eitaa logo
باران نجاتی| محنـــــــ💝ـــا
3.7هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.1هزار ویدیو
518 فایل
«محنا» محلی برای حرکت به سمت حیات طیبه🌱🤌🏼 👩🏻‍🍼با افتخار مادر شش فرزند، کمی نویسنده و در پناه حفظ نیمی از قرآن مربی🌼 زهرام ولی از روز اول فجازی، باران صدام میکنن🌦 با کمال میل پذیرای نکات شما هستم👇 @barannejat
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگ رسانه ای در عصر شبکه های اجتماعی شده 2.mp3
زمان: حجم: 41.71M
📻 | جنگ رسانه‌ای در عصر شبکه‌های اجتماعی شده - قسمت دوم 👤استاد محمدحسین فرج‌نژاد 🆔 eitaa.com/farajnezhad110 🆔 aparat.com/Faraj_Nejad 🆔 t.me/Faraj_Nejad @zedbanoo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*” حر خراسان ” معروف به ” مَندلی طلا ” آبروی پدر را برگرداند* *بخونید موی تنتون سیخ میشه* _از تولید و ساخت عمده شراب تا شهادت در جنگ تحمیلی!_ *محمدعلیِ پورعلی* جوان زیبا و سفیدرویی بود که به خاطر طلائی رنگ بودن موهایش در روستای گُراخک شاندیز به *"مندلی‌طلا"* معروف بود. مندلی‌طلا تا قبل از شهادت، در روستا اقدام به تولید و پخش مشروبات الکلی به صورت بشکه‌ای می‌کرد، تا این‌که توسط کمیته انقلاب اسلامی آن زمان دستگیر و پس از محاکمه به شلاق محکوم شد. وی را جلوی مسجد روستا آورده و روی چهارپایه‌ای خواباندند و در برابر مردم، حدّ شلاق را بر بدنش جاری کردند. بعد از اجرای حد، پدر پیرش به او گفت: *"خیر نبینی که آبروی منو بردی و از نمازِ تو مسجد محرومم کردی".* بعدها مندلی طلا به یکی از دوستانش گفته بود: *"از حرف پدرم خیلی تکون خوردم و دلم خیلی شکست. "* موقعی که زیر بغلامو گرفته بودن و از روی چهارپایه پایین میاوردن، رو به خونه خدا (مسجد) کردم و از خدا طلب بخشش کردم. بعد از چند روز هم دلم هوای جبهه کرد. متوسل به *ابا عبدالله* شدم و تصمیم گرفتم به جبهه برم". اهالی روستا می‌گویند: "مندلی طلا عزم جبهه کرده بود اما بسیج روستا به‌خاطر سابقه خرابش، ثبت‌نامش نکرد!" از پایگاه بسیج شاندیز و اَبَرده هم اقدام کرد، آنها هم ثبت‌نامش نکردند. دوست مندلی‌طلا که از بسیجیان روستای زُشک می‌باشد، او را از طریق پایگاه بسیج روستای زشک ثبت نام کرده و او را به آموزش جبهه اعزام کرد. وی می‌گوید: "مندلی‌طلا بعد از طی دوران آموزش و هنگام اعزام به جبهه به من گفت: *من بیست و هفت روز دیگه شهید می‌شم و بدنم بیست روز تو بیابون می‌مونه!* وقتی بعد از چهل و هفت روز جنازمو تو روستا آوردن، تو همون نقطه‌ای که شلاقم زدن، بدنمو رو زمین بذارین و پدرمو بالا سرم بیارین، بگین پدرم کنار سرم وایسه و جلوی مردم حلالم کنه و بگه: *مندلی‌طلا توبه کرد تا هم خودش خدایی بشه و هم مایهٔ آبروی پدرش بشه".* دقیقا ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا می‌آورند و تشییع می‌کنند! مردم روستا می‌گویند: "با این‌که پیکر این شهید بیست روز تو بیابون رو زمین مونده بود، تو فضای مسیر تشییع جنازه بوی عطری پیچیده بود که همه به هم می‌گفتن تو عطر زدی؟" پدر این شهید می‌گوید: *مندلی من* زمانی که می خواست به جبهه بره، برای خدافظی پیش من اومد و یک‌ساعت دست و صورتمو می‌بوسید، اما من حاضر نشدم صورتشو ببوسم و الآن تو حسرت یک بوسه‌شَم. من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم که مندلی من یک روزی طلا بشه. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی می‌داد!" تمام اهالی روستای گُراخک در تشییع پیکر این *شهید تواب* شرکت کرده بودند. الانم قدیمی ها روستا گواهی می‌دهند که تمام کوچهٔ مسیر تشییع را بوی عطر خوشی فرا گرفته بود و تا مدت‌ها این بو را حس می‌کردند! تاریخ تولد: ١٣٣٧/٠١/٠٢ تاریخ شهادت: ١٣۶۵/٠۴/١٢ *شادی روح شهدا صلوات*
آیا در صورت اثبات سندرم دان ،سقط جنین جایز است ؟...پاسخ حضرت آیت الله خامنه ای ... لطفا ببینید و ببینانید. @zedbanoo
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 يامين پور: اوایل ازدواجم يه موتور داشتم و با همون موتور با همسرم ميرفتيم دنبال خونه می‌گشتيم. البته يه نسخه رو نميشه براي همه تجويز كرد و هركسي مدل خودش رو داره ولي بنظرم نبايد عشق و آرامش رو معطل كنيم، معلوم نيست فرصت بهتر كي مهيا ميشه. @BisimchiMedia @zedbanoo
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ روز ✅ نماز حاجت مجرب 💚 برای شغل، ازدواج و خونه دارشدن💚 ✨✨✨✨✨✨✨✨ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💌 @
اصلاح تغذیه3. استاد عیسی آبادی.MP3
زمان: حجم: 11.84M
🎙صوت کارگاه ✍ موضوع : تقویت قلب 👤با حضور: استاد عیسی آبادی 💌رسالت شما برای👂گوش سپردن به صوت👇 📲 ارسال آن به 5 نفر همراه با لینک 🌅به افق در شبکه های اجتماعی⬇️ https://zil.ink/beofoghebehesht @zedbanoo
📍 ◀️ برگزاری دوره آموزشی طلایه داران عفاف در سطوح مقدماتی، تکمیلی و تخصصی👌 برای دغدغه مندان عفاف و حجاب در کل کشور.🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅ توانمندسازی در پاسخگویی به شبهات حجاب ✅ آموزش شیوه های جذب و ارتباط موثر با مخاطبین ✅آموزش عملیات های فرهنگی با موضوع حجاب در مراکز و سطوح مختلف 📍شماهم جهت توانمندسازی اعضای مجموعه تان با مدیران طرح تماس بگیرید👌 ☎️ ۰۹۱۰۹۲۴۹۵۵۲ @Javaheraneh 🌸
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ بر دل شیعه ی خود کرده نظر😭 📌غدیر در راه است... @zedbanoo
بسم‌الله *خون رنگین ما* ✳️همین‌طور که چشمم دنبالش بود که به زمین نیفتد و مدام قربان صدقه ی موهای خوشرنگ و هیکل ریزه میزه اش می‌شدم، وقتی سراغم آمد و قلدر مآبانه گفت:_مامان چیزی در وجودم لرزید. از ان لرزشها که دوستشان داری. از ان لرزشها که جند وقتی حال خوبت را بالانس می‌کند انگار از یک بلندی افتاده باشی وسط آب خنک و تازه بفهمی دور و برت چه خبر شده. انگار بار اولش باشد که مامان می‌گوید، خنکای گفتنش، نشست روی مولکولهای بدنم. ✳️به این فکر کردم که الحمدلله این یکی هم زبان بازکرده، راه می‌رود و من این بار هم بی زحمت بی دردسر بی‌کشانده شدن به مطب این دکتر و آن دکتر یا دادن ازمایشهای پی در پی، شاهد تکمیل مراحل رشد کودکم بودم. ✳️ همان کودکی که وقتی فاصله اش با کودک قبلی را برای بعضیها می‌گویم، با ترحم نگاه می‌کنند بعد جوری که مثلا بخواهند به زور و با کلی فشار آوردن به خودشان نیمه پر لیوان را برایم دیده باشند، می‌گویند:_عیب نداره. باهم بازی می‌کنند. قدیم همه این‌طور بودند. اما هم من هم خودشان می‌دانیم که تا دهانشان از این حرف خالی می‌شود، دارند به این فکر می‌کنند که زن بدبخت. این همه بچه قد ونیم قد می‌خواستی چیکار. ✳️اما برایم مهم نیست. البته شعر نمی‌گویم میدانم در بارداری، پیش از آنکه دستم دستهای گرم و ملوسش را لمس کند و عطر بهشتی و اهورایی زیرگردنش، توی دماغم بپیچد، می ترسیدم و چرا دروغ، خدا مراببخشد. شاید کمی غر هم سرخدا میزدم. ✳️اما دیشب وقتی آن پسرک خوشگل و بانمک که روی دو دختر آمده بود و هنوز ازدنیای سندروم داون،فقط دهان نیم‌بازش را داشت و کمی چشمهای توهم رفته‌اش را، دیدم، بازچیزی توی دلم تکان خورد نه که دلم برایشان بسوزد نه. آنها دنیایی پاک و بی الایش دارند وفقط خدا میداند در پس صبر مادرانه‌ی مادرش، چه پاداشی در انتظار اوست. اما دلم تکان خورد؛ چون خدابیامرز مادرم می‌گفت:_ داری به زیبایی بچه‌ات ایراد می‌گیری؟ راست می‌گویی یک ناخنش را خلق کن. ✳️مگر خون من و تو رنگین‌تر است از مادری که خدا به امتحان،به او فرزندی علیل یا ناقص داده؟ مگر نمی‌توانست به تو بدهد یا من؟ دلیلی جز لطف خدا و اگاهیش از ناتوانی من و تو برای عبور از چنین آزمونی داشته؟ ✳️ومن، هربار سکوت می‌کردم. درست مثل حالا که دخترکانم را می‌بینم که بارها کسانی چندتا بودنشان را به رخم کشیده‌اند و درست مثل وقتی وقتی پسرک را می‌بینم که دست توی گردن پدرش انداخته و درست همسن سالم من است. @zedbanoo