eitaa logo
مسجدالمهدی تفسیرقران کریم
278 دنبال‌کننده
557 عکس
95 ویدیو
14 فایل
🟣با آگاهی از معارف قران کریم لذت بیشتری از تلاوت قران داشته باشیم ایدی مدیر کانال @jahad1113
مشاهده در ایتا
دانلود
هم وضعش روشن است، اما همين كه تيغ دست او بود، جدا شد و نبُريد دو بخش بود: همان بخشي كه به پهلو خواباند و اين تيغ نبريد و هم آن بخشي كه به رو خواباند كه از قفا ببرد اين تيغ نبريد که در اين فضا فرمود احسنت! ما اين‌طور شما را جزا داديم؛ يعني خوب از عهده آزمون برآمديد، خدا هر كسي را امتحان نمي‌كند. غرض اين است كه همين آزمون الهي جزاست كه «بارک الله» خوب امتحان دادي؛ اين جزاي الهي است، اين پاداش الهي است، اين «بارک الله» گفتنِ خدا جزاي الهي است و مخصوص حضرت ابراهيم هم نبود؛ فرمود هر كس با ما معامله كند ما هم او را در امتحان موفق مي‌كنيم، هر كسي با ما بخواهد معامله كند و ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ باشد در موقع امتحان ما او را كمك مي‌كنيم ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾، بعد ﴿وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ﴾.
تقويت قول به ذبيح بودن اسماعيل(عليه السلام) و دليل آن زمخشري هم از ابن‌عباس يا از ديگران نقل مي‌كند كه آن‌كه «ذبيح» است اسماعيل(سلام الله عليه) است،[23] بسياري از اهل سنّت نظرشان اين است كه آ‌ن‌كه «ذبيح» است اسحاق است، گرچه برخي از روايات ما همين را دارد كه اسحاق «ذبيح» است، اما بسياري از روايات دارد آن‌كه «ذبيح» است اسماعيل است. اين دو طايفه از روايات كه معارض هم هستند؛ اين رواياتی که دارد «ذبيح» اسماعيل است «اکثرُ سنداً» است, اصح است، متقن است و گذشته از اين, موافق با «كتاب الله» هم است، چون روايات را «عندالتعارض» اگر خواستيم ارزيابي كنيم يكي از مهم‌ترين راه ها سنجش با قرآن است. اگر روايات متعارض را بر قرآن عرضه كنيم و با قرآن بسنجيم، ظاهر يا صريح قرآن كريم اين است كه «ذبيح» اسماعيل است، براي اينكه آن آيات كه فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾،مسئله آزمون ذبح و اينها را ذكر مي‌كند و بعد هم كه قصه تمام شد مي‌فرمايد: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ قصه اسحاق را بعد از آن مسئله ذَبح و قرباني و ذَبح عظيم و اينها ذكر مي‌كند که از اين شفاف‌تر ديگر نمي‌شود. روشن است كه «ذبيح» اسماعيل است نه اسحاق. اين را شاهد، استشهاد كردند فريقين و محقّقان از دو گروه كه درست هم است که روايات ما هم اين را دارد؛ ولي متأسفانه بعضي از آنها مي‌گويند «ذبيح» اسحاق است و برخي‌ها هم از همين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن»[24] استشهاد كردند كه وجود مبارك اسماعيل «ذبيح» است، زيرا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن» يكي پدر يا جدّش بود كه نذر كردند قرعه به نام پدر حضرت رسول افتاد كه او را «ذَبح» كنند، بالأخره عنايت الهي باعث حفظ اين شد و اين از «ذبيح» شدن نجات پيدا كرد و يكي هم حضرت اسماعيل بود؛ وجود مبارك پيغمبر نوه حضرت اسماعيل بوده و عرب بود, حضرت موسي و اينها فرزندان اسحاق‌ هستند. حضرت فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن»؛ يكي عبدالله پدر من و يكي هم جدّ من است حضرت اسماعيل. بعضي از اعراب كه آ‌نجا حضور داشتند به حضرت عرض كردند «يَا ابْنَ‌ الذَّبِيحَيْن»[25] که حضرت تبسّم نمودند. غرض اين است كه شواهد فراوان قرآني بر اين است كه آن‌كه «ذبيح» است اسماعيل است و اكثر روايات هم همين را تأييد مي‌كند و اگر روايتي هم دلالت داشته باشد بر اينكه «ذبيح» اسحاق است، اين گذشته از اينكه معارض فراوان دارد، مخالف قرآن كريم هم است. بعد از اينكه جريان حضرت اسماعيل تمام شد مي‌فرمايد ما به او بشارت نوزاد ديگر داديم. از اين صريح‌تر شما چه چيزي مي‌خواهيد؟ فرمود: ﴿كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ ٭ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحينَ ٭ وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلي‌ إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبينٌ﴾.[26]
🟢🔴نمونه هايي از لطايف معرفتی 🟣ابراهيم(سلام الله عليه) در جريان«نار» و «ذَبح» و «مرگ» روايات مسئله را هم ملاحظه فرموديد که خيلي لطيف است؛ كارد چه گفته حضرت، كارد را به قسمت گردن حضرت اسماعيل كه گذاشت چه شده, حضرت اسماعيل را به رو خوابانيد كه از پشت و از قفا سرش را جدا كند كارد چه شده يا بدن چه شده يا گردن چه شده اينها لطايفي است كه در روايات ما هست؛ جبرئيل(سلام الله عليه) آمده چه گفته، آن هم لطايف فراواني است كه در جريان «ذَبح» فرزند هست؛ برخوردهايي كه وجود مبارك ابراهيم با فرشته‌ها داشت، چه در مسئله ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[15] كه جبرئيل(سلام الله عليه) از ابراهيم(سلام الله عليه) خواست و گفت حاجتي داري بگو تا ما انجام دهيم که فرمود حاجت دارم اما به تو نه, گفت پس اگر به خدا نيازمندي از خدا بخواه, گفت: «فَقَالَ حَسْبِي مِنْ سُؤَالِي عِلْمُهُ‌ بِحَالِي»،[16] اينها جزء درجات عاليه معرفتي و محبّتي ابراهيم خليل است که اينها در روايات ما هست؛ ولي برخي از اهل معرفت مثل عطار[17] و امثال عطار آنها هم نقل كردند كه در هنگام قبض روح وجود مبارك ابراهيم, عزرائيل(سلام الله عليه) كه آمده قبض روح كند گفت به تو جان نمي‌دهم؛[18] اين انسان به جايي مي‌رسد كه حتي بر عزرائيل(سلام الله عليه) هم مي‌تواند مسلّط باشد. گفت اگر او بگويد جانم را به شما بسپارم، اين كار را خواهم كرد؛ ولي جانم را فقط به دست ذات اقدس الهي مي‌سپارم؛ اين همان ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ است
🔵🟣🔴🟢🔵🟣🟣🔵🟣🟣🔴🟢المیزان  روايتى رواياتى درباره مراد از (قلب سليم) و اينكه ابراهيم (عليه السلام) فرمود: (انى سقيم) در تـفـسير قمى در ذيل جمله (بقلب سليم ) مى فرمايد: قلب سليم قلبى است كه خدا را ديدار مى كند در حالى كه به جز خداى عزّو جلّ كسى ديگر در آن نباشد. و نيز در همان كتاب است كه: امام قلب سليم را معنا كرده اند به قلب سليم از شك. و در روضـه كـافـى بـه سـنـد خـود از حجر از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فـرمـود پـدرم، امـام بـاقر (عليه السلام) فرمود: ابراهيم به خدايان مشركين بد گفت، پـس نـظـرى به ستارگان افكند و گفت: (انى سقيم ) و به خدا نه مريض بود و نه دروغ گفت. مؤلف: در ايـن مـعـنـا ر وايـات ديـگـرى هـست كه در بعضى از آنها آمده كه ابراهيم (عليه السلام) نـه مـريـض بـود و نه دروغ گفت، بلكه منظورش اين بوده كه مريض در دين و دچار شك و ترديد است (كه خود مرضى است قلبى ). اين روايات در داستان احتجاج كردن ابراهيم با قوم خود و شكستن بت ها و در آتش افكندنش در تفسير سوره انعام، مريم، انبياء و شعراء گذشت. و در كـتـاب تـوحـيـد از امـيـر المؤمنـين (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى در پـاسـخ مـردى كـه مـعناى آياتى كه بر او مشتبه شده بود پرسيد، فرمود: من كه قبلا هم بـه تـو گـفـتـم كـه بـسـيـار مـى شـود كـه آيـه اى از كـتـاب خـداى عـزّوجـلّ تـاويـل و مـعـنـاى بـاطـنـى آن غير از تنزيل و معناى ظاهرى آن مى با شد. آرى، كلام خداى تـعـالى شـباهتى به كلام بشر ندارد و من همين حالا نمونه هايى از آن آيات را برايت ذكر مى كنم، آن قدر كه - ان شاء اللّه - تو را بس باشد: از آن جـمـله كـلام ابـراهيم (عليه السلام) است كه گفت: (انى ذاهب الى ربى سيهدين ) كـه مـنـظور از رفتن به سوى خدا توجه در عبادت به سوى خداست، و سعى و كوشش در تـقـرب بـه خـداى عـزّو جـلّ اسـت، نـه رفـتـن بـا پـا، حـال خـوب فـهـمـيـدى كـه تـنـزيـل ايـن آيـه غـيـر از تاويل آن است ؟. حديثى از امام رضا (ع) كه مى فرمايد خدا را دو اراده و مشيت است باز در همان كتاب به سند خود از فتح بن يزيد جرجانى، از حضرت ابى الحسن (رضا) (عليه السلام) روايت آورده كه به فتح فرمود: اى فتح براى خدا دو اراده و دو مشيت است، يـكـى اراده حـتـمى و يكى اراده عزمى، و لذا مى بينيم در مواردى از چيرهايى نهى كرده كه انجام آن را خواسته است و به چيرهايى امر كرده كه انجام آن را نخواسته، آيا نمى بينى كـه آدم و هـمـسـران او را از خـوردن فـلان درخـت نـهـى كـرد بـا اينكه مى خواست از آن درخت بخورند؟ اگر نمى خواست آنها هم نمى خوردند، واگر مى خوردند بايد شهوت و خواست آن دو بر مشيت خدا كه نخواسته غلبه كرده باشد و خدا برتر از آن است. (پس جواب اين است كه: نهى از خوردن درخت نهى ظاهرى و صورى است و منافاتى با خواست باطنى خدا ندارد). و نيز به ابراهيم (عليه السلام) دستور مى دهد فرزندش را قربانى كند، ولى از سوى ديـگـر ايـن را هـم خـواسـته كه سر اين فرزند از تنش ‍ جدا نشود، و اگر نمى خواست كه اسـمـاعـيل ذبح نشود لازمه اش اين بود كه مشيت ابراهيم بر مشيت خدا غلبه كند. (يعنى خدا ذبـح او را خـواسـتـه باشد، و ابراهيم نخواسته باشد، و خواست ابراهيم تحقق پيدا كند) عرضه داشتم: عقده اى از من گشودى، خدا از تو عقده گشايى كند. چند روايت درباره داستان ذبح اسماعيل و اينكه ذبـيـح (اسماعيل) بوده نه (اسحاق) و از امـالى شـيخ نقل شده كه به سند خود از سليمان بن يزيد روايت كرده كه گفت: على بـن مـوسـى (عـليـهـمالسلام) بـراى ما حديث كرد و فرمود: پدرم از پدرش، از حضرت بـاقـر، از پـدرش، از پـدران بـزرگـوارش (عـليـهـم السلام) بـرايـم حـديـث كـرد كـه فرمودند: ذ بيح همان اسماعيل (عليه السلام) است. مؤلف: نظير اين معنا در مجمع البيان از حضرت باقر و حضرت صادق (عليه السلام) بـه ايـن مـضـمـون آمـده. و روايـات بـسـيـارى ديـگـر از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السلام) در اين باره هست، ولى در بعضى از آنها آمده كه ذبيح اسحاق بوده، كه چون اين روايات با آيات قرآن مخالف است، مطروح و مردود است. و از كـتـاب فـقـيه نقل شده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام) از ذبيح پرسيد: چه كسى بوده ؟ فرمود: اسماعيل بوده، براى اينكه: خداى تعالى داستان تولد اسحاق را در كـتـاب مـجـيـدش بـعـد از داسـتـان ذبـح نـقـل كـرده و فـرموده: (و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين ). مؤلف: ايـن مـعنا در بيان آيه مذكور گذشت، كه گفتيم: سياق آن ظاهر و بلكه صريح در اين معنا است. و در مجمع البيان از ابن اسحاق روايت كرده كه گفت: ابراهيم (عليه السلام) هر وقت مى خـواسـت اسـمـاعـيـل (عـليه السلام) و مادرش ‍ هاجر را ديدار كند، برايش براق مى آوردند، صبح از شهر شام سوار براق مى شد و قبل از ظهر به مكه مى رسيد، بعد از ظهر از مكه حركت مى كرد و شب نزد خانواده اش در شام بود، و اين آمد و شد همچنان
ادامه داشت تا آنكه اسـمـاعـيـل (عـليـه السلام) بـه حـد رشـد رسـيـد، پـدرش وقـتـى در خـواب ديـد كـه اسماعيل (عليه السلام) را ذبح مى كند، به او فرمود: طناب و كاردى بردار تا به اتفاق به اين دره كوه برويم و هيزم بياوريم. پس همينكه به آن دره خلوت كه نامش (دره ثبير) بود رسيدند، ابراهيم (عليه السلام) او را از دسـتـورى كـه خـداى تـعـالى دربـاره وى بـه او داده آگـاه كـرد، اسماعيل گفت: پدر جان با اين طناب دست و پاى مرا ببند، تا دست و پا نزنم و دامن خود را جمع كن تا خون من آن را نيالايد و مادرم آن خون را نبيند و كارد خود را تيز كن و به سرعت گلويم را ببر، تا زودتر راحت شوم، چون مرگ سخت است، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پسرم راستى در اطاعت فرمان خدا چه كمك كار خوبى هستى براى من. آنـگـاه ابـن اسـحـاق دنـبال داستان را همچنان نقل مى كند، تا مى رسد به اينجا كه ابراهيم (عـليـه السلام) خـم شـد و بـا كـاردى كـه بـه دست داشت خواست گلوى فرزند را ببرد. جـبـرئيـل كـارد او را برگردانيد، و اسماعيل را از زير دست او كنار كشيد. و از سوى ديگر قـوچـى را كـه از نـاحـيـه دره (ثـبـيـر) آورده بـود بـه جـاى اسـمـاعيل قرار داد و از طرف چپ مسجد خيف صدايى برخاست كه اى ابراهيم ! روياى خود را تصديق كردى و دستور خدا را انجام دادى. مؤلف: روايات در خصوص اين قصه بسيار زياد است و خالى از اختلاف نيست. و نيز در مـجـمـع البـيـان از تـفسير عياشى نقل كرده كه وى به سند خود از يزيد بن معاويه عجلى نـقـل كـرده كـه گـفـت: از امـام صـادق (عـليـه السلام) پرسيدم: بين دو بشارتى كه به ابـراهـيـم (عـليـه السلام) داده شـد، يـكـى بـشـارت بـه ولادت اسـمـاعـيـل و ديـگـرى بـشـارت بـه ولادت اسـحـاق، چـنـد سـال فـاصـله بـود؟ فـرمـود: بـيـن ايـن دو بـشـارت پـنـج سـال فـاصـله شـد، و آيـه شـريـفه (فبشرناه بغلام حليم ) اولين بشارتى بود كه خداى تعالى به فرزنددار شدن ابراهيم (عليه السلام) داد، و منظور از (غلام حليم ) اسماعيل (عليه السلام) بود
فلما اسلما و تـله للجـبـيـن (103) و نـديـنـه ان يـا ابـراهـيم (104) قد صدقت الرءيا انا كذلك نجزى المحسنين (105) ان هـذا لهـو البلوا المبين (106) و فديناه بذبح عظيم (107) و تركنا عليه فى الاخرين (108) سـلم عـلى ابـراهـيـم (109) كـذلك نـجـزى المـحـسـنين (110) انه من عبادنا المؤمنين (111) و بـشـرنـاه بـاسـحـاق نـبيا من الصالحين (112) و بركنا عليه و على اسحاق و من ذريتهما مجسن و ظالم لنفسه مبين (113
همين كه تسليم امر خدا شدند و ابراهيم او را به زمين انداخت و پهلوى صورتش را به زمين نهاد (103). مـا او را نـدا داديـم كـه اى ابـراهيم مأموريت را به انجام رساندى ما اين چنين نيكوكاران را جزا مى دهيم (105). اين به راستى آزمايشى بس آشكارا بود (106). و آن ذبح را به ذبحى بزرگ عوض كرديم (107). و نام نيكش را در آيندگان حفظ نموديم (108). سلام بر ابراهيم (109). ما اين چنين نيكوكاران را جزاء مى دهيم (110). آرى راستى او از بندگان مومن ما بود (111). و ما او را به اسحاق بشارت داديم در حالى كه پيامبرى از صالحان باشد (112). و بـر او و بـر اسـحـاق بركت نهاديم و از ذريه ايشان بعضى نيكوكار بودند و بعضى آشكارا به خود ستم كردند (
لقـد مـنـنـّا عـلى مـوسـى و هـارون (114 و نـجـينهما و قومهما من الكرب العظيم (115 و نصرنهم فكانوا هم الغالبين (116) و آتيناهما الكتاب المستبين (117 و هدينهما الصرط المـسـتقيم (118 و تركنا عليه ما فى الاخرين (119 سلم على موسى و هارون (120 انا كـذلك نـجـزى المـحـسنين (121 انهما من عبادنا المؤمنين (122 و ان الياس لمن المرسلين (123 اذ قال لقومه الا تتقون (124 اتدعون بعلا و تذرون احسن الخالقين (125 اللّه ربـكـم و رب آبـائكـم الاوليـن (126 فـكـذبـوه فـانـهـم لمـحـضرون (127 الا عباد اللّه المـخـلصين (128 و تركنا عليه فى الاخرين (129) سلام على الياسين (130) انا كذلك نجزى المحسنين (131) انه من عبادنا المؤمنين (132)و همانا ما بر موسى و هارون منت نهاديم (114) آن دو و قوم آن دو را از اندوهى عظيم رهايى بخشيديم (1و نصرتشان داديم در نتيجه آنان غالب آمدند (116)و كتابى رازگشا به آن دو داديم (117و آن دو را به صراط مستقيم راهنمايى نموديم (118)و آثار و بركات و نام نيكشان را براى آيندگان حفظ كرديم (119)سلام بر موسى و هارون (120)ما اين چنين نيكوكاران را جزا مى دهيم (121)آرى آن دو از بندگان مومن ما بودند (122).و به درستى كه الياس از پيامبران بود (123)به يادش آورآندم كه به قوم خود گفت آيا نمى خواهيد با تقوى باشيد (124)آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين خالقان را وامى گذاريد (125)همان اللّه را كه رب شما و رب پدران نخستين شما است (126)ولى مردم او را تكذيب كردند و در نتيجه از احضار شدگان شدند (127)آرى همه شان احضار خواهند شد مگر بندگان مخلص خدا (128). ما نام نيك و آثار و بركات الياس را هم در آيندگان باقى گذاشتيم (129). سلام بر آل ياسين (130). آرى ما به نيكوكاران اينچنين جزا مى دهيم (131). كه او از بندگان مومن ما بود (132). بيان آيات بيان آيات متضمن خلاصه اى از داستان موسى و هارون (عليهما السلام) و داستان الياس و دعوت او (عليه السلام) ايـن آيـات خـلاصـه اى است از داستان موسى و هارون (عليهما السلام) البته اشاره اى هم به داستان الياس (عليه السلام) دارد، و نعمت ها و منت هايى را كه خداى تعالى بر آنان ارزانـى داشته، برمى شمارد، و نيز بيان مى كند كه چگونه دشمنان تكذيب گر آنان را عـذاب كـرد، چـيـزى كـه هست در اين آيات جانب رحمت و بشارت بر جانب عذاب و انذار غلبه دارد. و لقد مننا على موسى و هارون كـلمـه (مـنـت ) بـه مـعـنـاى (انـعـام ) اسـت، كـه احـتـمـال دارد مـراد از آن، هـمـان نـعمت هايى باشد كه بعدا درباره موسى و هارون (عليهما السلام) و قـوم آن دو مـى شـمـارد كه چگونه از شر فرعونيان نجاتشان داده و ياريشان كـرد و كـتـاب بـه سـويـشـان نـازل نـمـود و بـه سـوى خـود هـدايـتـشـان فـرمـود و امثال اينها، و در نتيجه، جمله (و نجيناهما...) عطف تفسيرى همان جمله (مننا) خواهد بود، و تفسير مى كند كه آن منت چه بود. و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم مـنـظـور از (كـرب عـظـيـم ) انـدوه شـديـدى اسـت كـه بـنـى اسرائيل از شر فرعون داشتند، كه آنان را ضعيف كرد و بدترين شكنجه ها را به آنان داد و بچه هايشان را مى كشت، و زنان و دخترانشان را زنده نگه مى داشت. و نصرناهم فكانوا هم الغالبين نـصـرت بـنى اسرائيل اين بود كه منجر به بيرون رفتن از مصر و عبور از دريا، و غرق شدن فرعون و لشكريانش در دريا گرديد. ايـن را بـدان جـهت گفتيم تا اشكالى كه شده دفع شود، چون بعضى توهم كرده اند كه: مقتضاى ظاهر اين است كه كلمه نصرت قبل از نجات دادن ذكر شود، چون نجات يافتن بنى اسـرائيـل نـتـيـجـه نـصـرت خـدا بـود، در حـالى كـه مـى بـيـنـيـم اول فرمود: (ما آنها را از اندوه شديد نجات داديم ) بعد فرمود: (و يارى شان كرديم تا غلبه كردند). جـواب ايـن تـوهـم هـمـان اسـت كـه گـفـتـيـم، بـا ايـن توضيح كه نصرت همواره در جايى اسـتعمال مى شود كه شخص نصرت شده هم خودش مختصر نيرويى داشته باشد و هم به ضميمه نيروى ناصر كارى را از پيش ببرد، به طورى كه اگر اين نصرت نبود نيروى خـود او كـافـى نـبـود كـه شـر را از خـود دفـع كـنـد، و بـنـى اسـرائيل در هنگام بيرون شدن از مصر مختصر نيرويى داشتند. پس اطلاق كلمه (نصرت ) در آن هنگام مناسب است. بـه خـلاف كـلمـه (نـجـات دادن ) كـه بـايـد در جـايـى اسـتـعـمـال شود كه نجات يافته هيچ نيرويى از خود نداشته باشد، و آن در داستان بنى اسـرائيـل در روزگـارى اسـت كـه اسـيـر در دسـت فـرعـون بـودنـد. پـس استعمال كلمه نصرت در آن هنگام مناسبت ندارد.
آتيناهما الكتاب المستبين يـعـنـى كـتـابى كه مجهولات نهانى را روشن مى كند و آن امورى را كه مورد احتياج مردم در دنيا و آخرت است و براى خود آنان پوشيده است، بيا ن مى نمايد
فَدَیْنَاهُ»: فدای جان او و بلاگردان عمر وی کردیم. «ذِبْحٍ»: حیوانی که سر بریده می‌شود. مصدر است و به معنی اسم مفعول، یعنی مذبوح است. مراد قوچ بزرگ و ارزشمندی است که خداوند فرو فرستاد تا به جای فرزند قربانی شود. «عَظِیمٍ»: عظمت این قربانی بیشتر در دو چیز است: یکی این که به فرمان خدا و بلاگردان یکی از انبیاء بود. دیگر این که سنّت و شیوه‌ای شد که تا پایان جهان به صورت برنامه هر ساله مؤمنان بر جای است
🔰تصاویر/ شادی مردم ارومیه در پی حمله موشکی سپاه پاسدران به قلب رژیم صهیونیستی حوزه/ مردم شهر ارومیه در شامگاه سه‌شنبه در پی حمله موشکی سپاه پاسداران به قلب رژیم صهیونیستی در میدان انقلاب ارومیه تجمع کرده و ضمن تشکر از نیروهای مسلح به شادی پرداختند. مشروح خبر 👇👇👇 https://hawzahnews.com/xd7dZ https://eitaa.com/jahadi1
🟢حجة الاسلام امامی مدیرکل تبلیغات اسلامی استان اذربایجان غربی با ها و های اتشین صهیونیستی خود صدای شبکه های خارجی را در اورد! https://eitaa.com/jahadi1