الهي است و مخصوص حضرت ابراهيم هم نبود؛ فرمود هر كس با ما معامله كند ما هم او را در امتحان موفق ميكنيم، هر كسي با ما بخواهد معامله كند و ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ باشد در موقع امتحان ما او را كمك ميكنيم ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾، بعد ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾.
تقويت قول به ذبيح بودن اسماعيل(عليه السلام) و دليل آن
زمخشري هم از ابنعباس يا از ديگران نقل ميكند كه آنكه «ذبيح» است اسماعيل(سلام الله عليه) است،[23] بسياري از اهل سنّت نظرشان اين است كه آنكه «ذبيح» است اسحاق است، گرچه برخي از روايات ما همين را دارد كه اسحاق «ذبيح» است، اما بسياري از روايات دارد آنكه «ذبيح» است اسماعيل است. اين دو طايفه از روايات كه معارض هم هستند؛ اين رواياتی که دارد «ذبيح» اسماعيل است «اکثرُ سنداً» است, اصح است، متقن است و گذشته از اين, موافق با «كتاب الله» هم است، چون روايات را «عندالتعارض» اگر خواستيم ارزيابي كنيم يكي از مهمترين راه ها سنجش با قرآن است. اگر روايات متعارض را بر قرآن عرضه كنيم و با قرآن بسنجيم، ظاهر يا صريح قرآن كريم اين است كه «ذبيح» اسماعيل است، براي اينكه آن آيات كه فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾،مسئله آزمون ذبح و اينها را ذكر ميكند و بعد هم كه قصه تمام شد ميفرمايد: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ قصه اسحاق را بعد از آن مسئله ذَبح و قرباني و ذَبح عظيم و اينها ذكر ميكند که از اين شفافتر ديگر نميشود. روشن است كه «ذبيح» اسماعيل است نه اسحاق. اين را شاهد، استشهاد كردند فريقين و محقّقان از دو گروه كه درست هم است که روايات ما هم اين را دارد؛ ولي متأسفانه بعضي از آنها ميگويند «ذبيح» اسحاق است و برخيها هم از همين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن»[24] استشهاد كردند كه وجود مبارك اسماعيل «ذبيح» است، زيرا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن» يكي پدر يا جدّش بود كه نذر كردند قرعه به نام پدر حضرت رسول افتاد كه او را «ذَبح» كنند، بالأخره عنايت الهي باعث حفظ اين شد و اين از «ذبيح» شدن نجات پيدا كرد و يكي هم حضرت اسماعيل بود؛ وجود مبارك پيغمبر نوه حضرت اسماعيل بوده و عرب بود, حضرت موسي و اينها فرزندان اسحاق هستند. حضرت فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن»؛ يكي عبدالله پدر من و يكي هم جدّ من است حضرت اسماعيل. بعضي از اعراب كه آنجا حضور داشتند به حضرت عرض كردند «يَا ابْنَ الذَّبِيحَيْن»[25] که حضرت تبسّم نمودند. غرض اين است كه شواهد فراوان قرآني بر اين است كه آنكه «ذبيح» است اسماعيل است و اكثر روايات هم همين را تأييد ميكند و اگر روايتي هم دلالت داشته باشد بر اينكه «ذبيح» اسحاق است، اين گذشته از اينكه معارض فراوان دارد، مخالف قرآن كريم هم است.
بعد از اينكه جريان حضرت اسماعيل تمام شد ميفرمايد ما به او بشارت نوزاد ديگر داديم. از اين صريحتر شما چه چيزي ميخواهيد؟ فرمود: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ ٭ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ ٭ وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾.[26]
🟢🔴نمونه هايي از لطايف معرفتی
🟣ابراهيم(سلام الله عليه) در جريان«نار» و «ذَبح» و «مرگ»
روايات مسئله را هم ملاحظه فرموديد که خيلي لطيف است؛ كارد چه گفته حضرت، كارد را به قسمت گردن حضرت اسماعيل كه گذاشت چه شده, حضرت اسماعيل را به رو خوابانيد كه از پشت و از قفا سرش را جدا كند كارد چه شده يا بدن چه شده يا گردن چه شده اينها لطايفي است كه در روايات ما هست؛ جبرئيل(سلام الله عليه) آمده چه گفته، آن هم لطايف فراواني است كه در جريان «ذَبح» فرزند هست؛ برخوردهايي كه وجود مبارك ابراهيم با فرشتهها داشت، چه در مسئله ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾[15] كه جبرئيل(سلام الله عليه) از ابراهيم(سلام الله عليه) خواست و گفت حاجتي داري بگو تا ما انجام دهيم که فرمود حاجت دارم اما به تو نه, گفت پس اگر به خدا نيازمندي از خدا بخواه, گفت: «فَقَالَ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ بِحَالِي»،[16] اينها جزء درجات عاليه معرفتي و محبّتي ابراهيم خليل است که اينها در روايات ما هست؛ ولي برخي از اهل معرفت مثل عطار[17] و امثال عطار آنها هم نقل كردند كه در هنگام قبض روح وجود مبارك ابراهيم, عزرائيل(سلام الله عليه) كه آمده قبض روح كند گفت به تو جان نميدهم؛[18] اين انسان به جايي ميرسد كه حتي بر عزرائيل(سلام الله عليه) هم ميتواند مسلّط باشد. گفت اگر او بگويد جانم را به شما بسپارم، اين كار را خواهم كرد؛ ولي جانم را فقط به دست ذات اقدس الهي ميسپارم؛ اين همان ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است
🔵🟣🔴🟢🔵🟣🟣🔵🟣🟣🔴🟢المیزان
روايتى
رواياتى درباره مراد از (قلب سليم) و اينكه ابراهيم (عليه السلام) فرمود: (انى سقيم)
در تـفـسير قمى در ذيل جمله (بقلب سليم ) مى فرمايد: قلب سليم قلبى است كه خدا را ديدار مى كند در حالى كه به جز خداى عزّو جلّ كسى ديگر در آن نباشد.
و نيز در همان كتاب است كه: امام قلب سليم را معنا كرده اند به قلب سليم از شك.
و در روضـه كـافـى بـه سـنـد خـود از حجر از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فـرمـود پـدرم، امـام بـاقر (عليه السلام) فرمود: ابراهيم به خدايان مشركين بد گفت، پـس نـظـرى به ستارگان افكند و گفت: (انى سقيم ) و به خدا نه مريض بود و نه دروغ گفت.
مؤلف: در ايـن مـعـنـا ر وايـات ديـگـرى هـست كه در بعضى از آنها آمده كه ابراهيم (عليه السلام) نـه مـريـض بـود و نه دروغ گفت، بلكه منظورش اين بوده كه مريض در دين و دچار شك و ترديد است (كه خود مرضى است قلبى ).
اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش در تفسير سوره انعام، مريم، انبياء و شعراء گذشت.
و در كـتـاب تـوحـيـد از امـيـر المؤمنـين (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پـاسـخ مـردى كـه مـعناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم بـه تـو گـفـتـم كـه بـسـيـار مـى شـود كـه آيـه اى از كـتـاب خـداى عـزّوجـلّ تـاويـل و مـعـنـاى بـاطـنـى آن غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى با شد. آرى، كلام خداى تـعـالى شـباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم، آن قدر كه - ان شاء اللّه - تو را بس باشد:
از آن جـمـله كـلام ابـراهيم (عليه السلام) است كه گفت: (انى ذاهب الى ربى سيهدين ) كـه مـنـظور از رفتن به سوى خدا توجه در عبادت به سوى خداست، و سعى و كوشش در تـقـرب بـه خـداى عـزّو جـلّ اسـت، نـه رفـتـن بـا پـا، حـال خـوب فـهـمـيـدى كـه تـنـزيـل ايـن آيـه غـيـر از تاويل آن است ؟.
حديثى از امام رضا (ع) كه مى فرمايد خدا را دو اراده و مشيت است
باز در همان كتاب به سند خود از فتح بن يزيد جرجانى، از حضرت ابى الحسن (رضا) (عليه السلام) روايت آورده كه به فتح فرمود: اى فتح براى خدا دو اراده و دو مشيت است، يـكـى اراده حـتـمى و يكى اراده عزمى، و لذا مى بينيم در مواردى از چيرهايى نهى كرده كه انجام آن را خواسته است و به چيرهايى امر كرده كه انجام آن را نخواسته، آيا نمى بينى كـه آدم و هـمـسـران او را از خـوردن فـلان درخـت نـهـى كـرد بـا اينكه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست آنها هم نمى خوردند، واگر مى خوردند بايد شهوت و خواست آن دو بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد و خدا برتر از آن است. (پس جواب اين است كه: نهى از خوردن درخت نهى ظاهرى و صورى است و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد).
و نيز به ابراهيم (عليه السلام) دستور مى دهد فرزندش را قربانى كند، ولى از سوى ديـگـر ايـن را هـم خـواسـته كه سر اين فرزند از تنش جدا نشود، و اگر نمى خواست كه اسـمـاعـيل ذبح نشود لازمه اش اين بود كه مشيت ابراهيم بر مشيت خدا غلبه كند. (يعنى خدا ذبـح او را خـواسـتـه باشد، و ابراهيم نخواسته باشد، و خواست ابراهيم تحقق پيدا كند) عرضه داشتم: عقده اى از من گشودى، خدا از تو عقده گشايى كند.
چند روايت درباره داستان ذبح اسماعيل و اينكه ذبـيـح (اسماعيل) بوده نه (اسحاق)
و از امـالى شـيخ نقل شده كه به سند خود از سليمان بن يزيد روايت كرده كه گفت: على بـن مـوسـى (عـليـهـمالسلام) بـراى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت بـاقـر، از پـدرش، از پـدران بـزرگـوارش (عـليـهـم السلام) بـرايـم حـديـث كـرد كـه فرمودند: ذ بيح همان اسماعيل (عليه السلام) است.
مؤلف: نظير اين معنا در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق (عليه السلام) بـه ايـن مـضـمـون آمـده. و روايـات بـسـيـارى ديـگـر از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السلام) در اين باره هست، ولى در بعضى از آنها آمده كه ذبيح اسحاق بوده، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است.
و از كـتـاب فـقـيه نقل شده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام) از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده ؟ فرمود: اسماعيل بوده، براى اينكه: خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در كـتـاب مـجـيـدش بـعـد از داسـتـان ذبـح نـقـل كـرده و فـرموده: (و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ).
مؤلف: ايـن مـعنا در بيان آيه مذكور گذشت، كه گفتيم: سياق آن ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است.
و در مجمع البيان از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت: ابراهيم (عليه السلام) هر وقت مى خـواسـت اسـمـاعـيـل (عـليه السلام) و مادرش هاجر را ديدار كند، برايش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مكه مى رسيد، بعد از ظهر از مكه حركت مى كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و اين آمد و شد همچنان
ادامه داشت تا آنكه اسـمـاعـيـل (عـليـه السلام) بـه حـد رشـد رسـيـد، پـدرش وقـتـى در خـواب ديـد كـه اسماعيل (عليه السلام) را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار تا به اتفاق به اين دره كوه برويم و هيزم بياوريم.
پس همينكه به آن دره خلوت كه نامش (دره ثبير) بود رسيدند، ابراهيم (عليه السلام) او را از دسـتـورى كـه خـداى تـعـالى دربـاره وى بـه او داده آگـاه كـرد، اسماعيل گفت: پدر جان با اين طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه كمك كار خوبى هستى براى من.
آنـگـاه ابـن اسـحـاق دنـبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اينجا كه ابراهيم (عـليـه السلام) خـم شـد و بـا كـاردى كـه بـه دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد. جـبـرئيـل كـارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زير دست او كنار كشيد. و از سوى ديگر قـوچـى را كـه از نـاحـيـه دره (ثـبـيـر) آورده بـود بـه جـاى اسـمـاعيل قرار داد و از طرف چپ مسجد خيف صدايى برخاست كه اى ابراهيم ! روياى خود را تصديق كردى و دستور خدا را انجام دادى.
مؤلف: روايات در خصوص اين قصه بسيار زياد است و خالى از اختلاف نيست. و نيز در مـجـمـع البـيـان از تـفسير عياشى نقل كرده كه وى به سند خود از يزيد بن معاويه عجلى نـقـل كـرده كـه گـفـت: از امـام صـادق (عـليـه السلام) پرسيدم: بين دو بشارتى كه به ابـراهـيـم (عـليـه السلام) داده شـد، يـكـى بـشـارت بـه ولادت اسـمـاعـيـل و ديـگـرى بـشـارت بـه ولادت اسـحـاق، چـنـد سـال فـاصـله بـود؟ فـرمـود: بـيـن ايـن دو بـشـارت پـنـج سـال فـاصـله شـد، و آيـه شـريـفه (فبشرناه بغلام حليم ) اولين بشارتى بود كه خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهيم (عليه السلام) داد، و منظور از (غلام حليم ) اسماعيل (عليه السلام) بود
فلما اسلما و تـله للجـبـيـن (103)
و نـديـنـه ان يـا ابـراهـيم (104)
قد صدقت الرءيا انا كذلك نجزى المحسنين (105)
ان هـذا لهـو البلوا المبين (106)
و فديناه بذبح عظيم (107)
و تركنا عليه فى الاخرين (108)
سـلم عـلى ابـراهـيـم (109)
كـذلك نـجـزى المـحـسـنين (110)
انه من عبادنا المؤمنين (111)
و بـشـرنـاه بـاسـحـاق نـبيا من الصالحين (112)
و بركنا عليه و على اسحاق و من ذريتهما مجسن و ظالم لنفسه مبين (113