eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
168 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم حاج آقای صرفی پور بزرگوار یکی از بستگان چند وقته هر روز سردرد داره و شبها هم تا نزدیک صبح نمیخوابه هر دکتری هم مراجعه کرده اثر نداشته اگر دعایی یا نسخه ای در این رابطه هست لطف بفرمائید خیلی ممنون میشم جواب: و علیکم السلام: از دعاهای مجرب برای رفع سریع سردرد دعایی است که امام باقر (ع) فرموده‌اند آن را نوشته و برگردن فردی که دچار سردرد شدید است آویزان کنید: “اللَّهُمَّ إِنَّکَ لَسْتَ بِإِلَهٍ اسْتَحْدَثْنَاهُ وَلاَ بِرَبٍّ يَبِيدُ ذِكْرُهُ وَلاَ مَعَکَ شُرَكَاءُ يَقْضُونَ مَعَکَ وَلاَ كَانَ قَبْلَکَ إِلَهٌ نَدْعُوهُ وَنَتَعَوَّذُ بِهِ وَنَتَضَرَّعُ إِلَيْهِ وَنَدَعُکَ وَلاَ أَعَانَکَ عَلَى خَلْقِنَا مِنْ أَحَدٍ فَنَشُكُّ فِيکَ لاَ إِلَهَ إِلّاَ أَنْتَ وَحْدَکَ لاَ شَرِيکَ لَکَ عَافِ فُلاَنَ بْنَ فُلاَنَةَ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ” خدایا! تو معبودى نیستى که ما به وجودت آورده باشیم پروردگارى نیستى که یادش از دلمان برود و شریک‌هایى ندارى که همراهت حکم کنند و پیش از تو معبودى وجود نداشته که او را بخوانیم و به او پناه ببریم و به درگاهش تضرع کنیم بلکه تو را مى‌خوانیم و کسى تو را در آفرینش ما یارى نداد تا در وجودت تردید کنیم. یکتایى و شریکى ندارى فلانى فرزند فلانى را سلامت بده و بر محمّد(صلی الله علیه وآله) و اهل بیتش درود: بفرست
کیمیای واقعی شیخ جعفر مجتهدی می گوید: از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و برای رسیدن به نیروی تمرکز و تقویت اراده تا جایی پیش رفتم که در قبرستان متروکه تبریز که بسیار مخوف و اسرارآمیز می نماید، قبری را برای خود حفر کرده بودم و همین که شب سایه خود را بر آن گورستان می گسترد به سراغ همان قبر حفر شده می رفتم و تا صبحگاه به ذکر حضرتِ باری می پرداختم و بر آن بودم تا با این ریاضتِ دشوار به راز ساختن کیمیا آگاه شوم که روزی هاتف غیبی در گوشم گفت: »جعفر! کیمیا! محبّت اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله! این راه و این شما... همون موقع برگشتم خونه و تا صبح، نفهمیدم تو چه حالی بودم... صبح، دست مادرم رو بوسیدم و خواهش کردم که بذاره برم سفر... می خواستم برم کربلا... تنها جایی که از شب قبلش دلم کشیده شده بود به طرفش و اسم امام حسین(ع) حتی برای یه لحظه هم از ذهنم بیرون نمی رفت... نه گذرنامه داشتم و نه کسی باورش می شد که یه نوجوون 17 ساله تبریزی، هوای رفتن به کربلا رو داشته باشه. مادرم- خدا رحمتش کنه- دست مهربونش رو روی دستم کشید و پشت دستم رو به گونه های مرطوبش چسبوند و به چشمام نگاه کرد... مثل همه مادرا، نیاز به توضیح نداشت، از چشمام خوند که اگه نمی ذاشت برم، نمی رفتم، اما می مُردم... سرم رو به سینه اش چسبوند و همون طور که گریه می کرد، گفت: - برو عزیز دلم!... پدرت «میرزا یوسُف» خدابیامرز رو هم دعا کن!... میرزا، هیئت دارِ اجداد من و خادمِ امام حسین بود، می دونم که آخرش، تو هم باید بری درِ خونه امام حسین(ع)...
شیخ جعفر مجتهدی در 17 سالگی راه می افته بره کربلا ولی تو مرز دستگیر میشه.... ... راه افتادم، پیاده و بی گذرنامه و مشتاق «رسیدن»... نه می دونستم راه عراق از کجاست و نه کسی رو توی کربلا می شناختم؛ فقط می دونستم «باید» می رفتم... انگار آهن دلم رو آهن رُبای زیارت، می کشید... می دونستم که هر کس پا تو راه نامعلوم سُلوک بذاره؛ هزار جور آزمایش براش پیش می آد، اما هیچ وقت حدس نمی زدم که درست لب مَرز خسروی، اولین آزمایش من شروع بشه...».....«... دستگیر شدم؛ به همین سادگی!... به اسم جاسوس ایرانی و به خاطر نداشتن گذرنامه... از همون جا یه راست رفتیم زندان و تا خواستم بفهمم چی به سرم اومده، خودم رو پشت میله های زندان دیدم. جا، تنگ بود و آدمایی که با من زندانی شده بودن، هر کدوم به یه دلیل اسیر بودن... اما بیشترشون فقیر و بدبخت بودن و اونجا بود که برای اولین بار طعم فقر و گرسنگی و تشنگی رو چشیدم... کنار نماز و دعای روزانه، شبا کارم شده بود زمزمه و توبه و دعا... بعد که به اون روزا فکر کردم فهمیدم همش آزمون بوده تا هم طاقتم زیاد شه و هم دلم از تیرگی سالای پیش پاک شه... به خاطر علاقه ای که به حضرت عباس(ع) داشتم، از همون زندان، مدام صداش می کردم و آروم- آروم حس کردم الطاف حضرت عباس(ع) داشت شامل حالم می شد و گاهی پیش از اینکه چیزی پیش بیاد برای هم بندیا و هم سلولیام پیش بینی می کردم و بعد که همون پیش می اومد، خودم هم تعجب می کردم... اولش باورشون نمی شد؛ اما بعد اسمش رو گذاشته بودن«خواب نما» شدن! ... خیلی اوضاع سختی بود؛ دیگه داشتم خسته می شدم که یه شب، خواب مولا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) رو دیدم... تو خواب، خبر آزاد شدنم رو دادن و گفتن که دولت عراق، مُجوّز حضورم رو می ده و گفتن که بعد از آزادی به نجف برم و کارگر مغازه پیرمردی «کفاش» بشم... نشونی پیرمرد رو هم تو خواب به من دادن... بعد هم گفتن که از دستمزد هفتگی، یه مقدارش رو برای خودم نگه دارم و بقیه رو نون و خرما بخرم و برم مسجد سَهلِه و بین کسایی که آخر هفته شون رو تو اونجا مُعتَکِف می شدن و عبادت می کردن، پخش کنم... ... وقتی از خواب بیدار شدم، با همه دوستای زندانیم خداحافظی کردم و گفتم که صبح روز بعد، رفتنی ام!... اول تعجب کردن، اما چون سابقه پیش بینیم رو می دونستن، چیزی نگفتن. صبح روز بعد، مأمورای زندان اومدن و من رو بردن دفتر رئیس زندان و گفتن: - بعد از چند ماه تحقیق، بی گناهیت به ما ثابت شد(!)... می تونی بری »...... ...«... با هزار دردسر و زحمت، خودم رو به نجف رسوندم... چشمام که به گنبد حرم امیرالمؤمنین(ع) افتاد، نزدیک بود روحم از تنم بیرون بره... به خاطر گریه های زندان و دعاها و نمازا، روحم شَفّاف شده بود و حس می کردم مثل پَر، سبک شده بودم. نمی دونم چه جوری زیارت کردم؛ اونقدر شوق داشتم که فقط یادمه وضو گرفتم و رفتم حرم... بعد که بیرون اومدم، یه راست رفتم بازار نجف و سراغ پیرمردی که خود مولا نشونیش رو داده بود... اون هم انگار می دونست که من قرار بود شاگردش بشم!... لبخند زد و خوشامد گفت و ابزار کار رو ریخت جلوی من... بعد هم نشست و سر حوصله، همه کار مغازه رو توضیح داد و من، به همین سادگی، مشغول شدم... یاس عرفان، ص 89 هنگام حضور در حرم نورانی حضرت امیر(ع) و در اثنای زیارت، صدای محبوب عاشقان مولایم علی(ع) را شنیدم که فرمود: جعفر! هم اکنون به جانب مسجد سهله حرکت کن، در آنجا چند تن از شیفتگان لقای حضرت صاحب الامر را خواهی دید که از فرط بی قراری بر روی خاک می غلتند، وظیفه تو رسیدگی به وضعیت آنهاست. بی درنگ عازم مسجد سهله شدم و در آنجا افراد متشخصی را دیدم که در فراق مولای خود امام زمان ناشکیبی می کنند و با جامه های خاک آلود زاری می کنند و امام خود را می طلبند. با آنان همدلی ها کردم و دلداری شان دادم و حالت بی قراری را با عنایت علوی از آنان گرفتم و بعد با هم از مسجد بیرون آمدیم.(یاس عرفان، ص 28)
احترام به سادات روزی شیخ جعفر مجتهدی مطّلع می شود سیدی از اولاد فاطمه(س) چادری در یکی از خیابانهای مشهد زده و با خانواده خود بی سامان و بی خانمان است. این خبر او را به تب و تاب می اندازد و در راه حل مشکل او از تمام توان خود استفاده می کند. ابتدا همه اجاره عقب مانده سید را پرداخت کرده و سپس یکسال اجاره بهای منزل او را می پردازد. سید وقتی کلید خانه را از آقا تحویل می گیرد بسیار خوشحال شده و از فرط خوشحالی اشک می ریزد.(با استفاده از یاس عرفان، ص 170) او در دریای توکل و غنای محض غوطه ور بود و مال دنیا در چشم او هیچ ارزشی نداشت از همین رو بی حساب می بخشید و اندوخته ای از مال دنیا نداشت. بارها شد که تمام زندگی خود را یک مرتبه بخشید و دارایی بس اندک و محدودش را با فقرا تقسیم نمود. کف خانه را جاروب می کرد و مدّتها بر روی یک تکه گونی زندگی می کرد و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد!(یاس عرفان، ص 251)
ایثار یکی از فرزندانن شیخ رجبعلی خیاط می گوید :مادرم تعریف می کرد که : زمان قحطی بود،حسن و علی(فرزندان ارشد شیخ) روی پشت بام آتش کرده بودند،رفتم ببینم چه می کنند ،دیدم آن دو پوست خیکی را آورده اند سرخ کنند و بخورند!با دیدن این صحنه گریه ام گرفت ،آمدم پائین مقداری مس و مفرغ از منزل برداشتم ،بردم زیر بازارچه فروختم و قدری دم پُختک تهیه کردم .برادرم قاسم خان که شخص پولداری بود رسید دید خیلی ناراحتم ،از علت ناراحتی سئوال کرد،جریان ر ا گفتم .قاسم خان که این ماجر را شنید گفت: چه می گویی؟ شیخ رجبعلی را در بازار دیدم که صد بلیط چلوکباب میان مردم تقسیم می کند! چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. این مرد کی می خواهد … درست است که عابد و زاهد است ولی کارش درست نیست. با شنیدن این حرفها ناراحتی من بیشتر شد.شب که شیخ به خانه آمد، با او برخورد کردم که چرا … و با نارحتی خوابیدم .نیمه های شب ناگاه متوجه شدم که مرا صدا می زنند که بلند شو.بلند شدم دیدم مولا امیرالمومنین علیه السلام است که ضمن معرفی خود فرمود:” او بچه های مردم را نگه داشت ماهم بچه های تو را!هر وقت بچه هایت ازگرسنگی مردندحرف بزن!“
ارزش کار برای خدا یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط از او نقل می کند که فرمود: در مسجد جمعه تهران ، شبها می نشستم و حمد و سوره مردم را درست می کردم ،شبی دو بچه با هم دعوا می کردند،یکی از آنها که مغلوب شد برای اینکه کتک نخوردآمد پهلوی من نشست، من ازفرصت استفاده کردم،حمدوسوره اش رو پرسیدم، و این کار آن شب،همه ی وقت مرا گرفت.شب بعد درویشی نزدم آمد وگفت:من علم کیمیا،سیمیا،هیمیاولیمیا دارم و آماده ام به شما بدهم، مشروط به اینکه ثواب کار دیشب خود را به من بدهی!
مادر علامه در خواب به او گفت تفسیر قران بنویس! استاد سید محمد علی علوی نقل می کنند که: «روزی با مرحوم آیت الله موسوی گلپایگانی به دیدن علامه طباطبائی در منزلشان رفـتیم. در میان صحبت های آن روز، این سخن پیش آمد که چه انگیزه ای باعث شد که آیت الله طباطبائی، با اینکه اشتغال و تخصصشان فلسفه بود، به قرآن رو آوردند و تفسیر المیزان را نوشتند؟ مرحوم علامه فرمود: «بله؛ من مدتی دنبال فلسفه بودم تا اینکه شبی مادرم را در خواب دیدم که به من گفت: «محمد حسین! تو که این اندازه در پی فلسفه هستی، فردای قیامت چه خواهی کرد؟! دستت خالی است.» مرحوم علامه که به مادر خود علاقه بسیاری داشت و می فرمود: «مادرم حق بزرگی بر گردن من دارد.» ایشان ادامه داد: «در خواب به مادرم گفـتم: «پس چه کنم مادر؟» مادرم گفت: «به دامان قرآن چنگ بزن! در پی قرآن و تفسیر آن برو تا انشاء الله شفـاعتت بکند.» من وقـتی این خواب را دیدم، خیلی مضطرب و نگران شدم و دریافـتم که مادرم کلام بسیار جالبی فرموده است. با خود گفـتم: چه بهتر که این آخر عمری، به ذیل عنایت قرآن، متوسل بشوم و این، انگیزه شد که من شب و روز به نگارش تفسیر المیزان همت بگمارم و بحمدالله، با عنایت خداوند و دعای مادرم، موفق به اتمام دوره آن شدم و این را از برکات عنایت مادرم می دانم
🔖دانشمندی که خواب اسرائیل را ربوده‌بود 🔸️دانشمند شهید محسن فخری‌زاده معاون وزیر دفاع و ریاست سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع، عضو ارشد سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و استاد فیزیک دانشگاه امام حسین (علیه‌السّلام)، جزء پنج ایرانیِ لیستِ پانصد نفره‌ی قدرتمندترین افراد جهان، در نشریه فارن پالیسی و دانشمند ارشد وزارت دفاع و لجستیک نیروهای مسلح بوده است، که خواب راحت را از چشمان پلید دشمنان ایران خصوصا اسراییل ربوده بود. جمله‌ای از ایشان به یادگار مانده است که در مورد کار و فعالیت شبانه‌روزی خود، غیرتمندانه گفته‌بود: «هرچه من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش می‌آید؛ پس اجازه بدهید بیشتر کار کنم».  🔸️دانشمند شهید محسن فخری‌زاده کسی بود که رییس جمهور وقت اسراییل، در توییتی در فضای مجازی، شنبه‌ی بعد از ترور ایشان را «شنبه‌ی آرام برای اسرائیل» نامیده بود. سرانجام در ۷ آذر ۱۳۹۹ به دست عوامل استکبار، به مقام شهادت نائل آمد. 🔸️اما اسرائیل غاصب بداند، با شهادت اندیشمندان و سرداران مقاوم، درخت انقلاب تناورتر و ریشه‌دارتر از قبل خواهد شد و به زودی سربازان گمنام امام عصر «عج‌الله تعالی فرجه الشریف» انتقام سختی را از ایشان خواهند‌گرفت و جوانان دانشمند و متعهد ایران‌زمین عَلَم  و قَلمِ این ستارگان را به دست می‌گیرند، تا در صحنه‌ی جهادِ علمی و عَملی نیز آنها را به خاک ذلت بنشانند، همانطور که  با حمله‌ی کوبنده‌ی طوفان الاقصی در غزه و با ایجاد موج بیداری در دنیا، آنها را دچار شکست غیر قابل ترمیم کردند. امروز دیگر هیمنه‌ی پوشالی اسرائیل فروریخته و آینده‌ای برایش متصور نخواهد بود
🔹 می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود. یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین (علیه السلام) نرفتم یه بار برم و بیام.. حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! (روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده) ایشان در جریان همه‌گیری کرونا و همکاری وزارت دفاع و وزارت بهداشت برای ساخت کیت‌های تشخیص بیماری و تولید واکسن نقش مهمی ایفا کرد. هفتم آذر ماه سالروز شهادت شهید فخری زاده شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
آیت الله قوچانی نقل می کنند همان موقع که آقای بهجت در نجف مشغول تحصیل و تهذیب نفس هستند عده ای که مطالب عرفانی را قبول نداشتند نامه ای برای پدر آقای بهجت می فرستند و در مورد ایشان بدگویی می کنن و می گویند ممکن است فرزندت از درس و بحث، خارج شود. پدر بزرگوار ایشان نامه ای برای آقای بهجت می نویسد که من راضی نیستم جز واجبات، عمل دیگری انجام دهی، حتی راضی نیستم نماز شب بخوانی. آقای بهجت می فرماید: وقتی نامه ی پدرم به دستم رسید، خدمت آقای قاضی (ره) رسیدم و نامه را به ایشان نشان دادم. ایشان فرمودند: شما مقلد چه کسی هستید؟ گفتم : من مقلد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی (ره) هستم. ایشان فرمودند: باید بروی از مرجع تقلیدتان بپرسید. آقای بهجت می فرماید: من نزد آقا سید ابوالحسن اصفهانی (ره) رفتم و از ایشان کسب تکلیف کردم، ایشان فرمودند: باید حرف پدرت را اطاعت کنی. از آن موقع به بعد آقای بهجت سکوت می کنند و چیزی نمی گویند. در سکوت مطلق فرو می روند و حتی برای خرید، از خادم مدرسه تقاضا می کنند تا این کار را برای ایشان انجام دهد؛ چرا که سخن گفتن از واجبات نیست و کار و فعل مباحی می باشد. ایشان گاهی اوقات اجناس مورد نیاز خود را روی کاغذ می نوشتند و به مغازه دار می دادند. ایشان خیلی کم در کوچه و خیابان رفت و آمد می کردند و تمام این کارها به خاطر این بود که می خواستند از یک دستور پدرشان اطاعت کنند؛ اما خداوند راه را کوتاه می کند چون برای خدا حرف پدر را اطاعت می کند. دیگر بزرگان نیز نقل می کنند که آقای بهجت، بهجت نشد مگر این که عبا را سر می کشیدند و به درس می رفتند و بر می گشتند تا مبادا با کسی برخورد کنند و حرف بزنند؛ چون دستور پدرش این بود.
28.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨اخبار دروغ کانال های ایرانی در مورد حوادث امروز سوریه، پازل دشمن رو تکمیل کرد‼️ 🎞ویدئوی ارسالی یکی از رفقای مستقر در حلب. شامگاه ۷ آذر .این روایت درست تری به نظر میاد
. داروی همه دردها حجت الاسلام عبدالقائم شوشتری می گوید: به مرحوم علامه طباطبائی عرض کردم: «من چله نشستم؛ عبادت ها کردم؛ خدمت بزرگان رسیدم و ... اما مشکلم حل نشد!» ناگهان حال ایشان دگرگون شد و دست بر صورت نهادند و گریستند و در میان گریه فرمودند: «داروی همه دردها خداست! داروی همه دردها خداست
روضه شب جمعه::السلام علیک یا اباعبدالله.. روضه کوتاه امام حسین (ع) - بی بی زینب داره میبینه این دل تنگم عقده ها دارد گویا میل کربلا دارد ..... میروم بینم در کجا زینب شکوه از شمر بی حیا میکرد .... حسین ......... *یه وقت بی بی زینب دید زمین کربلا داره میلرزه از بالای تل زینبیه داره میبینه شمشیر دار با شمشیر ، نیزه دار با نیزه «فرقة بالسيوف و الرماح و فرقة بالنبل والأحجار» اونایی هم که شمشیر ندارن با سنگ...." پا برهنه دوان دوان آمد. معمولا یکی که عزیزی رو از دست میده می آن جمع میشن ، نمیزارن بی تابی کنه" اما کربلا این اتفاق نیفتاد اونجا عمه ی امام زمان رو با کعب نی زدن. ای حسین ...... بالحسین یا الله
در مورد اینکه روز جمعه روز طهور است روایات مختلفی داریم و مشهور هم همین است مانند این دو روایت. ــامام جعفر صادق (علیه‌السلام) فرمود: قائم ما اهل بیت در روز جمعه قیام می‌کند.(علامه مجلسی، محمدباقر، مهدی موعود، ص۱۰۶.).. ندای آسمانی در روز جمعه است... در مورد ندای آسمانی در روز ظهور اخباری رسیده است: اول روز، گوینده‌ای از آسمان صدا می‌زند؛ به طوری که همه آن را می‌شنوند ... در اخبار آمده که آن روز، روز جمعه خواهد بود.(...غیبت، شیخ طوسی، محمد بن حسن، الغیبة، ص۴۵۴.)...در دعای روز جمعه هم امده که جمعه روزی است که متوقع است ظهور اتفاق بیافته.. ولی روایتی هم امده که روز شنبه حضرت قیام می کند. شاید منظور این است که حضرت جمعه ظهور می کند و شنبه قیام خود را شروع می نماید...
گروه قربان این یک فرقه مذهبی است که از سه سال پیش در شهر ناصریه در استان ذی قار عراق به وجود آمد و سپس در استان های جنوبی گسترش یافت. پیروان این گروه مراسمی مرموز و مخفی دارند که از طریق آن قرعه کشی می شود و پس از آن فردی که نامش درج می شود به نیت فدا شدن برای امیرالمومنین علیه السلام، خود را حلق آویز و خودکشی می کند. البته گاهی به نام سایر ائمه اطهار علیهم السلام خودکشی می‌کنند با این باور که امیرالمومنین علیه السلام در تمام ائمه حضور دارد. اینها شاخه ای از غلات هستند که با عنوان علوی یا نُمیری یا نُصیری یا باطنی یا علی اللهی شناخته می شوند. @ali_m_hoshyar
🌸قرائت صدبار سوره قدر در غروب روز جمعه، اثرات بسیار عالی در نفس انسان و ایجاد باب خیرات و برکات رزق معنوی و علمی دارد. 👆🏻این از جمله سفارشات تمام علما و عرفا و حکماست. همچنین چندین حدیث از ائمه اطهار در این مورد داریم. از جمله تاکیدات آیت الله کشمیری و حسن زاده و...... التماس دعا.