eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
157 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
💞خاطرات همسر پاسدار مدافع حرم #شهید_امین_کریمی 💞قسمت 1⃣ 💞قصد ازدواج ندارم 💠در رشته آمادگی جسمانی فعالیت می‌‌کنم. سال 91 برای مسابقات آماده می‌شدم. مادر امین به مربی سپرده بود که دنبال دختر خوبی می‌گردد. روز آخر تمرینات قبل مسابقه بود که مادر مرا دید. مربی پرسید قصد ازدواج نداری؟‌ گفتم:‌ «فعلاً نه، می‌خواهم درسم را ادامه دهم!» ‌💠تا به خانه رسیدم، مادر امین تماس گرفتند!‌ اصلاً در حال و هوای ازدواج نبودم می‌خواستم ارشد بخوانم، بعد دکترا، شغل و ... و بعد ازدواج!‌ مادر امین گفتند اجازه بدهید یکبار از نزدیک همدیگر را ببینید، اگر موافق بودید دیدارها را ادامه می‌دهیم اگر هم نپسندیدید، ضرری نمی‌‌کنید. 💠اتفاقاً آن روز کنکور ارشد داشتم که مادر امین آمد، خیلی با عجله نشستیم و حرف زدیم عکس امین را آورده بود نشان بدهد. من، مادرم، مادر امین، مربی باشگاه. حاج خانم مختصری از شغل پسرش گفت و اجازه خواست با هم بیایند. گفتم: «هرچه بزرگتر هایم بگویند...» 👈ادامه دارد... ♻️از این پس خاطرات شهید امین کریمی از قول همسرشان در کانال مهدی یاوران به صورت قسمتی گذاشته می‌شود. #یاد_شهدا_باصلوات 🌹 @alvane
داستان حضرت حبیب بن مظاهر چیست؟ وچه شدکه به اومقام ثبت زیارت زائران امام حسین علیه السلام دادند؟ زمانی که امام حسین علیه السلام کودکی خردسال بودحبیب جوانی بیست ساله بود اوعلاقه شدیدی به امام حسین داشت به طوری که هرجاامام حسین می رفت این عشق وعلاقه او رابه دنبال محبوب خود میکشید پدرحبیب که متوجه حال پسر شد ازاوپرسیدکه چه شده که لحظه ای ازحسین جدانمی شوی ؟حبیب فرمودپدرجان من شدیدا" به حسین علاقه دارم واین عشق وعلاقه مراتاجایی می کشاندکه درعشق خودفنا میشوم مظاهرپدرحبیب روبه پسرکردوگفت حبیب جان آیا آرزویی داری؟حبیب فرمو.:بله پدرجان چیست؟ حبیب عرض کرداینکه حسین مهمان ماشود. پدر موضوع علاقه حبیب به امام حسین علیه السلام رابامولای خودعلی علیه السلام درمیان گذاشت وازایشان دعوت کردکه روزی مهمان آنها شوند،امام علی علیه السلام مهمانی حبیب راباجان ودل قبول کرد روزمهمانی فرارسیدحال وروزحبیب وصف نشدنی بودوبرای دیدن حسین آرام وقرارنداشت بربالای بام خانه رفت وازدورآمدن حسین را به نظاره نشست سرانجام لحظه دیدارسررسید ازدورحسنین رابه همراه پدردیددرحالی که سراسیمه ازبالای پشت بام پایین می آمد پای حبیب منحرف شدوازپشت بام به پایین افتاد پدرخودرا به اورساندولی حبیب جان دربدن نداشت پدرحبیب که نمی خواست مولایش را ناراحت ببیند بدن حبیب را درگوشه ای ازمنزل مخفی کردوآرامش خودرا نگه داشت امام علی علیه السلام ازاینکه حبیب به استقبال آنها نیامده بود تعجب کرد فرمودمظاهرباعلاقه ای که ازحبیب نسبت به حسین دیدم درتعجبم که چرا اورانمی بینم ؟! پدرعذرخواهی نمود،گفت او مشغول کاری است. امام دوباره سراغ حبیب را گرفت وحال او راجویا شد اما این بارهم پدرحبیب همان جواب راداد امام اصرارکردکه حبیب راصدابزننددراین هنگام مظاهرازآنچه برای حبیب اتفاق افتاده راشرح داد امام فرمود بدن حبییب رابرای من بیاورید بدن بی جان حبیب را مقابل امام گذاشتن تاچشم امام به بدن حبیب افتاداشکهایش سرازیرشدروبه حسین کردوفرمود:پسرم این جوان به خاطرعشقی که به شماداشت جان داد حال خودچه کاری درمقابل این عشق انجام می دهی؟اشکهای نازنین حسین جاری شد دستهای مبارکش رابالا بردوازخدا خواست به احترام حسین ومحبت حسین حبیب را باردیگر زنده کند دراین هنگام دعای حسین مسنجاب شدو حبیب دوباره زنده شد. امام علی علیه السلام روبه حبیب کردوگفت ای حبیب به خاطرعشقی که به حسین داری خداوندبه شما کرامت نمودواین مقام رفیع رابه شمادادکه هرکس پسرم حسین رازیارت کندنام اورا دردفترزائران حسین ثبت خواهی کرد. به همین جهت درزیارت حبیب این چنین گفته شده سلام برکسی که دو بار زنده شد ودوبارازدنیا رفت. @alvane
بر گم شده مهدی صلوات❤️ ⚫️اگر تنها ترین تنهایان شوم باز هم خدا هست ⚫️خدایا چگونه زیستن را تو به من بیاموز ⚫️چگونه مردن را خود خواهم آموخت ⚫️آنان که رفتند کار حسنی کردند آنان که ماندند باید کار زینبی کنند وگرنه یزید هستند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷⚜⚜⚜⚜⚜ کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی به امید شفاعت شهید کلیک کن👇 https://eitaa.com/alvane
انسان قرآن را کنار بگذارد و مثنوی بخواند 📖 ⛔️انسان قرآن را کنار بگذارد مثلا مثنوی بخواند؟ ؟😳 ⁉️ وقتی قرآن بخوانی حجاب قلبت برطرف میشود . شخصی عرضه داشت .👨‍⚕ یا بن رسول الله من وسوسه دارم . حضرت فرمود :مگر قرائت قرآن نمی کنی ؟⁉️ 💕شفاء لما فی الصدور 💕 آن وقت انسان .قرآنی که اورا سرتا پا منور می کند و حجاب های باطن و حجاب های قلب را برطرف می کند، کنار بگذارد و مثنوی بخواند ⁉️ 💹آیت الله حق شناس 💹 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷⚜⚜⚜⚜⚜ کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی به امید شفاعت شهید کلیک کن👇 https://eitaa.com/alvane
حدیثی از امام علی ع🍂🍂 ♈️یاران امام زمان عج ♒️اگر اراده کنند کوه های سخت بزرگ را می توانند از جا بر کنند و بیاورند 🉑 ♠️با گریه ات به بهشت می روی با گریه ات شریک بلای حسین ع بشوی ♠️شیعه ی ما کسی است که ما را مشایعت کند در بلای ما شریک کند شریک بشوی در بلای حسین ع 😭 شریک بشوی در بلای مهدی عج 😭 ♠️♠️♠️♣️♣️⚫️⚫️🏴🏴🏴 کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی به امید شفاعت شهید کلیک کن👇 https://eitaa.com/alvane
🔴 💠 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو 📙فرهنگ‌نامه‌شهدای‌سمنان،ج۸،ص۱۰۶ 🏴🏴🏴🏴⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی به امید شفاعت شهید کلیک کن👇 https://eitaa.com/alvane
〰〰〰〰〰🥀🍃 استاد قرائتی حفظه الله سوره اعراف وَ نادى‌ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ «44» و اهل بهشت، دوزخيان را صدا زنند كه ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بود، حقّ و راست يافتيم (و به آن رسيديم)، آيا شما وعده‌هاى پروردگارتان را حقّ يافتيد؟ (ما در لذّت و نعمتيم، آيا شما هم در رنج و عذابيد؟) گويند: آرى. پس منادى ميان آنان اعلام كند كه لعنت خدا بر ستمكاران باد. 🍃🥀 نکته ها : در اين‌كه مؤذّنِ قيامت چه كسى است اقوالى بيان شده، از جمله: خداوند، اسرافيل، جبرئيل، مأموران جهنّم و مأموران بهشت؛ امّا در روايات شيعه‌ و برخى احاديث اهل‌سنّت (مانند روايات حاكم حَسكانى) مى‌خوانيم كه آن مؤذّن، حضرت على عليه السلام است، همان گونه كه سوره برائت را كه شامل اعلام برائت از مشركين در دنيا بود در مكّه خواند، قرائت قطعنامه‌هاى برائت و لعنت الهى نسبت به مشركان، در آخرت نيز از زبان على عليه السلام خواهد بود. همچنان كه به بهشتيان نيز آن حضرت سلام خواهد داد. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از جنگ بدر، خطاب به كشته‌ى مشركان فرمود: «انّا وجدنا ما وعد ربّنا حقّاً فهل وجدتم ما وعد ربّكم حقّاً»، اصحاب سؤال كردند: چگونه با اجسادى كه مرده‌اند تكلّم مى‌كنيد؟ حضرت فرمودند: «به خدا سوگند! همه‌ى آنان كلام مرا بهتر از شما شنيدند. چنانكه حضرت على عليه السلام نيز كشته‌هاى خوارج را با همين آيه مورد خطاب قرار دادند». 🍃🥀پیام ها : 1- در قيامت، بهشتيان و دوزخيان با يكديگر گفتگو مى‌كنند. وَ نادى‌ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ ... بهشت و جهنّم به گونه‌اى است كه بهشتيان پس از استقرار، مى‌توانند از دوزخيان خبر بگيرند. 2- در قيامت مؤمنان و كافران، وعده‌هاى الهى را حقّ و عملى مى‌يابند. «قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا» 3- خداوند توسط اهل بهشت، از دوزخيان اعتراف مى‌گيرد، تا شرمندگى و فشار بيشترى بر آنان وارد شود. «قالوا نعم » 🍃🥀〰〰〰〰〰〰〰〰
یا_صاحب_الزمان ❤️ ✨این جمعه جنس خواهشمان فرق می کند ✨آقا به #شیر_خواره ی کرببلا بیا😭🙏 💚ألـلَّـھُـمَــ؏َـجِّـلْ‌لِوَلـیِـڪْ‌ألْـفَـرَج💚 🕊 🕊
گل نرگس: °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((لیست)) 🌷حسابی جا خوردم. به زحمت خودم رو کشیدم بیرون. – فرامرز، به جان خودم خیلی خسته ام، اذیت نکن. ـ اذیت رو تو می کنی، مثلا دوستیم با هم. شدی یه کلمه به من چیزی نگفتی. خندیدم 🌷ـ تو باز قرص هات رو سر و ته خوردی؟ ـ نزن زیرش، اسمت توی لیسته. چند تا از بچه ها پای تابلوی توی حیاط جمع شده بودن. منم دنبال فرامرز راه افتادم. کاندید شماره ۳، مهران فضلی. باورم نمی شد، رفتم سراغ ناظم. ـ آقای اعتمادی، غیر از من، مهران فضلی دیگه ای هم توی مدرسه هست؟ خنده اش گرفت. ـ نه، آقای مدیر گفت اسمت رو توی لیست بنویسم. 🌷– تو رو خدا اذیت نکنید، خواهشا درش بیارید. من، نه وقتش رو دارم، نه روحیه ام به این کارها می خوره. از من اصرار، از مدرسه قبول نکردن. فایده نداشت. از دفتر اومدم بیرون و رفتم توی حیاط. رأی گیری اول صبح بود. 🌷ـ بی خیال مهران، آخه کی به تو رای میده؟ بقیه بچه ها کلی واسه خودشون تبلیغ کردن. اما دقیقا همه چیز بر خلاف چیزی که فکر می کردم پیش رفت. مدیر از بلندگو، شروع کرد به خوندن اسامی بچه هایی رو که رأی آورده بودن. نفر اول، آقای مهران فضلی با ۲۶۵ رأی. نفر دوم، آقای … 🌷اسامی خونده شده بیان دفتر. برق از سرم پرید. و بچه های کلاس ریختن سرم. از افراد توی لیست، من، اولین نفری بودم که وارد دفتر شدم. تا چشم مدیر بهم افتاد با حالت خاصی بهم نگاه کرد. 🌷ـ فکر می کردم رأی بیاری، اما نه اینطوری. جز پیش ها که صبحگاه ندارن. هر کی سر صف بوده بهت رأی داده. جز یه نفر، خودت بودی؟ ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((به جز ما دو نفر)) 🌷هر چی التماس کردم فایده نداشت و رسما تمام کارهای فرهنگی ـ تربیتی مدرسه، از برنامه ریزی تا اجرا و…به ما محول شد و مسئولیتش با من بود. اسمش این بود که تو فقط ایده بده، اما حقیقتش، جملات آخر آقای مدیر بود. ـ ببین مهران، تو بین بچه ها نفوذ داری. قبولت دارن. بچه ها رو بکش جلو، لازم نیست تو کاری انجام بدی. ایده بده و مدیریت شون کن بیان وسط گود. 🌷 از برنامه ریزی و اجرای مراسم های ساده، تا و … نمی دونستم بخندم یا گریه کنم. ـ آقا در جریان هستید ما امسال، امتحان نهایی داریم؟ این کارها وظیفه مسئول پرورشی مدرسه است. کار فرهنگی برای من افتخاریه، اما انصافا انجام این کارها، برنامه ریزی و راه انداختن بچه ها و مدیریت شون و خیلی وقت گیره. 🌷ـ نگران نباش، تو یه جا وایسی بچه ها خودشون میان دورت جمع میشن. دست از پا درازتر اومدم بیرون. هر کاری کردم زیر بار نرم، فایده نداشت. 🌷 تنها چیزی که از دوش من برداشته شده بود، نوشتن گزارش جلسات شورا بود که اونم کلا وظیفه رئیس شورا نبود. اون روزها هزاران فکر با خودمی می کردم جز اینکه اون اتفاق، شروع یک طوفان بود. طوفانی که هرگز از ورود بهش پشیمان نشدم. 🌷اولین مناسبت بعد از شروع کار شورا، بعد از یه برنامه ریزی اساسی، با کمک بچه ها، توی سالن سن درست زدیم وهمه چیز عالی و طبق برنامه پیش رفت. علی الخصوص سخنران، که توی یکی از نشست ها باهاشون آشنا شده بودم و افتخار دادن و سخنران اون برنامه شدن. جذبه کلامش برای بچه ها بالا بود و همه محو شده بودن. 🌷برنامه که تموم شد، اولین ساعت، درس شیمی بود. معلم خوش خنده، زیرک و سختگیر، که اون روز با چهره گرفته و بداخلاق وارد کلاس شد. چند لحظه پای تخته ایستاد و بهم زل زد. ـ راسته که سخنران به دعوت تو حاضر شده بود بیاد؟ این آقا راحت هر دعوتی رو قبول نمی کنه. 🌷یهو بهروز از ته کلاس صداش رو بلندکرد. ـ آقا شما روحانی ها رو هم می شناسید؟ ما فکر می کردیم فقط با حال می کنید. 🌷و همه کلاس زدن زیر خنده، همه می خندیدن، به جز ما دو نفر. من و دبیر شیمی. ✍ادامه دارد......
گل نرگس: °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((سواحل هاوایی)) ⚜صدای سائیده شدن دندان هاش رو بهم می شنیدم. رفت پای تخته ـ امروز اول درس میدم، آخر کلاس تمرین ها رو حل می کنیم. و شروع کرد به درس دادن. تا آخر کلاس، اخم هاش توی هم بود. نه تنها اون جلسه، تا چند جلسه بعد، جز درس دادن و حل تمرین کار دیگه ای نمی کرد. ⚜جزء بهترین دبیرهای استان بود و اسم و رسمی داشت. اما به شدت ضد نظام و آخر بیشتر سخنرانی هاش… – آخ که یه روزی برسه بشه هاوایی. جانم که چی میشه، میشه عشق و حال. چیه الان آخه؟ دریا هم بخوای بری باید سرت رو بیاری پایین. حاج خانم یا الله … ⚜خوب فاطی کاماندو، مگه مجبوری بیای حال ما رو هم ضد حال کنی؟ ـ دلم می خواد اون روزی رو ببینم که همه این روحانی ها رو دسته جمعی بریزیم تو آتیش. توی هر جلسه، محال بود ۲۰ دقیقه در مورد مسائل مختلف حرف نزنه. از سیاسی و اجتماعی گرفته تا… در هر چیزی صاحب نظر بود. یک ریز هم بچه ها رو می خندوند و بین اون خنده ها، حرف هاش رو می زد. گاهی حرف هاش به حدی احمقانه بود که فقط بچه های الکی خوش کلاس، خنده شون می گرفت. ⚜اما کم کم داشت همه رو با خودش همراه می کرد. به مرور، لا به لای حرف هاش، دست به تحریف دین هم می زد و چنان ظریف، در مورد مفاسد اخلاقی و … حرف می زد که هم قبحش رو بین بچه ها می ریخت، هم فکر و تمایل به انجامش در ها شکل می گرفت. و استاد بردگی فکری بود. ‌‌⚜– ایرانی جماعت هزار سال هم بدوه، بازم ایرانیه. اوج هنر فکریش این میشه که به پاپ کورن بگه چس فیل. آخرش هم جاش همون ته فیله است. ⚜خون خونم رو می خورد اما هیچ راهکاری برای مقابله باهاش به ذهنم نمی رسید. قدرت کلامش از من بیشتر بود. دبیر بود و کلاس توی دستش و کاملا حرفه ای عمل می کرد. در حالی که من یه نوجوان که فقط چند ماه از ورودم به ۱۸ سالگی می گذشت. حتی بچه هایی که دفعات اول مقابلش می ایستادند، عقب نشینی کرده بودن. گاهی توی خنده ها باهاش همراه می شدن. ⚜هر راهی که به ذهنم می رسید، محکوم به شکست بود. تا اون روز خاص رسید. ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ((Break time)) 🌷عین همیشه، وسط درس، درس رو تعطیل کرد. به حدی به بچه ها فشار می آورد و سوال و نمونه سوال های سختی رو حل می کرد که تا اسم Break time می اومد، گل از گل بچه ها می شکفت. 🌷شروع کرد به خندوندن بچه ها، و سوژه این بار،دیگه اجتماعی، سیاسی یا … نبود، این بار مستقیم خود اهل بیت رو هدف گرفت و از بین همه، با یه اشاره کوچیک و همه چیز رو به سخره گرفت. و بچه ها طبق عادت 🌷همیشه، می خندیدن. انگار مسخ شده بودن، چشمم توی کلاس چرخید روی تک تک شون. انگار اصلا نفهمیده بودن چی شده و داره چی میگه. فقط می خندیدن. و وقتی چشمم برگشت روی اون، با چشم های مست از قدرت و پیروزی بهم نگاه می کرد. 🌷برای اولین بار توی عمرم، با همه وجود از یه نفر متنفر بودم. اشتباهش و کارش، نه از سر سهو بود، نه هیچ توجیه دیگه ای. گردنم خشک شده بود. قلبم تیر می کشید. چشم هام گر گرفته بود و این بار، صدای سائیده شدن دندان های من بهم، شنیده می شد. 🌷زل زدم توی چشم هاش ـ به حرمت اهل بیت قسم، با دست های خودم نفست رو توی همین کلاس می برم. به حرمت فاطمه زهرا قسم رهات نمی کنم. 🌷از خشم می لرزیدم و این جملات رو توی قلبم تکرار می کردم. اون شب، بعد از نماز وتر رفتم سجده. ـ خدایا! اگر کل هدف از خلقت من، این باشه که حق این نامرد رو بزارم کف دستش، به خودت قسم که دفاع از سرورم برای من افتخاره. خدایا، تو می دونی من در برابر این مرد ضعیفم. نه تواناییش رو دارم، نه قدرت کلامش رو. 🌷من می خوام برای دفاع از شریف ترین بندگانت بایستم، در حالی که می ترسم که ضعف و ناتوانیم، به قیمت شکست تموم بشه. 🌷ترجیح میدم همین الان و در جا بمیرم ولی مایه سرافکندگی اهل بیت پیامبر نشم. و سه روز، پشت سر هم روزه گرفتم. ✍ادامه دارد......
4_5967730055609058516.mp3
5.09M
رزق شـــبانه #شور سید رضا نریمانی #کربلا_نرفتن_سخته #نوکرت_کربلا_نره_میمیره😔 #پیشنهاد_دانلود