eitaa logo
الغدیر کاشان
359 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
611 ویدیو
20 فایل
﷽ مجمع فرهنگی مذهبی الغدیر | کاشان 😍 باشگاه ۱۱۰تایی‌ها: @Bashgahe110 🔸 اینستاگرام: 🔹https://www.instagram.com/ghadir.media 👤 ارتباط @Oveis_110 💬 سامانه پیامکی 3000856170 🌐 سایت https://alghadirkashan.ir 📢 تلگرام https://t.me/alqadirkashan
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس دست جمعی و پایانی رویداد @alqadirkashan
«موکب گفتگوی تامین مالی» وسط گود بود. 😉 دو ساعت چالش و پر از ایده و تجربه بود.💪 چند باری هم چالش زیاد شد ریختن وسط گود با هم کشتی می‌گرفتن ولی با گفتگو حلش میکردن😂🙈 راه های ارتباطی: redl.ink/ghadir
شما میدونید «کمیسیون تخصصی» فارسی‌ش چی میشه؟😏 ما هم نمی‌دونستیم ولی غدیریش توی این رویداد شد، «موکب گفتگو»😋 شش موکب گفتگو تخصصی در دو نوبت در رویداد امروز داریم. چالشی و پرقدرت💪 (البته عکس مال بعد موکب گفتگو هست. گفتیم که نگین😁😉) راه های ارتباطی: redl.ink/ghadir
حاج علی انسانی هم آمده وسط گود در کنار پهلوان سعید🌸 ایشون فقط مداح نیست، هم زورخانه‌ای هست و هم اصالتا کاشانی. 📌جالب بود برامون که اول صحبت‌هاشون گفتن به عنوان یه زورخانه‌ای که خیلی ورزشکار دیده‌ام میگم که این بهترین ورزشکار باستانی بود که تا به حال دیده‌ام. راه های ارتباطی: redl.ink/ghadir
فاصله اینجا که هستین با اونجا که باید باشین چقدره؟😏 📌به ظرفیت‌های بالفعل خودتون اکتفا نکنین! ما ظرفیت‌های بالقوه زیادی داریم که باید یاد بگیریم اون ها رو در درون خودمون کشف کنیم.🔮⛏ یکی از راه های کشف⛏ این ظرفیت‌ها، سوال پرسیدن است. ولی نه یه سوال معمولی! سوالاتی که معمولا میترسیم از خودمون بپرسیم.😱 این سوالات ما رو حرکت میده.🏃 دفتر سوال غدیر واسه همین هدف تولید و رونمایی شد.💪 راه های ارتباطی: redl.ink/ghadir
💟قلب‌ها مشغول کارند. 😊 هر کز دل برآید لا جرم بر دل نشیند 🟢خلاقیت‌های امروز خیلی عشقولانه❤️ بود، چون ایده ها «به عشق علی» نازل میشدند. موکب های گفتگو در ۵ موضوع تخصصی «تامین مالی»، «کودک نوجوان»، «بین‌الملل»، «ایده‌های خلاقانه» و «اطعام» بود. راه های ارتباطی: redl.ink/ghadir
🔰حاشیه‌نگاری رویداد هم‌ولایتی‌های ایران با حضور فعالین غدیر کشور در زورخانه پهلوان سعید کاشان 💪 📌به قلم آقای صادقی، از مهمانان بعد از چند ساعت رانندگی وارد کاشان شدیم، با لوکیشن ارسالی دوستان، آدرس را دنبال کردیم و وارد محوطه‌ای شدیم ماشین را پارک کردیم. وارد حیاط مجموعه ورزشی شهید طوقانی شدیم فضای حیاط را میز و صندلی چیده بودند و دوستان سرگرم صرف صبحانه بودند با حاج کمیل سری چرخاندیم و حاج رحیم و جناب توسنگ را در میانه جمعیت دیدیم و مسیر حرکت را به سمت ایشان مایل کردیم طبق معمول بسیار خون‌گرم و متواضع ما را در آغوش گرفتند و بعد از حال و احوالی به صبحانه دعوت کردند... برنامه شروع شد و بعد از تبیین سین و تقسیم افراد در موکب‌های تخصصی (کمیسیون ها)، ما به موکب گفتگوی اطعام در جوار مزار شریف شهیدان طوقانی هدایت شدیم 👇👇👇
ایراد نظرها و تبادل شروع شد، نکات خوبی گفته می‌شد و بنا بود کسی از تجارب و خاطرات سخنی به میان نیاورد.. نوبت به سیدی رسید از یزد، مردی میانسال با لباس شخصی و موهای جو‌گندمی... اجازه خواست و از خاطره خودش گفت که چرا پای کار غدیر است، شاید اول علاقه‌ای به شنیدن نداشتم چون به نوعی فرصت طرح ایده‌ها از سایرین گرفته می‌شد اما رفته رفته برایم جذاب شد، طوری‌که سراپا گوش شدم چقدر زیبا روایت میکرد و چون حرف دل بود، چقدر دلنشین... هم روایتگری بود، هم ذکر مناقب، هم اعجاز و هم روضه... آقا سید از رسم هرساله خودش در برگزاری مجلس غدیر در خانه خودش میگفت و اینکه در دهه هفتاد به یکباره روزگار با او نساخته و کَم آورده و ادامه ماجرا از زبان خودش... 📽 اوایل دهه هفتاد بود، هنگامه غروب روز قبل غدير... تمام سرمایه‌ام رفته بود و فقط یک ماشین قراضه برایم مانده بود زنگ خانه را که زدم، همسرم در را باز کرد و با تعجب نگاه می‌کرد... نمیدانستم اینهمه نگاه و بالا و پایین کردن برای چیست... خودش سوال کرد که تو چرا دست خالی برگشتی؟؟؟ فردا عیدغدیر است و تو هیچ خریدی نکرده‌ای و اول صبح مهمانها می‌آیند... تازه متوجه شدم که ای داد... هیچکس از اوضاع خراب مالی من خبر ندارد و مگر میشود برای مولایم هم مجلس نگرفت؟؟... اما چاره‌ای نداشتم و هیچ پولی در بساطم نبود... همسرم که از اوضاع من خبر داشت، پلاک طلایی را که قبلاً از مکه برایش هدیه آورده بودم جلویم گرفت و گفت این را بفروش و وسایل لازم را برای مراسم تهیه کن... دلم نمیخواست هدیه‌اش را بفروشم اما چاره‌ای نداشتم... ناگزیر راهی بازار شدم و وارد طلافروشی دوستم شدم.... پلاک را گرفت، وزن کرد و گفت پول نقد ندارد و شنبه پولش را پرداخت میکند، نمیتوانستم بگویم که نیازمند پول طلا هستم، کسی من را با نیاز نمی‌شناخت خداحافظي کردم و راهی خانه شدم همسرم متعجب در را گشود، ماجرا را گفتم و از ناتوانی خودم در اعلام نیاز برایش گفتم، اما نمی‌شد از فردا غفلت کرد... دوباره زدم به خیابان بلکه بتوانم بصورت قرضی اقلام را تهیه کنم... نزدیک میوه فروشی شدم، اما جدال سختی درونم بود، اعلام اینکه بخواهم چیزی را قرض کنم برایم بسیار سنگین بود، ميوه‌فروش از دور که مرا دید، خودش صدا زد... آقاسید چرا اینقدر دیر آمدید، میوه شما آماده است، بفرمایید... با تعجب به او نگاه کردم و گفتم حواسم نبوده، پولی همراهم نیست... خودش گفت این چه حرفی‌است...بعداً حساب می‌کنیم... میوه را برداشتم و رفتم سمت شیرینی‌فروشی که همیشه خرید می‌کردم... مغازه خیلی شلوغ بود، مغازه‌دار که میانه‌جمعیت من را دید، صدازد آقاسید چرا اینقدر دیر آمدید!!! شیرینی‌های شما را آماده کرده‌ام ... بفرمایید از حساب کردن که حرف زدم فریاد زد که بروووو 🔰تعجبم هر لحظه بیشتر می شد و همينطور تمام خریدهایم انجام شد... هوا به تاریکی می‌رفت که به خانه رسیدم... آذین‌ها و ریسه‌های خانه را بستیم تازه یادمان افتاد که ای داد بی‌داد... برای هدیه میهمانها سکه و اسکناس نداريم.. نیمه شب بود که با برادرخانمم تماس گرفتم که هرچقدر توانستی سکه و اسکناس ده تومانی فراهم کن و فردا برایم بیاور... توکل برخدا کردم و خوابیدم.... حوالی صبح بود، صدای در زدن من را از خواب بیدار کرد فکر کردم طبق روال گذشته، حتمأ یکی از دوستان قصد سفر دارد و آمده با هم صبحانه‌ای بخوریم و هدیه‌اش را بگیرد... در را باز کردم حوالی ۶ صبح، داماد خاله‌ام را دیدم که در چارچوب در قرار گرفته و پاکت بزرگی در دست دارد، سلام و حوالپرسی کردیم و پاکت را جلوی من گرفت... سوال کردم که این چیست؟؟ گفت که سال گذشته در مجلس شما نیت کردم که اگر فلان حاجتم را بگیرم تمام سکه‌های درآمد مسافرکشی را تقدیم شما کنم برای هدیه روز غدیر... بغض امانم را بریده بود... انگار خود آقا حواسش به همه جای برنامه بود... به لطف خدا و عنایت امیرالمومنین آن سال مجلس جشن غدیر باشکوه برگزار شد نگاه امیرالمومنین همیشه همراه زندگیم بود و امروز یکی از تجار موفق بین‌المللی هستم و هرچه توان دارم برای غدیر می‌گذارم... 🔰 اینکه حجم فعالیت این سیدعزیز چقدر زیاد بود بماند، آنچه که ما را منقلب میکرد، عنایت حضرت امیر بود به خادمان دستگاهش...
🔰بعد از اتمام صحبت‌های سید و مرور تجربیات دیگر دوستان از باب تشکر از عزیز دیگری که بناداشت برای اطعام غدیر در کردستان مساعدت کند جلو رفتم... عزیزی میانسال که چهره‌ای افتاده و پر نور داشت... ایشان هم با قدری تامل عرضه داشت که آری سید درست می‌گوید، و من هم همین اتفاق برایم افتاده و پای خاطره ایشان هم نشستیم... 🔰از چند سال پیش گفت... از زمانی که تمام سرمایه‌اش را برای سفارش چاپ کتابی هزینه کرده و با خلف وعده سفارش دهنده ، با حجم وسیع بدهی و انباشت کتاب مواجه شده و با فروش خانه‌اش بدهی را پرداخت کرده و یکسال همان خانه خودش را رهن کرده... گفت که از قبل برای حج تمتع ثبت‌نام کرده بود و همان سال باید اعزام می‌شد از تنگ‌دستی و مشکلات مالی گفت که دو دل بوده که آن سال برای غدیر مراسمی داشته باشد یا نه!!.... می‌گفت که خواب دیده آقا را که مشتی النگوی طلا برایش پرت کرده و فرموده که این طلاها را بگیر... و فرموده این طلاها را به فلانی بدهید که خرج مراسم ما کند که فکر نکند، خرج مجلس ما را او می‌دهد... 🔰 می‌گفت هراسان از خواب بیدار شدم، باید راهی مکه میشدم... برادرم را صدا زدم، دسته چکم را به او دادم و سفارش کردم که برای جشن غدیر کم نگذارد و هرکاری که خوب است انجام دهد... می‌گفت از مکه که برگشتیم، سوال کردم که چکار کردید برای جشن غدیر، و به حمدالله بخوبی برگزار شده بود از اعجاز حضرت امیر گفت، از اینکه در این مدت قیمت کاغذ چند برابر شده بود و همان سفارش دهندگان بدقول، کتابها را به چندبرابر قیمت میخواستند... از سروسامان اوضاعش گفت ... از سالها فعالیت در این دستگاه... 🔰 آری انگار هرکدام از دعوت شدگان این دستگاه حکایتی شنیدنی داشتن که مجالی میخواستن برای نقل آن.... مجالی که در جوار «این دو شهید» عزیز پیدا کردند. پهلوان سعید و پهلوان محمد طوقانی @alqadirkashan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سالروز شهادت شیخ الائمه، رئیس مذهب شیعه امام جعفر صادق(ع) را تسلیت عرض می نماییم مجمع فرهنگی مذهبی الغدیر کاشان راه های ارتباطی: redl.ink/ghadir