⭕️هزینه پارکینگ های مرزی برای زائران اربعین مشخص شد
🔸مجیدعبداللهی دبیر کمیته زیرساخت ستاد مرکزی اربعین حسینی:
🔹در مرزهای شلمچه و چذابه در استان خوزستان زیرساختها کاملا مهیاست و خودروهای بسیاری هماکنون در پارکینگها هستند، به طوری که در مرز چذابه تا این لحظه ۶۰۰ دستگاه خودرو پارک شده است.
🔹به ازای هر شب پارک خودرو از زائران باید ۵ هزار تومان اخذ شود و مبالغ بالاتر از آن قانونی نیست.
🔹به طور مثال در مرز شلمچه به ازای ۶ شب همان ابتدا از زائران ۳۰ هزار تومان دریافت میشود.
💞 خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ( مدافع حرم )
💞 قسمت 9⃣2⃣
💞 بوسههای آخر...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💠 از اولین سفر که برگشت هنوز صورتش خوب نشده بود. قول داده بود دفعه بعد که برمیگردد صورتش هم خوب شود. راست میگفت در معراج صورتش را دقت کردم خدا را شکر خراشیدگیاش محو شده بود... گفتم که من به صورت امین حساس بودم...
💠 تا جان در بدن داشتم صورتش را برای آخرینبار سیر نگاه کردم... میدانستم این لحظات دیگر هیچگاه تکرار نمیشود. تصویر امین آنقدر بزرگ بود که قاب چشمهایم برای دیدنش کم بود! بوسه بارانش کردم و از امین جدا شدم.
💠 چند روز بعد از شهادتش انتظار داشتم حداقل بیاید با من حرف بزند. دائماً گلایه داشتم از خدا، از اطرافیانم، از همه آدم و عالم. دائم از خودم میپرسیدم «چرا امین رفت؟ چرا بقیه مانع از رفتن امین نشدند؟» دائماً ناراحت و دلگیر بودم. منتظر بودم بیاید منتکشی! امین حاضر نبود ناراحتی مرا ببیند حالا چطور حاضر بود مرا با این داغ بزرگ بگذارد و برود؟
💠 بعد از دو سه روز دیدم دیگر فایدهای ندارد. فکر کردم باید معاملهای کنم. گفتم «خدایا! شوهرم را در راه تو بخشیدم. خود و خانوادهام هم فدای حضرت زینب (سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام). انشاءالله همه ما مثل امین عاقبت به خیر شویم. فقط شوهرم بیاید با من حرف بزند. بیاید جواب سؤالهایم را بدهد. با من حرف بزند تا کمی آرام شوم. اینکه دیگر توقع زیادی نیست...»
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💞 خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ( مدافع حرم )
💞 قسمت 0⃣3⃣
💞 برگه شفاعت
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
💠 همان شب خواب دیدم که گویا خانه ما بخشی از یک مسجد است. با خانمی که نمیشناختم همراه بودم و به او گفتم «به من میگویند شوهرت شهید شده. خدا کند امین زنده باشد و تمام بنرها و تابلوهای شهادت او جمع شده باشد.» جلوی در که رسیدم دیدم هیچ بنر و پلاکاردی نیست! گفتم «پس شوهرم شهید نشده!» به سمت مسجد که احساس میکردم خانه ما است رفتم. در را که باز کردم دیدم شوهرم نشسته! دویدم و با رسیدن به امین، بوسیدمش! گفتم «وای امین، اگر بدانی این چند وقت چه خوابهای بدی دیدهام!»
💠 امین آنکارد کرده و خیلی نورانی با لباس سبز، از جایش بلند شد، پیشانی مرا بوسید و گفت «زهرا جان! من شهید شدم...» در خواب همه چیز برایم مرور شد و یادم آمد که شهید شده. گفت «من باید زود برگردم و نمیتوانم زیاد حرف بزنم.» گفتم «باشه حرف نزن. من از حضرت زینب (سلام الله علیها) و از خدا خواستهام که بیایی و جواب سؤالات مرا بدهی. پس زیاد حرف نزن دلم میخواهد بیشتر پیش من بمانی.» گفت «یک خودکار بده تا بنویسم.»
💠 گفتم «تو به من نگفته بودی میروی شهید میشوی، گفتی میروی تا دِینَت را ادا کنی. به من قول داده بودی مراقب خودت باشی.» خندید و گفت «من در آن دنیا مذهبی زندگی کرده بودم. اسمام جزء لیست شهدا بود... » میخواستم سریع همه سؤالاتم را بپرسم، گفتم «در قبال این مصیبتی که روی قلب من گذاشتی و میدانی که دردی بزرگتر از این برای من نبود، چطور دلت آمد مرا تنها بگذاری؟» (همیشه وقتی خبر شهادت همسر کسی را میشنیدم به شوهرم میگفتم انشاءالله هیچوقت هیچکس چنین مصیبتی نبیند. حاضر بودم بمیرم اما خدای نکرده هیچ وقت چنین داغی را نبینم.)
💠 امین یک برگه از جیباش در آورد که دور تا دور آن شبیه آیات قرآن، اسم خداوند و ... نوشته شده بود. خودکار را از من گرفت. نوشت "همسر مهربانم،" دقیقاً عین این دو کلمه به همراه ویرگول بعد آن را روی کاغذ نوشت. بعد گفت «آره میدانم خیلی سخت است. ما در این دنیا آبرو داریم. خودم در این دنیا شفاعتت میکنم.» انگار در لیستی که قرار بود شفاعت کند اسم مرا هم نوشت...
💠 گفتم «در این دنیا چی؟» گفت «من نباید زیاد حرف بزنم...» با این حال انگار خودش هم طاقت نداشت حرف نزند. احساس میکردم بیشتر دلش میخواهد حرف بزند تا بنویسد. گفت «در این دنیا هم خودم مراقبت هستم. حواسم به تو هست.» یک دفعه از خواب پریدم! اذان صبح بود...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@alvane
هادی می گفت: یکبار در #نجف تصمیم گرفتم که #سه_روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلاً نخورم تا ببینم مولای ما #امام_حسین(ع) در روز عاشورا چه حالی داشت😔.
این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد😓. وقتی خواستم از خانه🏡 بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رفت. همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که #نمی_توانستم روی پای خودم بایستم.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🍃شهدا الگوی جاودانگی🍃
● سرلشکر سلیمانی: من در آن لحظهی آخر که 🌹شهیدهمدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است... آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد. خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلا عکسی بگیرد؛ چه از خودش، چه با کس دیگری.
من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید- از همانجایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم.- ولی یک حسی به من گفت خب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد:
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
این حالت خیلی حالت زیبایی است. قطرهای که به دریا متصل میشود، دیگر قطره نیست؛ دیگر دریاست. ۹۵/۷/۱۴
🌹شهدا را یاد کنیم با صلوات
❤️قال رســــــول الله💚
زیاد #استغـــفار ڪنید در خانــه ها
و مجالسـتان ، سـر سفــــره ها و در
بازارهایتان ، و در مسیر رفت و آمد
هایتان و هر جا ڪه بودید استغفار
ڪنید چرا که شما نمیدانید آمرزش
خـــداوند چه زمانى نازل مىشــود.
#حدیث💚
📚مستدرک الوسائل ج ۵ ص۳۱۹
👇👇
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#شهید_مدافع_حرم
سید میلاد مصطفوی 🌺
#راوی_خواهر_شهید
عادت خیلی خوبی داشت معمولا برای هر کار خیری که می خواست انجام بده دو رکعت نماز می خوند.🌱
با این کارش می خواست اثر وضعی روی مخاطب و کارهاش بزاره و همین طور هم می شد. 👌
من برای ازدواجم خیلی سخت گیر بودم
دوست نداشتم از کانون پر مهر خانواده و سایه پدر و مادر جدا بشم.😞
تا اینکه یکی از دوستان سید میلاد به خواستگاریم اومد.
هر چقدر با هام صحبت کرد مجاب نشدم. 😐
تا اینکه یه روز اومد خونه ، آستیناشو بالا زد و رفت وضو گرفت سجاده اش رو پهن کد و الله اکبر گویان مشغول نماز شد✨
دو رکعت نماز خوند نمی دونم چه نمازی خوند و به چه نیتی خوند اما حال عجیبی داشت.🕊
بعد از اینکه نمازش تموم شد اومد نشست کنارم.
خیلی با محبت شروع به صحبت کردن کرد، از علاقش به من گفت و اینکه من رو چقدر دوست داره و ...❤️
کم کم دیدم چشماش پر از اشک شد.همینطور که داشت باهام صحبت می کرد از چشماش اشک میومد.😢
سید بامن که خواهرش بودم خیلی با محبت صحبت کرد و الحمدالله خیلی زود این مشکل حل شد.
نفس سید حق بود ... نسبت به خانواده خیلی با عاطفه بود.🌸
در مراسم ازدواج من خیلی گریه کرد.😔
با اینکه ممکنه خیلی از هم سن و سال های میلاد از روی حیا و غرور و ... هیچوقت اینکار رو انجام ندن.
اما سید قلبش مثل آینه صاف صاف بود.🌷🌱
هنر تمامی شهدا و سید میلاد این بود که با این همه عاطفه از خانواده دل کندند و رفتنند...🕊
✍ از کتاب : مهمان شام
#دو_رکعت_نماز_عشق
مداحی آنلاین - سنگ يادبود برام نذاريد - مجتبی رمضانی.mp3
4.06M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
🌴بر روی مزار من کسی نشون نزاره
🌴خاک عالم سر من حسن حرم نداره
🎤 #مجتبی_رمضانی
👌فوق زیبا