eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی🌹
161 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
166 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم @yazeneab https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 ✨میرزا جواد آقا ملڪی تبریزی: 👈شخصی به محضر رسول اڪرم (ص) آمد و از فقر خود شڪایت ڪرد. حضرت به او فرمود : هر وقت داخل خانه ات شدی ①← سلام ڪن هرچند ڪسی در خانه نباشد ②← بر من صلوات بفرست. ③← سپس سوره قل هو الله احد را یڪ مرتبه بخوان ، تا فقرت برطرف شود. 💠 آن مرد چنین ڪرد و چیزی نگذاشت ڪه آن قدر رزق و روزی اش زیاد شد ڪه به همسایگانش نیز ڪمڪ مالی می ڪرد. 📚اسرار الصلاه، میرزا جواد آقا ملڪی تبریزی، ص۲۶۲ 🦋 
وصیت نامه جالب شهید مدافع حرم عارف کاید خورده‼️: پیرو #ولایت_فقیه وراه شهدا باشید قیامت یقه‌تان را می‌گیرم اگر ولی فقیه را تنها بگذارید.☝️ @alvane
گل نرگس: °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 ✍((می ماند)) دیگه همه بی حس و حالی بی بی رو فهمیده بودن ... دایی... مادرم رو کشید کنار ... 🌾- بردیمش دکتر ... آزمایش داد ... جواب آزمایش ها اصلا خوب نیست ... نمونه برداری هم کردن ... منتظر جوابیم ... من، توی اتاق بودم ... اونها پشت در ... نمی دونستن کسی توی اتاقه ... همون جا موندم ... حالم خیلی گرفته و خراب بود ... توی تاریکی ... یه گوشه نشسته بودم و گریه می کردم ... 🌾نتیجه نمونه برداری هم اومد ... دکتر گفته بود ... بهتره بهش دست نزنن ... سرعت رشدش زیاده و بدخیم ... در واقع کار زیادی نمی شد انجام داد ... فقط به درد و ناراحتی هاش اضافه می شد ... مادرم توی حال خودش نبود ... همه بچه ها رو بردن خونه خاله ... تا اونجا ساکت باشه و بزرگ ترها دور هم جمع بشن... تصمیم گیری کنن ... برای اولین بار محکم ایستادم و گفتم نمیرم ... همیشه مسئولیت نگهداری و مراقب از بچه ها با من بود ... - تو دقیقی ... مسئولیت پذیری ... حواست پی بازیگوشی و ... نیست ... 🌾اما این بار ... هیچ کدوم از این حرف ها ... من رو به رفتن راضی نمی کرد ... تیرماه تموم شده بود ... و بحث خونه مادربزرگ ... خیلی داغ تر از هوا بود ... خاله معصومه پرستار بود با چند تا بچه ... دایی محسن هم یه جور دیگه درگیر بود و همسرش هفت ماهه باردار ... و بقیه هم عین ما ... هر کدوم یه شهر دیگه بودن ... و مادربزرگ به مراقبت ویژه نیاز داشت ... دکتر نهایتا ... 6 ماه رو پیش بینی کرده بود ... هم می خواستن کنار مادربزرگ بمونن و ازش مراقبت کنن ... هم شرایط به هیچ کدوم اجازه نمی داد ... 🌾حرف هاشون که تموم شد ... هر کدوم با ناراحتی و غصه رفت یه طرف ... زودتر از همه دایی محسن ... که همسرش توی خونه تنها بود ... و خدا بعد از 9 سال ... داشت بهشون بچه می داد ... مادرم رو کشیدم کنار ... - مامان ... من می مونم ... من این 6 ماه رو کنار بی بی می مونم ... ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 سی_و_نهم ✍((حرف های عاقلانه)) مادرم با اون چشم های گرفته و غمگین بهم نگاه کرد ... - مهران ... می فهمی چی میگی؟ ... تو 14 سالته ... یکی هنوز باید مراقب خودت باشه ... بی بی هم به مراقبت دائم نیاز داره ... دو ماه دیگه مدارس شروع میشه ... یه چی بگو عاقلانه باشه ... 🌸خسته تر از این بود که بتونم باهاش صحبت کنم ... اما حرف من کاملا جدی بود ... و دلم قرص و محکم ... مطمئن بودم تصمیمم درسته ... پدرم، اون چند روز ... مدام از بیرون غذا گرفته بود ... این جزء خصلت های خوبش بود ... توی این جور شرایط، پشت اطرافیانش رو خالی نمی کرد ... و دست از غر زدن هم برمی داشت ... بهم پول داد برم از بیرون غذا بخرم ... الهام و سعید ... و بچه های دایی ابراهیم و دایی مجید ... هر کدوم یه نظر دادن ... اما توی خیابون ... اون حس ... الهام ... یا خدا ... با هر اسمی که خطابش کنی ... چیز دیگه ای گفت ... وقتی برگشتم خونه ... همه جا خوردن ... و پدرم کلی دعوام کرد ... و خودش رفت بیرون غذا بخره ... 🌸بی توجه به همه رفتم توی آشپزخونه ... و ایستادم به غذا درست کردن ... دایی ابراهیم دنبالم اومد ... - اون قدیم بود که دخترها 14 سالگی از هر انگشت شون شصت تا هنر می ریخت ... آشپزی و خونه داری هم بلد بودن ... تو که دیگه پسر هم هستی ... تا یه بلایی سر خودت نیاوردی بیا بیرون ... - بچه که نیستم خودم رو آتیش بزنم ... می تونید از مامان بپرسید ... من یه پای کمک خونه ام ... حتی توی آشپزی ... 🌸- کمک ... نه آشپز ... فرقش از زمین تا آسمونه ... ولی من مصمم تر از این حرف ها بودن که عقب نشینی کنم... بالاخره دایی رفت ... اما رفت دنبال مادرم ... ✍ادامه دارد...... کانال مردان بی ادعا. شهید محمد رضا الوانی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷لطفا دوستان خودرا معرفی نماید 👇 ✅✅@alvane🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔱🔱🔱⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
یادی کنیم از شهید #محسن_ماندنی شهید مدافع حرم شهید خانطومان لحظه سال تحویل 95 💔 دوست شهید ش ، شهید مدافع حرم محسن الهی در دستنوشته اش نوشته که روزهای اخر همه اش به ما میگفتند به من نگویید ماندنی☝️ بلکه بگویید محسن #رفتنی.🕊🕊 نثار روح شهید عزیزمون صلواتی عنایت بفرمایید..🌹 @alvane
🌄 پرواز رسم مردانی است که پایشان روی زمین بند نیست! هر جا تکلیفی بود؛ آقا مجید رو در آسمانش میدیدي؛ دفاع از حریم حرم در سوریه تا کمک به مردم سیل‌زده خوزستان و گلستان. و آخر هم در پرواز پر کشید... #شهيد_مجيد_فتحي 🔗 حسین یکتا
از من تاخـــــدا راهي نیست... فاصـــــله ایست ب درازاي من تامن... و... در این هیـــــاهوي غریب... من ، این من را نمي یابــــــم.! #شبتون_شهدایی
روزها بی تو گذشت و غربتت تایید شد چون دعای فرج ما همه با تردید شد بارها نامه نوشتم که بیا اما حیفـــــ معصیت کردہ ام و غیبت تو تمدید شد 🌟شب بخیر امام زمانم🌟
•° ازقافلہ عشــق مَرا جا نَگُذارید دَر مــوجِ بَـلایِڪہ‌وتَـنـهـا نَگُذارید ما را بِہ شَهیدان🌷 برسانید دُوباره بر موجِ دِلَم حَسـ🔥ـرتِ دَریا نَگُذارید ... یادشهدای خلیج فارس گرامی اقتدارامروزمان رامدیون شماییم •/شهـادتـم آرزوسٺــ/• صبحتون شهدایی التماس دعا 🌺🍃🌺