eitaa logo
💓💓مــــُـــــحَنــــــــــــّٰٓــــــــــا💓💓
2هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
8هزار ویدیو
478 فایل
فعلا مادر شش فرزند، مشاور، نویسنده، مسیول خوابگاه دختران، علاقه‌مند به خوشبختی همه، اینجاباهم از زندگی، به حیات می‌رسیم استفاده از مطالب کانال بلااستثنا آزاد است. بگو تابگم @barannejat https://eitaa.com/joinchat/1763180548Cdca1fa9741
مشاهده در ایتا
دانلود
2⃣4⃣3⃣ *وطنم ای شکوه پابرجا* «ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جمله‌ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی‌دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف‌هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می‌گرداندند که راننده پنجره‌اش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن‌ماه می‌خورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال می‌برد؛ وقتی که توی همین تاکسی‌های سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشت‌هایمْ کاغذ آدرس داروخانه‌ای در کوچه پس کوچه‌های جنت‌آباد شمالی را فشار می‌دادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطه‌ای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله می‌انداخت. پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کم‌حسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایین‌تر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیه‌ای به من نگاه کرد. انگار می‌خواست از دزاژ استیصال صورتم شناسایی‌ام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغ‌سنجی‌اش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. می‌تونید کدملی بچه‌مو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانه‌اش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل می‌کنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشک‌هایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و می‌شد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرص‌های تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانه‌مان، تمام شده بود. صبح زود، کاسه‌ی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئن‌مان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومی‌سازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریم‌ها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار می‌رود...» نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرین‌تر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانه‌ی محله‌مان به خانه آمد. من رای می‌دهم چون پسرم اتیسم دارد. چون می‌دانم اگر با صندوق‌های خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای ساده‌ای مثل تب‌بر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج می‌شوند. این تنها جایی است که نمی‌خواهم هیچ مادری درکم کند‌. صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسی‌بلندهای نماینده‌ها حرف می‌زد. پسر جوان کنارش، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمین‌های جنگ‌زده‌ی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیه‌شان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمی‌شد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شده‌ی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگ‌های داخلی‌شان داشته باشد. در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسی‌رانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمی‌کنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاه‌مون پس معرکه است.» با خنده‌‌ام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش می‌دونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!» ✍ 🌀 *دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛* فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 💠 [بله](ble.ir/dorehamgram)
بسم الله ❇️چرا که نه؟ باهم وارد مطب شدیم.از آن مطب‌ها بود که کل سالن، آدم نشسته و منتظر نوبت است. با یک حساب سرانگشتی مطمین شدم تا سه ساعت دیگر مهمان مطب هستم. نوبت قبلی در کار نبود و دکتر تازه این مطب را معرفی کرده بود. گوشی را باز کردم و دنبال کارهای عقب افتاده گشتم که بغل دستی، شروع به صحبت کرد و دلیل آمدنش را گفت و من هم گفتم. 🔹طبق معمول کاربه تعداد بچه‌ها رسید و وقتی پنج تایی بودنشان شنید،باور نکرد. 💠 کمی چپ چپ نگاهم کرد و با لحنی جدی گفت:_دلت میاد بچه بیاری توی این کشور؟ گفتم:_چرا که نه. مشکلش چیه؟ گفت:_گرونی و خیانت و اختلاس و.. گفتم:_ یعنی بقیه جاها نیست؟ گفت:_لااقل ادعا ندارن. گفتم:_بد و خوب همه جا پیدا میشه اما این همه آدم خوب و کلیت رو به بهبود کشور رو نمی، بینی؟ مثلا فکر کردی چرا اینجا نشستی و از بالا تا پایین خیابون، راحت هر دکتر و تخصصی پیدا می‌کنی؟ کمی فکر کرد. 🔹منشی دکتر در را باز کرد و یک لیست بلند بالا از اسامی خواند. دوباره ساعت را نگاه کردم. منشی رفت و ده دقیقه بعد دوباره برگشت؛ این بار اسم من و زن کنار دستی توی لیست بود.باهم داخل رفتیم. 🔹دکتر به دقت در تشخیص، معروف بود. جوانی بود همسن و سال خودم، متخصص و البته سریع کار راه می‌انداخت. 🔹زن هنوز توی فکر بود. گفتم:_ حتما از بزرگترها شنیدین که همین چهل پنجاه سال پیش، برای کمترین بیماری هم باید سراغ اطبای هندی و پاکستانی می‌رفتیم. حالا در چهل و پنج دقیقه این‌قدر راحت کارمان راه افتاده. چرا به این کشور امیدوار نباشم؟ چرا برای آینده‌اش تلاش نکنم؟ گفت:_اما به هرحال رای دادن کار بیهوده ایه. اول و آخر سرکاریم. گفتم:_ بزرگترین خوبی رای دادن اینه که فردا روز میتونی بری، یقه‌اش را بگیری و بگی:_من کاری که برای آبادانی ازم برمیومد انجام دادم؛ تو چی؟ تلاشتو کردی؟ و بعد هم ازش مطالبه کنی. قانون هم حق رو به تو میده. 🔹منشی اسم‌هایمان را خواند و جواب را توی دستمان گذاشت.به ساعت نگاه کردم. از ورود تا خروجم یک ساعت طول کشیده بود. ✍محنا @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ| اِمامَ الرُّسل 🔸همخوانی موزیکال به مناسبت عید سعید مبعث 📜در مدح پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ⭕️جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح نوجوانان تسنیم💠 📽ضبط صدا و تدوین فیلم: 🎙استدیو تسنیم اصفهان 📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت: 🌐 aparat.com/v/Iql5o 📲 @tasnim_esf @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️پاسخ دکتر رفیعی به سخنان پرویز شیخ طادی در جشنواره فیلم فجر درباره موضوع حجاب ✍اما در مورد کراوات! بدبختی اینه بعضی وقتها آدمها از روی نادانی یک کاری میکنن خودشون هم نمیدونن چکار دارن میکنن و اصلا فلسفه اون کار چی هست! طرف مسلمونه نماز میخونه و روزه میگیره اما کراوات هم میزنه!!!🤔 دیگه نمیدونه کراوات که به شکل صلیب هست، نماد مسیحیته!🙂 مثل روسری یا چادر که به واسطه واجب بودنش برای زن مسلمان در دنیا نماد زن مسلمان هم هست. یا اون کلاه بالای سر یهودیان که بهش کیپا یا کپه میگن که نماد یهودیان هست 📌 خبر فوری سراسری @fori_sarasari @almohanaa
به نیت فرج امام زمانمون. و پیروزی تیم ملی در مسابقه با قطر @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتماً حتماً ببینید تا بفهمید از کجا به کجا رسیدیم!👆😳 چقدر بدبخت بودیم؟🤔 ________________________ ◀️ میراث زخم خورده روایتی مستند از چهره واقعی در برخورد با زن برای ، رسانه باشید.👈[میراث زخم خورده] https://eitaa.com/joinchat/3099328514C4623e03da5 @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️هیچ ملتی، مثل ملت ایران از رهبران الهی بارک الله نگرفته .. 🎥صحبت‌های حاج مهدی رسولی در شب علیه السلام حرم مطهر رضوی https://eitaa.com/eslamesyasi @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ| اَحمَد یا حَبیبی 🌀همخوانی موزیکال به مناسبت عید سعید مبعث ⭕️اشعار عربی در مدح پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله 🔸جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠 🎧ضبط صدا و تدوين نماهنگ: 🎙استدیو تسنیم اصفهان 📺مشاهده و دریافت نسخه باکیفیت: 🌐 aparat.com/v/rewQv @tasnim_esf @almohanaa
الان هر برانداز دو توییت آماده کرده؛ اگر ایران ببازه اونی رو میزنه که توش نوشته آخیش تیم میلی آخوندا حذف شد! اگر ایران ببره اونی رو میزنه که توش نوشته این تیم ملی ایرانه به جمهوری اسلامی ربطی نداره! @almohanaa
دستها به دعا بلند، تخمه‌ها نشسته در دهان، حرفها نشسته بر زبان، اشکها از دیده ها روان. خدایا به حق امشب ما را به پیروزی برسان🤲 ✍محنا بانو @almohanaa
چه در روز خوب، چه در روز بد هواداری ات میکنیم تا ابد...
بسم‌الله 💠«مهم است و نیست» طعم باخت، تلخ است قبول اما ما کسی نیستیم که به باخت باخت بدهیم. 🔹ما کسانی هستیم که دربحبوحه مشکلات و آشوب‌ها، پشت هم بودیم: پشت تیم ملی که از زمین و زمان می‌خورد؛ گاهی سرود ملی می‌خواند و از ضدانقلاب می‌خورد و گاهی... 🔹ما همان کسانی هستیم که در شب مبعث، دست به دعا بلند کردیم و پیروزی تیممان را از خدا خواستیم تا آبررویی باشد برای اسلام و انگیزه‌ی بیشتری برای انتخابات. 🔹ما مثل ترابی، کنار زمین نبودیم که بوسه برتسبیح ذکرش می‌زد اما ازچندین کیلومتر آن طرف‌تر همپای جهانبخش موقع پنالتی، ذکر می‌گفتیم و قلبمان می‌تپید.ما از راه دور تسبیح گرداندیم و ذکر گفتیم. 🔹 ما و بچه‌هایمان، دین ورزش و وطن دوستی را در هم آمیختیم و پایش هم ایستاده‌ایم. 🔹 الان باخت مهم نیست، الان مهم این است که در کنارهم برای برد ایران، تلاش کردیم؛ همه ایرانی‌های وطن دوست. 🔹اصلا به حکم حب الوطن من الایمان مرز ما با منافقین باهمین ناراحتی مقدس امشبمان، شکل می‌گیرد. حالا گیرم دست‌هایی روی کیبرد، حرف‌هایی بنویسد از اینکه:« دیدید مذهبی گریتان جواب نداد» اما مهم نیست. چون اینها همانها هستند که اگر ما می‌بردیم هم، می‌نوشتند:«تیم ملی ایران را به نام نظام نزنید». 🔹مهم این است که ملت و فوتبالیست های ما، مثل همه صحنه‌های سخت که ایران به خود دیده؛ پشت به پشت هم ایستاده‌اند. 🔹مهم این است که همان‌طور که. امشب از جان و دل مایه گذاشتند و گذاشتیم، در انتخابات هم برای رقم زدن افتخاری دیگر، پشت به پشت می‌دهیم. 👍مهم این است که مطمنیم خدا با ماست و آینده روشن است. برد و باختش آن. قدرها مهم نیست. 🌸🌸مبعثتان مبارک🌸🌸 ✍محنا @almohanaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا