چشم چرانی باعث عذاب موذن در آخرت شد!
سه برادر بودند که دو نفرشان مدتی مؤذن مسجد بوده و هر کدام هم ده سال به آن کار مشغول بودند.
بعد از فوت برادر اولی، برادر دوم جای او را گرفت تا این که برادر دوم هم فوت کرد، پس از آن مردم نزد برادر سوم رفتند و از او خواستند او هم همانند دو برادرش به اذان گویی بپردازد، اما وی از پذیرفتن اجتناب کرد.
وقتی که اصرار کردند و به او پیشنهاد کردند که پول زیادی به وی خواهند داد، باز از پذیرفتن اجتناب کرد. وقتی با اصرار زیاد مردم روبرو شد به آنان گفت: من اذان گفتن را بد نمی دانم ولی اگر صد برابر پولی را که پیشنهاد می کنید به من بدهید باز نخواهم پذیرفت زیرا این مأذنه جایی است که دو برادر را بی ایمان از دنیا برده است.
وقتی لحظات آخر عمر برادر بزرگترم رسید خواستم بر بالینش سوره یس تلاوت کنم که با نهایت اعتراض و فریاد و نهیب او مواجه شدم. او می گفت: قرآن چیست؟ چرا برایم قرآن می خوانی؟ برادر دوم هم به این صورت در هنگام مرگش به من اعتراض کرد.
از خداوند کمک خواستم که علت این امر را برایم روشن گرداند زیرا آنان مؤذن بودند و این کار از آنان انتظار نمی رفت. یک شب خداوند بر من منت نهاد و در عالم رویا برادر بزرگترم را در حال عذاب دیدم به طرفش رفتم و گفتم تو را رها نمی کنم تا به من بگویی چرا بی ایمان از دنیا رفتی؟
خداوند برای آن که ماجرا را به من بفهماند زبان او را گویا کرد و گفت: ما هرگاه که بالای مأذنه می رفتیم به خانه های مردم نگاه می کردیم و به محارم مردم چشم می دوختیم و خلاصه چشم چرانی باعث عذاب ما در آخرت شد.(بیگم آزرمی، مردگان از ما چه می خواهند: ۴۱-۴۰)
🔰🔰کارشناس شبکه خبری ترکیه: به شکست ناپذیری اسرائیل عادت کرده بودیم اما ایران این تصویر را شکست و باید اعتراف کنیم تنها کشوری که اسرائیل را زد ایران بود...
#وعده_صادق۲
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#ایران_قوی
🚫 سردار حاجی زاده: به زودی چیزی غیر از پهپاد و موشک و هسته ای روی میز میگذاریم که معادلات را عوض کند.
✍🏼... علامه طباطبايى در مقابل شاگردان عصبانى نمىشد و سابقه نداشت به فراگيران سخنان اهانتآميز بگويد يا با آنان تندى كند، سراپاگوش بود و چون حرف اشكالكننده به پايان مىرسيد جوابش را به آرامى مىداد و او را قانع مىنمود.
جوانى به نام سيد احمد... بود كه از محضر علامه بهره برد ولى درسهاى حوزه را ادامه نداد و به دانشگاه رفت. او در آغاز از علاقهمندان علامه بود ولى چون از دختر ايشان خواستگارى كرده و جواب رد شنيده بود با عقايد اين فيلسوف از در مخالفت برآمد و اشكالاتى بر تفسير الميزان نوشت كه تحت عنوان حول الميزان به زبان عربى چاپ شد.
➰برخى شاگردان خدمت استاد رفته و خاطرنشان ساختند چنين اثرى عليه تفسيرتان منتشر شده است، در شأن شما نمىباشد كه جواب او را بدهيد ولى اجازه دهيد آن را بدون پاسخ نگذاريم.
ايشان فرمودند: ولا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِه. نقشهاى كه او كشيده براى خودش خسارت مىآورد و تيرى كه رها كرده به سوى وى كمانه مىكند. و طولى نكشيد كه اين جوان فوت نمود.
👈🏽يكى از دوستان مىگفت: در يک سفرى كه از تهران مىآمدم بنده خدايى از اهالى آذربايجان در ماشين، پهلويم نشسته بود. به مناسبت گفتم: اهل كجاييد؟ قم چه كار داريد؟
گفت: قصد دارم به زيارت بارگاه حضرت فاطمه معصومه عليها السلام بروم ولى يك كار واجبترى هم دارم. مىخواهم خدمت علامه طباطبايى بروم، راستى خانهاش كجاست؟
و رفته رفته ماجرا را تعريف كرد، و افزود دوستى داشتم به نام سيد احمد... كه همشهرى ما بود و اخيراً مرحوم گرديد.
🔖چند شب پيش او را در عالم رؤيا مشاهده كردم. خواب آشفته و نگران كنندهاى ديدم؛ مشاهده نمودم قيامت برپا شده و فرشتگان الهى اين دوست تازه درگذشته را مىكشند و به طرف جهنم مىبرند. وقتى نگاهش به من افتاد شروع كرد به داد زدن. فرياد زد: فلانى فلانى به دادم برس. گفتم: چه مىگويى؟ چرا به اين وضع دچار شدهاى، مگر چه كردهاى؟ گفت: برو قم و به علامه طباطبائی بگو مرا حلال کند. از او عذرخواهی نما که من اسباب اذیت و رنجاندن او را فراهم کردم. از وحشت از خواب پریدم. حالا دارم نزد ایشان می روم تا وظیفه ام را انجام دهم. بعد که با علامه دیدار نموده و این ماجرا را مطرح کرده بود ایشان با نهایت فروتنی به گریه افتاده و برای او استغفار نموده بود.
📚تماشای فرزانگی و فروزندگی _ ص 28، 26.
کرامتی از شاه عبدالعظیم حسنی... تاجری گفت:
من سالهای گذشته ورشکسته شدم ، بطوریکه جهت معاش روزانه خود با تنگنا روبرو گردیدم و تصمیم گرفتم جهت رفع گرفتاری به حضرت عبدالعظیم علیه السّلام متوسّل شوم ، برای این کار نذر کردم چهل هفته پی در پی سحر پنج شنبه پیاده به زیارت آن حضرت بروم، 39 هفته سپری شد ، هفته چهلم فرارسید که مواجه با زمستان بود و روز چهارشنبه بعد از ظهر برف شدیدی باریدن گرفت ، غروب که به منزل رسیدم برف تبدیل به کولاک شده بود و زمین تا زانوهایم پر از برف بود ، عیالم که از قضیه با خبر بود پرسید مگر امشب به زیارت نمی روی، آخر هفته است ، گفتم در این برف و بوران خود آقا هم راضی نیست، انشا ا... هفته دیگر. آن شب زود به خواب رفتم، در عالم رویا دیدم بر روی ریل ماشین دودی به طرف شهر ری می روم، به مقبره شیخ صدوق (ره) رسیدم آنجا وضو گرفته و دو رکعت نماز خواندم و به سمت حرم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام حرکت کردم ، از خواب برخواستم شب از نیمه گذشته بود تصمیم خود را گرفته آماده حرکت شدم ، عیالم گفت : چطور شد سر شب نرفتی و حالا که نیمه شب است و برف هم شدید تر شده ! خواب را تعریف نموده و گفتم باید بروم حتيّ اگر به قیمت جانم باشد.
به راه افتادم مسیر حرکتم همان بود که در خواب دیدم روی ریل ماشین دودی ، بعد ها به این نکته رسیدم که آن شب تنها راه رسیدن به شهر ری خط آهن بوده و الا رسیدن به حرم حضرت عبدالعظیم علیه السّلام میسر نبود.. راه را برروی ریل ادامه دادم تا به ابن باویه رسیدم، به تأسيّ از صحنه خواب وضو گرفتم دو رکعت نماز خواندم و بی درنگ به سمت حضرت عبدالعظیم علیه السّلام حرکت کردم به حرم که رسیدم درب ها را تازه گشوده بودند و زمانی تا اذان صبح مانده بود ، سرما و خستگی راه رمقم را گرفته و در گوشه حرم از هوش رفتم، در عالم خواب آقا سيّد الکریم علیه السّلام را دیدم کنار صندوق ایستاده ، روی مبارک خود را به سمت من کرد و پرسید ، چه مشکلی پریشانت ساخته؟
قصّه خود را عرض کردم دست به میان شال کمرش برد و دستمال گره زده ای را به کف دستم نهاد و فرمود این را سرمایه کسب حلال کن انشا ا... مشکلت حلّ شود.. دستمال را گرفتم به یکباره همه چیز محو شد. صدای موذن مرا از خواب بیدار کرد. و تنها چیزی که از آن رؤیا باقی مانده بود دستمال گره زده در دستم بود ، باز کردم دوازده عدد سکّه یک قرانی داخل آن بود برخواستم وضو گرفتم نماز صبح را بجا آورده ، با خوشحالی به سمت تهران براه افتادم. آن دوازده سکّه را به این کسب زدم و مشکلم برطرف شد.
♻️ حمید رسایی: کسی دلش برای چیزی به نام مردم اسرائیل نسوزد. ما در سرزمینهای اشغالی چیزی به نام مردم نداریم. به تعبیر درست و دقیق امام خامنهای، اسرائیل یک پادگان نظامی است. این تصاویر گوشهای از واقعیت درون شهرکهای صهیونیستی را نشان میدهد...
تمام مناطق اشغالی باید مورد اهداف موشک ما و حزب الله باشد. ما در مناطق اشغالی نباید چیزی به نام مناطق مسکونی را به رسمیت بشناسیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه شوقی دارد! با تن مجروح و در حال خونریزی، فریاد میزند "میخواهم نمازم را بخوانم…"
بهشت را در چشمهای این نوجوان مقاوم میتوان دید که کوه غم بر دوشش آوار شده اما باز هم خدا را از یاد نمیبرد.
این تصاویر روایتِ «فتح» است؛ هنیئاً لَهُم به خاطر این ایمان...
به راستی کدام ابرقدرت میتواند آنها را شکست دهد؟!
🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما