{یا حیدر۳۱۵❣️}:
هر شهیـدی را ڪه دوستش داری
ڪوچه دلـت را به نامـش ڪن🌿
یقین بدان در کوچه پس ڪوچههای
پر پیچ و خم دنیا تنهایت نمےگذارد...❤️
سلام عرض ادب احترام
لطفا کانال شهدا رو به دوستان خود معرفی نمایید
ان شاءالله شهدا روز جزا شفیعتان باشن
به امید شفاعت شهدا
لطفا دراین کار شهدایی پسند
شرکت نمایید
روز روزگار تان شهدایی
دلاتون شهدایی
یا علی بگو
نام خودرا در پرونده شهدا ثبت کن
🍃🌸 شهید محمد رضا الوانی
https://eitaa.com/alvane
{یا حیدر۳۱۵❣️}:
هر شهیـدی را ڪه دوستش داری
ڪوچه دلـت را به نامـش ڪن🌿
یقین بدان در کوچه پس ڪوچههای
پر پیچ و خم دنیا تنهایت نمےگذارد...❤️
سلام عرض ادب احترام
لطفا کانال شهدا رو به دوستان خود معرفی نمایید
ان شاءالله شهدا روز جزا شفیعتان باشن
به امید شفاعت شهدا
لطفا دراین کار شهدایی پسند
شرکت نمایید
روز روزگار تان شهدایی
دلاتون شهدایی
یا علی بگو
نام خودرا در پرونده شهدا ثبت کن
🍃🌸 شهید محمد رضا الوانی
@alvane
{یا حیدر۳۱۵❣️}:
هر شهیـدی را ڪه دوستش داری
ڪوچه دلـت را به نامـش ڪن🌿
یقین بدان در کوچه پس ڪوچههای
پر پیچ و خم دنیا تنهایت نمےگذارد...❤️
سلام عرض ادب احترام
لطفا کانال شهدا رو به دوستان خود معرفی نمایید
ان شاءالله شهدا روز جزا شفیعتان باشن
به امید شفاعت شهدا
لطفا دراین کار شهدایی پسند
شرکت نمایید
روز روزگار تان شهدایی
دلاتون شهدایی
یا علی بگو
نام خودرا در پرونده شهدا ثبت کن
🍃🌸 شهید محمد رضا الوانی
@alvane
گل نرگس:
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_بیست_و_سوم
📝(( رفیق من میشی؟؟))
🍃هر روز که می گذشت ... فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ... همه مون بزرگ تر می شدیم ... حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت ... و حس و حال من طور دیگه ای می شد ... یه حسی می گفت ... تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
🌹می نشستم به نگاه کردن رفتارها ... و باز هم با همون عقل بچگی ... دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ... فکر من دیگه هم سن خودم نبود ... و این چیزی بود که اولین بار... توی حرف بقیه متوجهش شدم ...
🍃- مهران ... 10، 15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره ... عقلش ... رفتارش ... و ...
🌹رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم ... که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم ... نمی دونستم خوبه یا بد ... اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
🍃بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن .. . و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم ... و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
🌹توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
🍃حتی نسبت به خواهر و برادرم ... حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم ... علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
🌹حس یه سپر ... که باید سد راه مشکلات اونها می شد ... دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم ... اونها هم تجربه کنن ...
🍃حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود ... و روز به روز بیشتر می شد ...
🌹برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ... حس قشنگی داشت ... شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ... سمت آقایون ... یه گوشه پیدا کردم و نشستم ... همه اش به کنار ... دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ...
🍃 اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ... یا انیس من لا انیس له ... یا عماد من لا عماد له ...
😢بغضم ترکید ...
🌹- خدایا ... من خیلی تنها و بی پناهم ... رفیق من میشی؟...
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_بیست_و_چهارم
📝((انتظار))
🍃توی راه برگشت ... توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ...
🌹- خسته شدی؟ ...
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟ ...
🍃- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه ...
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ ... خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه ... اما ما نه ...
چند لحظه ایستاد ...
🌹- چه سوال های سختی می پرسی مادر ... نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ...
🍃این رو گفت و دوباره راه افتاد ... اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ... نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
🌹- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ...
🍃ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ...
🍃- چی شد ایستادی؟ ...
🌹و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ...
🍃هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ...
🌹هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ...
✍ادامه دارد......
@alvane
🌹 #شهید_سید_حسن_آیت
🍃تولد: ۱۳۱۷/۴/۳ - نجف آباد
🍂شهادت : ۱۳۶۰/۵/۱۴ - تهران
🍁آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها
🔰نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی
🔰دبير سياسی حزب جمهوری اسلامي
🔴👈۶۰ گلوله برای سکوت
🔷راوی : همسر شهید
🌸 صبح جلسه داشت و قرار بود اسنادی را بر علیه #موسوی (نخست وزیر وقت) در مجلس ارائه کند.
🌺با تلفن صحبت می كرد، چند دقيقه به هفت مانده بود، معمولاً من بدرقه اش مي كردم ولي آن روز در آشپزخانه كار داشتم، با عجله به آشپزخانه رفتم، رفت توي حياط و سوار ماشين شد، از در خارج شدند.
🌸ناگهان صداي رگبار شنيدم رفتم بالاي تراس، ديدم خودش را انداخت پشت بشكه نفت، مرتب صداي رگبار مي آمد من هم فرياد مي كشيدم، دويدم توي كوچه، راننده شوكه شده بود، چند ثانيه بيشتر طول نكشيد همه ماجرا بين يكي دو دقيقه به هفت اتفاق افتاد.
🌺ديدم محافظش تير خورده و خونريزي دارد خودش هم از ناحيه گردن و مغز تير خورده بود، او را از ماشين بيرون كشيدم ديدم از بيني و دهانش خون بيرون زد، رنگش زرد شد و …» و دكتر حسن آيت نماينده مجلس شوراي اسلامي و دبير سياسي حزب جمهوري اسلامي شهيد شد.
🌹 #سردار_شهید_محسن_دین_شعاری
🔰فرمانده گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🍃تولد: ۱۳۳۸/۱/۱ - تهران
🍂شهادت :۱۳۶۶/۵/۱۵ - سردشت
🍁آرامگاه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها
🌸محسن همیشه فردی خندان و خوشرو بود و در هیچ شرایطی گل لبخند از لبانش چیده نمیشد.
🌺حتی در سختترین شرایط جبهه زمانیکه یکی از بچهها زخمی شد و روی زمین افتاد محسن بالای سر او رفته بود و میخندید
🌺در روز پانزدهم مردادماه سال ۱۳۶۶ درست مصادف با روز عید قربان به مسلخ عشق رفت و اسماعیلوار جان خویش را در حین خنثیسازی مین ضد تانک در قربانگاه سردشت فدای معبود ساخت و نام خویش را برای همیشه در قلب تاریخ زنده نگه داشت.
🔰 #همسفر_شهدا
🌸در راه حرم شروع میکرد به مداحی. بعد هم با چشمانی اشکآلود وارد حرم میشدیم.
🌺در گوشه جنوبشرقی #مسجد_گوهرشاد جمع میشدیم سید با چشمانی اشکآلود زیارتنامه را میخواند. بعد شروع میکرد با امامرضا علیه السلام حرف زدن. او عادی صحبت میکرد و بچهها اشک میریختند. میگفت: اینجا #زاویه_عشق است.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
💠حضور #حضرت_زهرا سلام الله علیها در عروسی شهید ردانی پور
🍂شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۵ - #عملیات_والفجر۲
🌸رفته بود حرم #حضرت_معصومه سلام الله علیها و برای عروسیش کارت دعوت انداخت داخل ضریح برای #حضرت_زهرا سلام الله علیها
🌺مادر رو خواب دید که به عروسیش اومده
🌼 گفت : مادرجان ، قصد مزاحمت نداشتم ،فقط می خواستم احترام کنم.
💠مادر پاسخ داد:
🔴👈"«مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم کجا بریم"😭
بعد از یازده سال تازه وارد منزل جدیدمان شدیم. و هنوز وسایل منزلمان را سرجایشان قرار نداده بودم.
سیدسجاد موقع رفتن گفت:خدا راشکر که سقفی بالای سر شما و محمدپارسا آمد تا در نبود من اجاره نشین نباشید.
ولی سعی کنید سالن پذیرایی را سرو سامان دهید.
زیرا قرار است مهمانهایی داشته باشید و دیگر ادامه نداد او بوی شهادت را حس میکرد
و میدانست منزل جدیدمان قرار است مملو از مهمانهایی شود که بعد از شهادتش به دیدار ما خواهند آمد.
.راوی :همسر شهید
🌿🌿🌿🌿🌿🍃🍃🍃🍀🍀🍁
#ازرفتن_به_سرقبراموات_غافل_نشوید
🌹اهمیت رفتن سر قبر اموات🌹
💥بهترین زمان زیارت اموات عصر پنجشنبه است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله ) فرموده است، شاید بهتر از آن صبح جمعه بین الطلوعین باشد.
🌺از #امام_صادق (علیه السلام) سؤال شد که
اگر شخص سر قبر کسی برود، آیا او به درد آن شخص میخورد؟
🌹امام فرمود بله. این مثل هدیه ای است که به زندهها میدهید و او را کاملاً خوشحال میکنید.
✅یکی از نزدیکان رجبعلی خیاط میگفت
ما با ایشان به قبرستان ابنبابویه رفته بودیم و قبر مادر من هم آنجا دفن بود. من سر قبر مادرم نرفتم.
🍃سر چند تا قبر فاتحه خواندیم. وقتی میخواستیم از قبرستان بیرون بیاییم، ایشان گفتند که مادر شما اینجا دفن است؟ گفتم بله.
🍀گفت مادر شما در عالم برزخ داشت از شما گله میکرد. برگشتیم و سر قبر مادرم رفتیم.
🔴اگر کار خیری که میکنیم، به تعدادی از اموات هدیه کنیم آیا از ثواب آن کم میشود؟
💠خیر. اگر شما یک صلوات به کل اموات مؤمنین و مؤمنات هدیه کنید به خاطر کار ارزشمندی که شما کردید و همه را در نظر گرفتید و بخل نورزیدید، خدا ثوابش را به همه میدهد و از هیچ کس هم ثوابی کم نمیشود.
🌹پیامبر فرمود
وقتی انسان آیت الکرسی را بخواند و ثوابش را برای همهی اهل قبور مومنین و مؤمنات بفرستد خدا ثواب را به هر کدام از اموات میدهد.
@alvane
سالَم تَحویلِ شُهـــدا❤:
من راستش باهاش آشنا نبودم ولی در ماموریت اخیر که به #سوریه رفتم، اولین بار تو حرم حضرت زینب (س) دیدمش☺️ و بعد دو سه بار تو حرم حضرت رقیه (س) و چند باری هم در حلب.
یک بار هم که تو حلب احتیاج به کمک داشتیم، به او گفتیم و انصافا با جون و دل اجابت کرد🌹محسن خزایی رو در این مدت کوتاه، انسانی بی ریا، بدون غرور و بدون هیچ تکلفی دیدم👌 و خب البته از یک سیستانی خیلی هم عجیب نیست.محسن خزایی بدون هیچ ژست و سروصدایی، در حلب، درست در وسط معرکه جنگ و چسبیده به خط مقدم نبرد با تروریستها👺در حین تهیه گزارش به #شهادت رسید و آرزوش برآورده شد🕊
#شهیدخبرنگار🎤
مدافع حـرم محسـن خزایی🌹
@alvane