📃 طبقهبندی افکار خودآیند
👤 بِک (۱۹۹۵) افکار خودآیند را
به سه دسته تقسیم کرده است:
1️⃣ دستهی اول،
افکار خودآیندی هستند که
علیرغم وجود شواهدی برخلاف آنها، فرد همچنان آنها را باور دارد، مانند:
🔻فردی که چندینبار در جمع سخنرانی کرده است و به خوبی از عهدهی آن برآمده است، اما نگران است که مبادا سخنرانی اخیر را خراب و آبروریزی کند.
2️⃣ دستهی دوم،
افکار خودآیندی هستند که
به ظاهر درست میباشند، اما نتیجهای که فرد از آنها میگیرد، نادرست است. برای مثال:
🔻فردی را در نظر بگیرید که نسبت به دوستش بدقولی کرده است و از این بابت ناراحت است و فکر خودآیندش این است که «دوستم پیش خود فکر میادم چقدر بیفکر و بیتوجه است» و نتیجهای که میگیرد این است که آدم ارزشمندی نیست، یا کسی را در نظر گیرید که وقتی در انجام کاری شکست میخورد، به این نتیجه میرسد که دریا بیکفایت است.
3️⃣ دستهی سوم،
افکار خودآیندی هستند که
درست هستند، اما انطباقی نیستند،
مانند کسی که شب قبل امتحان خود را میگذراند و باید چند ساعت مطالعه کند، این فرد با خود میگوید اگر تا نیمهشب هم بیدار بمانم و مطالعه کنم،
باز هم نمیرسم درسم را تمام کنم.
گرچه این فکر درست است، اما باعث افزایش اضطراب و افت تمرکز بیمار میشود.
@alvane
✅✅ یک راهکار ساده
براي كاهش اضطراب
✍️ برای بسیاری از ما پیش آمده که در حین فعالیت های روزمره، همواره نگران موضوعی دیگر هستیم.
بر اساس آمار ها ۳۸ درصد از انسان ها، هر روز، با نگرانی دست و پنجه نرم می کنند.
در واقع این مسئله، یک موضوع طبیعی است، ولی اگر بر کارایی شما در زندگی
یا شغلتان تأثیر بگذارد، باید برای رفع آن اقدام کنید.
🔻در این راستا اخیراً در تحقیقاتی جدید مشخص شده که استفاده از مداد و کاغذ می تواند به کاهش این آشفتگی ها کمک نماید.
🔻در این تحقیقات تعدادی دانشجوی مضطرب، انتخاب شدند و به آنها گفته شد قرار است وظیفه مشخصی را انجام دهند، ولی پیش از شروع کارها توسط دانشجویان، ابتدا فرصتی ۸ دقیقه ای برای نوشتن به آنها داده شد.
🔻از یک گروه دانشجویان درخواست شد که در خصوص نگرانی هایشان در مورد وظیفه ای که قرار بود در این آزمایش به آنها محول شود، بنویسند.
از گروه دیگر نیز خواسته شد که کارهایی که دیروز انجام داده بودند را یادادشت کنند.
سپس وظایف به همه آنها سپرده شد و همزمان نیز دقت، عکس العمل و فعالیت مغزی آنها زیر نظر بود.
☑️ نتیجه تحقیق پس از انجام وظایف، بسیار جالب بود؛ در حالی که دقت و سرعت انجام وظایف هر دو گروه یکسان بود، ولی گروهی که از نگرانی های وظیفه پیش روی خود نوشته بودند، به طرز بسیار کارآمد تری کارها را انجام دادند و در عین حال کمتر از مغز خود کار کشیده بودند.
👤 هانس شرودر (Hans Schroder) دانشجوی دکترای روانشناسی دانشگاه ایالتی میشیگان که در این تحقیق
دخیل بوده، معتقد است که افراد نگران، برای دستیابی به نتایج مطلوب، نیاز به تلاش مضاعف دارند؛
زیرا مغز آنها همواره در حال پردازش چندین وظیفه است؛ برخی از این وظایف، که به نگرانی ها مربوط هستند، بخشی از پردازش مغز را به صورت بیهوده به خود اختصاص می دهند.
🔻همچنین جیسون موزر (Jason Moser) یکی از دستیاران پروژه و مدیر آزمایشگاه روانشناسی بالینی دانشگاه ایالتی میشیگان نیز در خصوص اثرات اضطراب اعتقاد دارد:
آن دسته از دانشجویانی که نگرانی های خود را یادداشت کرده اند،
مانند خودرویی هستند که بار اضافه ای را خالی کرده و حالا شبیه به
یک خودروی کم مصرف و چالاک
می توانند به صورت بهینه تری به مسیر پیش رو ادامه دهند.
🔻در حالی که گروه مقابل که از نگرانی هایشان ننوشته اند، شبیه به خودروهای پر مصرف قدیمی آمریکایی هستند که نیاز به سوخت (منظور صرف انرژی مغزی بیشتر) دارند.
🔻در نهایت این تحقیق نشان می دهد که نوشتن نگرانی ها، موجب می شود از نظر فکری سبک شوید.
آقای شرودر، این راهکار را نه تنها در فعالیت شغلی، بلکه برای زندگی روزمره نیز پیشنهاد می كند،
@alvane
💎تفکرات منفی ❌
🚫از تفکرات منفی درباره خود بپرهیزید
♨️اگر عادت دارید دائم بر روی
کمبودها و نقاط ضعف خود تاکید کنید ، این عادت را کنار بگذارید
✅ و به جنبه های مثبت خود
(که بسیار زیاد هم هست) فکر کنید .
♨️هنگامی که بیش از حد
از خود انتقاد می کنید ،
✅درباره یک نکته یا حرکت یا رفتار مثبتی هم که داشته اید فکر و برای خود بازگو کنید .
✅هر روز ۳ کار یا رفتاری که
انجام داده اید و موجب رضایت و
شادی تان شده است را بر روی
کاغذ بنویسید .
🔅هیچ انسانی کامل نیست ،
مهم این است که در مسیر تعالی و کمال گام بردارید .
❤️در پناه
امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف باشید 🤲🌹
@alvane
7.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ کسی که در قوهی قضائیه خیانت میکند باید دو برابر مجازات بشود!
🔸 تذکر ۵سال پیش رهبر انقلاب در دیدار خصوصی با مسئولان قضایی درباره فساد داخل قوه
#قسمت_پنجاه_و_شش
با تمام وجودم از خدا خواستم بابا رو برامنگه داره
به پشتی تکیه دادم و سرم و به دیوار پشت سرم چسبوندم
انقدر ذکر گفتم و گریه کردم که متوجه گذر زمان نشدم
همش به ساعتمنگاه میکردم و منتظر تماس ریحانه بودم
بهش گفته بودم عمل باباکه تموم شد بهم خبر بده
قرآنی که اون شب که تو پالتوم پیداش کرده بودم همیشه باهام بود. بازش کردم.
خوندن یا حتی نگاه کردن به کلمه های قرآن باعث آرامشم میشد.
یه ساعت بعد چشمام خسته شد .
قرآن و بستم و انگشتام و رو چشمام فشار دادم
وقتی دیدم خبری نشد
از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم پیش بچه ها
تو سالن انتظار نشسته بودن
ریحانه سرش و رو شونه ی روح الله گذاشه بود و گریه میکرد
روح الله هم به رو بروش خیره شده بود.
علی با دستاش سرشو میفشرد.
زن داداشم کلافه ومضطرب بچه رو تکون میداد تا شایدآروم بگیره.
قوت قلب گرفته بودم .
سعی کردم روحیه شونو عوض کنم
باید توکل میکردن نه اینکه وا برن و جا بزنن.
اروم زدم رو سر ریحانه و گفتم
چتهه آبغوره گرفتی ؟
خودتو واسه شوهرت لوس میکنی !!فاصله رو حفظ کن خواهر !!!
مکان عمومیه !!!
علی با شنیدن صدام سرش و بالا اورد و یه نیمچه لبخندی تحویل داد.
ریحانه هم گفت :
+ ولم کن محمد .
_چی و ولت کنم پاشو ببینم
بازوشوگرفتم و کشیدمش طرف آب سرد کن
لیوان و پر آب سرد کردم
یخوردشو رو دستم ریختم و پاشیدم روصورت ریحانه که صداش بلند شد :
+ اههههههه محمددد!!!
یه دستمال از جیبم در اوردم و دادم دستش و گفتم :
_خواهرم به جای گریه بشین دعا کن.
گریه میکنی که چی بشه ؟ چیزی نشده که .باباهم چند دیقه دیگه صحیح و سالم میارن بیرون
ناراحت میشه اینجوری ببینتت بعد به شوهر بی عرضت که چیزی نمیگه که.
به من میگه چرا گذاشتی خواهرت گریه کنه .
دستشو گرفتم و با لبخند ادامه دادم :
_بخند عزیزم الان باید با امید به خدا توکل کنی .
بقیه ی آب و هم دادم دستش و گفتم :
_اینو هم بخور
لبخند زد
ازش دور شدم رفتم طرف زن داداش و بهش گفتم :
_ بدین من فرشته رو خسته شدین
زن داداشم از خدا خواسته بچه رو داد به من و یه نفس راحت کشید
راه میرفتم و آروم سوره های کوچیکی که حفظ بودم ، میخوندم
بچه هم دیگه گریه نمیکرد و ساکت شده بود .
انقدر خوندم و راه رفتم که هم
سرگیجه گرفتم و دهنم کف کرد،هم فرشته خوابش برد .
دادمش دست باباش
خواستم بشینم که با باز شدن در صرف نظر کردم و رفتم سمت دکتر سبز پوشی که بیرون اومد.
دکتر به نگاه مضطربم با یه لبخند جواب داد و گفت :
+عمل خوبی بود
خداروشکر.مشکلی نیست تا ۲۴ ساعت آینده بهوش میان ان شا الله .
منتظر جوابی نموند و رفت
خداروشکرر کردم و خبر و به بقیه که جمع شده بودنم رسوندم
همه خوشحال شدن ریحانه پرید بغلممم
در گوشش گفتم :
_ اییش دختره ی لوس!!
انقدر خوشحال بود که بیخیال جواب دادن به من شد
_
فاطمه:
کلافه و داغون رفتم رو ترازوی تو اتاقم
هر هفته یه کیلو کم میکردم
از دیدن قیافه خودم تو آینه میترسیدم
شده بودم چوب خشک
کتابم و که میدیدم کهیر میزدم
واقعا دیگه مرز خر خونی و گذرونده بودم
از خونه بیرون نمیرفتم جز برای دادن آزمونای کانون
رسیده بودیم به خرداد و فردا باید اولین امتحان نهاییم و میدادم.
دیگه جونی برامنمونده بود دراز کشیدمتو اتاقم که مامانم با یه لیوان شیر اومد تو .
گذاشتش رو میز و بدون اینکه چیزی بگه از اتاق رفت بیرون.
یه نفس عمیق کشیدم
خداروشکر چند وقتی بود که بخاطر زنجیرم بهم گیر نمیداد .
مجبور شده بودم بگم دادم به یه نیازمندی...!
بعدِ کلی داد و بیداد و دعوا بالاخره سکوت پیشه کرد و راضی شد.
خداروشکر الان دیگه بیخیالش شده بود.
درِ کشوی دِراور و باز کردم و کلوچه و پسته هامو از توش در اوردم
و مثه قحطی زدها آوار شدم سرش.
ساعت کوک کرده بودم تا فردا صبح زود بیدار شم درس بخونم و یه دور کتابو مرور کنم.
واسه امشب دیگه توانی برامنمونده بود.
تا اراده کردم از خستگی چشام بسته شد و خوابم برد
___
از استرس چندباری از خواب پریدم ولی سعی کردم دوباره بخوابم.
ساعت ۸ صبح امتحان داشتیم.
هر چی سعی کردم واسه نماز بیدار شم و بعدش بشینم درس بخونم نتونستم.
اصلا نمیتونستم چشامو باز نگه دارم.
نزدیکای ساعت هفت و نیم بود که بابا بیدارم کرد.
+پاشو . پاشو امتحانت دیر میشه
پتو رو از روم کنار زدم و نشستم رو تخت.
وقتی چشام به ساعت افتاد داد زدم
_یا خدا چرا بیدارم نکردین؟
+خیلی خسته بودی . بیدارت کردم ولی نشدی.
محکم زدم تو سرم و
_بدبخت شدم بدبخت شدم وایییی...
من دوره نکردم این کتاب کوفتیو .
بابا همونجور که از اتاق خارج میشد گفت :
+بسه دیگه یه ساله داره میخونی هر روز.
چرا انقدر سخت میگیری ...!؟
جوابی ندادم.
فرم مدرسمو تو پنج دیقه پوشیدم.
مشاورم همیشه میگف واسه لباس پوشیدنت مدیونی بیشتر از ۵ دیقه وقت بزاری و تایم درس خوندنتو هدر بدی.
#نویسندگان:فاطمه زهرا درزی وغزاله م