eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
166 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
160 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
1_12519061.mp3
2.07M
💠 #دعای_عهد ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح) دعای عهد خواندی، مقدراتت عوض میشود...
🇮🇷 فرازی ازوصیتنامه 🇮🇷 ◽️خدایا، در این لحظات درگیری نه می‌ترسم و نه ناامیدم؛ فقط آرزو دارم که همۀ ما را ببخشی و دیگران را که زنده می‌مانند، آگاه سازی تا قدرت پیدا کنند انتقام مسلمانان واقعی را از کفار، مشرکین و منافقین بگیرند و قدرت تو را به نمایش گذارند. ◽️خدایا، همیشه به تو متکی و معتقد بودم و هستم. ◽️خدایا، شهدا را که زندگی حقیقی و برحق را در وجود همۀ ما زنده کردند و می‌کنند، بیامرز و شجاعت و ایمان آنها را به دیگران بیاموز» 🌷 @alvane با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
🌸خاطره ای از شهید سیدمیلاد مصطفوی در حق یکی از دوستدارانش 👇👇👇👇 🔸یه بار یه کار فرهنگی برای شهید سیدمیلاد مصطفوی انجام دادم و برای هزینه اون کار یه تیکه از طلامو که خودم با حقوق خودم خریده بودم فروختم 🎁و برای آقاسید یه کار فرهنگی انجام دادم هیچکس متوجه نشد حتی پدر و مادرم فقط خودم و سید و خدا دونستیم سر نماز به آقاسیدمیلاد گفتم سید هیچی نمیخوام ازت فقط نشونم بده که تو زندگیم هستی😭 موند و ‌ اومد من خیلی دوست داشتم برم کربلا ولی جور نمیشد😔 و تا اون موقع هم کربلا نرفته بودم خیلییییییییی بیقرار بودم و گریه میکردم شب و روزم شده بود گریه برای دیدار 😭😭💔 یه روز نزدیک اربعین خیلی دلم گرفته بود یه دلنوشته نوشتم و فرستادم کانال شهید مصطفوی در باب کسی که از اربعین جامونده بود...💔 بلافاصله یک نفر به مدیر کانال پیام داد و گفت کی این رو نوشته⁉️ گفت فلانی گفت من کربلاشون رو میدم بره کربلا گفت مشکل هزینه نیست جور نمیشه براشون گفت من میخوام هزینه بفرستم هدیه شهید مصطفوی هست شماره کارت بدین‼️ گیج شده بودم خلاصه از اون اصرار و از من انکار گفت هدیه از طرف سیدمیلاده من دقیقا یک میلیون و دویست برای سید برای اون کار فرهنگی هزینه کرده بودم 🔸اون شخص که ندونستم کی بود همون مبلغ که برای شهید هزینه کرده بودم رو ریخت به کارتم😧 تا چند روز گیج و منگ بودم خلاصه اینکه من نرفتم کربلا و تصمیم گرفتم هزینه کربلامو هدیه بدم به شخص دیگه✨ گفتم سیدمیلاد کربلا نرفت و کربلاشو هر بار میداد ولی خیلیی بیقرار بودم برای دیدار کربلا ولی به سیدمیلاد گفتم سید ببینم چی میبینم😭 گفتم سید جانم تو چطور از کربلا گذشتی و هر بار کربلاتو هدیه میدادی به شخص دیگه😭😭😭 هزینه رو ریختم برای یک شخص و اون بنده خدا رفت کربلا😭😭 رو دادم به اون شخص گفتم بنداز حرم آقا امام حسین علیه السلام 🌱 نیت کردم و گفتم خادم شهدا و ارباب بمونم😭😭😭 اون شخص از اومد. . . و من. . . برای اربعین بعدی از طرف کشوری نمیدونم از بین چند هزار نفر انتخاب شدم⁉️ برای خادمی کربلا و برای اولین بار رفتم کربلا و در دویست قدمی حرم آقا ابوالفضل علیه السلام در کریم اهل بیت علیها السلام چهارده روز خادم الحسین شدم. 😭😭😭😭😭 🌺 @alvane
🌹‌چگونگی شهادت جهان آرا و یاران شهید 🌹هفتم مهرماه سال 1360 در حالی که سرداران و سربازان فاتح ارتش اسلام پس از رزمی بی امان با بعثیان متجاوز، با سرافرازی از جبهه نبرد حق علیه باطل بر می گشتند، هواپیمایی که این عزیزان را به تهران می آورد، درحوالی کهریزک دچار سانحه غم انگیزی گشته و سقوط کرد. 🌹در این حادثه، علاوه بر شهید شدن تعدادی از رزمندگان اسلام، فرمانده سرافراز و نامور سپاه خرمشهر، محمد علی جهان آرا به همراه چهار سردار بزرگ اسلام سرلشگر فلاحی جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش، سرتیپ نامجو وزیر دفاع، سرتیپ فکوری جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش و شهید یوسف کلاهدوز قائم مقام فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند. 🌹یاد همه شهدای انقلاب اسلامی گرامی و نامشان پررهرو باد @alvane
🔰امام صادق علیه السلام):پولی که خرج  زیارت حسین(ع) شود، برمی‌گردد! 🔸امام صادق(ع)در مورد زیارت مزار امام حسین(ع): هر كه او را زيارت كند، خداوند نيازهايش را برآورد و آنچه از امور دنيا كه برایش اهمیت داشته را كفايت فرمايد و همچنین زيارت امام حسین(ع) رزق بنده را زیاد می‌کند، و آن چه برای زیارت هزينه كند، برمی‌گردد. 🔻تهذیب الاحکام، ج۶، ص۴۵ @alvane
💞خاطرات همسر (مدافع حرم) 💞قسمت 0⃣2⃣ 💞ثانیه‌های انتظار 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 وقتی از اولین سفر سوریه برگشت 14 شهریور بود. حدود 12:30 بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است. نگفته بود که چه زمانی برمی‌گردد. خانه مادرم بودم. پدر، مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آنها گفتم امینم آمد ! همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند. حدود ساعت 3-2 امین رسید. تمام این فاصله را دائماً پیامک می‌دادم و می‌گفتم «کی می‌رسی؟» آخرین پیام‌ها گفتم «امین دیگر خسته شدم 5 دقیقه دیگر خانه باش! دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.» 💠 آن شب با خودم گفتم «همه چیز تمام شد.» آنقدر بی‌تاب و بی‌قرار بودم که فکر می‌کردم وقتی او را ببینم چه می‌کنم؟ می‌دوم، بغلش می‌کنم و می‌بوسمش. شاید ساکت می‌شوم! شاید گریه می‌کنم! دائماً لحظه دیدن امین را با خودم مرور می‌کردم که اگر بعد 15 روز او را ببینم چه می‌کنم؟ حال خودم نبودم. آن لحظات قشنگ‌ترین رؤیای بیداری من بود... امینِ من، برگشته بود... سالم و سلامت... و حالا همه سختی‌ها تمام می‌شد! مطمئناً دیگر قرار نبود لحظه‌ای از امین جدا شوم... بی او عمری گذشت... 💠 وقتی امین رسید واقعاً امین دیگری را می‌دیدم! خیلی تغییر کرده بود. قبلاً جذاب و نورانی‌ بود، اما این‌بار حقیقتاً نورانی‌تر شده بود. یک لباس سبز تنش بود که خیلی به او می‌آمد. کمی هم لاغر شده بود. تا همدیگر دیدم؛ امین لبخند زد، من هم خندیدم. انگار تپش قلب گرفته بودم. دستم را روی قلبم گذاشتم! امین تمام دارایی من بود. 💠 آن لحظه گفتم «آخیش تمام سختی‌های زندگی‌ام تمام شد... انشاءالله دیگر هیچ‌وقت از من دور نشوی. اگر بدانی چه کشیده‌ام.» سکوت کرده بود، گویا برنامه رفتن داشت اما نمی‌دانست با این وضعیت من چگونه بگوید. 0🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💞خاطرات همسر ( مدافع حرم) 💞قسمت 1⃣2⃣ 💞 به خاطر خدا درس بخوان! 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠 نزدیک عصر بود که گفت «به خانه برویم. می‌خواهم وسیله‌هایم را جمع کنم. باید بروم.» جا خوردم. حس کرختی داشتم. گفتم «کجا می‌خواهی بروی؟ بس است دیگر. حداقل به من رحم کن... تو اوضاع و احوال مرا می‌دانی. قیافه مرا دیده‌ای؟» خودم حس می‌‌کردم خُرد شده‌ام. گفتم «می‌دانی من بدون تو نمی‌توانم نفس بکشم. دیگر حرفی از رفتن به سوریه نزن. خودت قول داده بودی فقط یکبار بروی...» گفت «زهرا من وسط مأموریت آمده‌ام به تو سر بزنم و بروم. دلم برایت تنگ شده بود. باور کن مأموریتم به اتمام برسد آخرین مأموریتم است دیگر نمی‌روم.» 💠 گفتم «امین دست بردار عزیز دلم. من نمی‌توانم تحمل کنم. باور کن نمی‌توانم... دوری تو را نمی‌توانم تحمل کنم...» حرف دانشگاه‌ام را پیش کشید. گفتم «امینم، من بدون تو نمی‌توانم درس بخوانم. اگر هم درس می‌خوانم به خاطر تو است.» خندید و گفت «بگو به خاطر خدا درس می‌خوانم.» گفتم «به خاطر خدا است اما ذوق و شوق زندگیم فقط تویی...» 💠 حتی من وقتی از خانه بیرون می‌رفتم ذوق خرید وسایل آشپزخانه و غیره را نداشتم. فقط بلوز، تی‌شرت، شلوار، کفش، کت‌تک یا هر وسیله‌ دیگری برای امین می‌خریدم. او هم عادت کرده بود می‌گفت «باز برایم چه خریده‌ای؟» می‌گفتم «ببین اندازه‌ات هست؟» می‌‌گفت «مطمئنم مثل همیشه دقیق و کاملاً‌ اندازه برایم می‌خری...» 💠 مدتی که نبود، برایش کلی لباس خریده بودم. وقتی به خانه رسیدیم گفتم «امین این‌ها را بپوش ببین برایت اندازه است؟» با غصه این‌ حرف‌ها را به او می‌‌گفتم واقعا دلم می‌خواست بماند و دیگر نرود. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃  @alvane
◻️◻️ زینب 💔 کجا و مجلس نامحرمان این روزهاست غصۀ ما شام شام شام همراهِ دردِ کرب و بلا صبح و ظهر و شام.، #امان از دل زینب #آلشام
شهید سجاد زبر جدی روحش شاد و یادش گرامی 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا