هر روز به وسیله ایمیل و با کلی تحقیق به سؤالات وی جواب میدادم، حتی وقتی دیدم علاقهمند به خواندن قرآن است برایش قرآنی با ترجمه انگلیسی گرفتم. او در آن زمان مشروب را هم ترک کرده بود. تا اینکه روزی او به من گفت: «میخواهم مسلمان شوم. فاطمه کمکم کن». باورش غیرممکن بود. اشکهایم سرازیر بود. طوفانی از عشق به اسلام بدنم را سرد کرده بود و مرا میلرزاند. سرگیجه داشتم. انگار در دنیا نبودم. احساس میکردم تمام سلولهای بدنم گریه میکنند؛ گریهای از عشق، از زیبایی ایمان. تمام سختیهای آن چند ماه برایم خاطره ای زیبا شد. در آن لحظه یکی از زیباترین و بزرگترین هدیهها را از خداوند گرفته بودم، خبر مسلمان شدن کریستینا. او که از گذشتهاش خجالت میکشید مخفیانه توسط یک روحانی قرآن خواندن را یاد گرفت تا کسی از گذشتهاش مطلع نشود. وقتی کریستینا مسلمان شد، یک کارت پستال و کتاب «چرا و چگونه نماز میخوانیم» به زبان انگلیسی، به او هدیه دادم و برای اولین بار همدیگر را در آغوش گرفتیم. این در نظر من یک معجزه بود. او از نمازش غافل نمیشد و روز به روز آرامتر و نورانیتر میشد.
یک روز در کتابخانه مدرسه با هم نماز خواندیم و او به من گفت در ظلمات بودم و به نور دعوت شدم. پس از مدتی شروع به صحبت در مورد امامان کردم. از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه السلام) و خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) برایش گفتم و از دیگر امامان. به او گفتم حضرت فاطمه باید الگوی ما مسلمانان باشد و او قبول کرد. حتی بعدها به من گفت که با شنیدن داستان ائمه آنها را باور میکند ولی نمیداند چرا دیگران مثل او با این داستانهای دینی و ائمه، ایمان نمیآورند.
بعد از مدتی کریستینا برای اولین بار با روسری و لباس پوشیده به دیدنم آمد. او حجاب را برگزیده بود. به خودش میبالید و همین امر مرا هم خوشحال میکرد. چون که بالاخره فهمیدم حجاب من توانسته روی او تأثیر بگذارد. او درک کرده بود که هیچ خوشی لذتبخش تر از عشق به خدا نیست و بقیه عشقها کاذب و فانی است. او هم قبول داشت که ما کاسههای کوچک خود را زیر آبشار الهی میگیریم ولی چون این آبشار بسیار قوی است و ما ناتوان از پر کردن کاسههایمان، لذا ائمه (علیهم السلام) نعمت را در خود جمع میکنند و ما از آب آن آبشار توسط آنها که واسطه بین ما و خدا هستند سیراب میشویم.
کریستینا به واسطه علاقهای که به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پیدا کرده بود گفت که میخواهد اسمش را عوض کند. از من پرسید معنی اسمم چیست و من گفتم: «بریده از آتش» و او که شدیداً منقلب شده بود گفت میخواهد اسمش را بگذارد فاطمه. آن روز از خوشحالی دست مادرم را بوسیدم که چنین اسم زیبایی را برایم انتخاب کرده بود هر چند لایقش نبودم. کریستینا حتی در شناسنامه هم اسمش را به فاطمه تغییر داد و به من ثابت شد که دانه دل او میوه داده است. تقریباً یک سالی از اول آشنایی ما میگذشت که کریستینا خبر بدی به من داد. او مدتها مبتلا به سرطان خون بود ولی خودش نمیدانست. یک دکتر و پرستار خصوصی در خانه از او مراقبت میکردند ولی میگفتند وی چند ماه بیشتر زنده نمیماند. خانواده فاطمه از اینکه دخترشان به واسطه من مسلمان شده بود روی خوشی به من نشان نمیدادند و من نمیتوانستم او را ببینم تا اینکه روز اول ماه محرم خبر دادند که فاطمه مرد. هر چند نمیدانم او را کجا دفن کردهاند اما خاطرهاش برای من زنده است.
فاطمه نه تنها خودش رشد کرد بلکه باعث رشد من هم شد تا اینکه بعد از مدتی یک ایمیل از برادر سی و چند سالهاش به اسم مایک به دستم رسید. «دلیل اینکه تصمیم گرفتم برای شما ایمیل بفرستم به خاطر خواهرم است. ابتدا از رفتار بد مادرم از شما معذرت میخواهم. از وقتی خواهرم مرده، او حال خوبی ندارد. شما کی هستید؟ از کجا آمدهاید؟ ائمه چه کسانی هستند؟ آنان فرشته هستند و یا انسان، شاید هم هر چیزی دیگر. درباره خانم فاطمه به من بگویید. او چه کسی است؟ من دارم گریه میکنم تا نشان دهم چقدر خوشحال هستم. خواهرم را به عنوان یک مسلمان در جایی که نمیخواست کسی از آن مطلع شود دفن کردیم. او میگفت فاطمه، فرشته نجات من است از طرف خدا. دیشب خوابش را دیدم. خوشحال بود. من صدایش کردم کریستینا و او گفت: «نام من فاطمه است، همان خانمی که دست مرا گرفت». او به من گفت شما روز قیامت از ائمه پاداش میگیرید و استحقاق نام خانم فاطمه زهرا را دارید. خواهرم گفت که ایمان بیاورم. وقتی بیدار شدم میلرزیدم ولی احساس خوبی داشتم. وقتی زنده بود به من میگفت شما فرشته هستید هر چند شما به او التماس میکنید که به شما فرشته نگوید چون فرد کاملی نیستید و ناراحت میشوید. تصمیم گرفتهام که به میشیگان بروم و در آنجا دور از خانوادهام مسلمان شوم. شما یک نسل را تغییر دادید چون بعد از من همسر و بچههایم حتماً مسلمان میشوند و نوههایم مسلمان زاده به دنیا میآیند...».
پس بیایید همه با آجرهایی که خداوند به ما داده قصری برای دنیا نسازیم بلکه پلکانی بسازیم به سوی او. بیایید همه دست به دست هم بدهیم و به سهم خود در نجات دنیا تلاش کنیم.
منبع: سایت رهیافته، 25 مرداد 1394، کد خبر: 18842
با کسی رفت و امد کنید که باتقوا باشد تا ضرر نکنید. باکسی شراکت کنید که باتقوا باشد. با کسی ازدواج کنید که باتقوا باشد. با کسی مشورت بگیرید که باتقوا باشد. با کسی معامله بکنید که باتقوا باشد . با کسی همسایه شوید که باتقوا باشد.پیش کسی درس بخوانید که باتقوا باشد. باکسی ورزش کنید که باتقوا باشد.باکسی تفریح بیرون روید که باتقوا باشد....
بیمه شخص ثالث چیست؟نام این بیمه نامه به این علت بیمه ثالث گفته میشود که در بیمه شخص ثالث راننده وسیله نقلیه را میتوان شخص اول در نظر گرفت، شرکت بیمه شخص ثانی است که خسارت را پرداخت میکند و در نهایت شخص ثالث فرد زیان دیده در حادثه است. در واقع هر فرد دیگری به غیر از راننده که در یک حادثه تصادف، زیان مالی و جانی داشته باشند شخص ثالث به حساب می آید و خسارتش با این بیمه نامه قابل جبران میباشد.
ورود پارلمان انگلیس به جریان «تشیع انگلیسی»
چندی پیش پارلمان انگلیس طرح تأسیس یک کمیته چند حزبی را آغاز کرد که یکی از اهداف از تشکیل آن دفاع از تشیع عنوان شده بود. ین کمیته هماکنون در پارلمان تشکیل شده است. برخی از شیعیان انگلیس هم به دلیل خونریزیهایی که در جهان بر ضد شیعیان در جریان است، با شنیدن این خبر بسیار ذوق کردند، اما انگلیس که برای رضای خدا کاری انجام نمیدهد! به نظر میرسد قرار است اتاق فکری برای «تشیع انگلیسی» در سطح تصمیمگیرنده این کشور تشکیل شود تا "کارخانه مرجعسازی" در لندن، با برنامهتر فعالیت کند.....
مراکز علمی - فرهنگی جریان «تشیع انگلیسی»
اشاره شد که جریان انحرافی شیعه، با کمک مستقیم و غیرمستقیم دولت انگلیس - و آمریکا - شبکهای در هم تنیده آموزشی، فرهنگی و تبلیغاتی در اختیار گرفتهاند. این مراکز آموزشی، فرهنگی و شبکهها در ایران و عراق تا انگلیس و آمریکا در حال فعالیت هستند...........................مراقب "تشیع انگلیسی" که از لندن تغذیه میشود و هدفی جز احمق نشان دادن شیعه ندارند، باشید!.............این جریان در عراق حوزههای علمیه متعددی راهاندازی کرده است که هدف اصلی آن تربیت روحانی منبری با محوریت امام حسین (ع) است. تشیع انگلیسی توانسته است با بهرهگیری از عشق مردم عراق به سیدالشهداء، در کربلا جای خود را در میان مردم باز کند....حوزه شیخ احمد بن فهد الحلی در کربلا، با امکانات کامل با بیش از ۴۰ حجره در حال فعالیت است و دو مرکز «مؤسسه الرسول الأعظم الثقافیه» و «مرکز الثقافی الإسلامی» در آن وجود دارد. این حوزه همچنین ۴ کمیته تخصصی «هیئتها»، «مجالس حسینی»، «برگزاری جشنها و جشنوارهها» و کمیته «کنفرانسها و همایشها» نیز دارد. موسسه خیریه ۱۴ معصوم، مرکز پژوهشی الفرات، موسسه التقی، موسسه رسول اعظم (دارای شعبههای متعدد در سراسر عراق)، دانشگاه جهانی اهل بیت، خبرگزاری الشیعیه للأنباء از جمله مراکز وابسته به جریان مذکور است...موسسه الرسول الاکرم، موسسه الامام الجواد، مستشفی سیدالشهداء، مستوصف ولی الله الخیری، موسسه سید الشهداء للقرض، موسسه الزهرا، هیئت بیت العباس، مدرسه الامام رضا، موسسه الإمام الهادی، شبکه الثقافه، هئت المحسنیه، مجمع العسکریین و چند موسسه و مرکز دیگر نیز از جمله پایگاههای نزدیک به «تشیع انگلیسی» در ایران و مروّج عقاید مورد نظر این جریان است...
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابای من قهرمان بود😞
دیداری خیلی دوست داشتنی❣
🔴@sarbazanzeynab🔴
ديوانه واقعى
«روزى رسول خدا (ص) ديدند عده اى دور شخصى جمع شده اند از آنها پرسيدند اين كيست؟ گفتند ديوانه اى است ! حضرت فرمود اين ديوانه نيست بلكه مريض است . ديوانه آن جوانى است كه جوانى خود را در معصيت صرف مى نمايد !( ميزان الحكمة1/442)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۱۴۰۲/۹/۱۶
❤️پنجشنبه است
🖤با فرستادن فاتحه و صلوات
❤️یادی کنیم از عزیزانمون
🖤خدایا عزیزان ما را
❤️قرین رحمت خود قــــرار ده
🖤روحشون شاد و قرین رحمت الهی
❤️الـهـی آمین🙏
خدا فقط از متقین قبول می فرماید...
در زمان امام صادق علیه السلام عابدی بود که دزدی می کرد و به فقرا می بخشید. امام صادق علیه السلام به او فرمود چرا اینکار را می کنی؟گفت تعجب از شماست که نمی دانی من زرنگی می کنم!خدا گفته هر گناه فقط یک گناه حساب میشه .خب من دوبار دزدی کرم دوتا گناه درنامه عملم نوشته شد.بعد دوتا ثواب کردم.خدا گفته هر ثوابی معادی ده تا حسنه دارد.پس من بیست تا حسنه دارم منهای دوتا گناه. هیجده تا ثواب برایم می ماند!
امام صادق علیه السلام فرمود پس نخواندی که انما یتقبل الله من المتقین..خدا فقط ار متقین قبول می کند.نه از دزد!
عابد ماتش برد!
روضه شب جمعه:«اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةِ اللهِ الْوَاسِعَة وَ یا بابَ نجاةِ الاُمَة»
قافله رسید کربلا ... همه رو نگه داشت ، دونه دونه داره میپرسه : مَاْ اسمُ هَذِهِ الأَرْض؟ ... اسمِ این سرزمین چیه ؟... نه این که ابی عبدالله نمیدونه اینجا کجاست ... بیستُ پنج سالِ قبل با پدرش علی اومد اینجا ، دید باباش علی دو رکعت نماز خواند ... تو سجدۀ آخر به خیلی گریه کرد ... بعد از اینکه نمازش تمام شد ، مشتی از این خاکُ برداشت ، اول بو کرد و فرمود : هذا مَصارِعُ عُشّاق ... بعد اونایی که علی رو نمیشناختن ، گفتن آقا جان ، چرا اینجوری گریه میکنی ؟ فرمود دارم میبینم ... حسینم اینجا تو خون داره دستُ پا میزنه ...
دونه دونه اسامی رو شنید ، تا گفتن نامِ این سرزمین کربلاست"فَابْک الْحُسَیْنِ ..." گریه کرد ... فرمود همین جا خیمه ها رو برپا کنید
هر منزلی که میرسیدن ، اول اصحاب سوار می شدن و میرفتن ، تاریخ مینویسد تا دونه دونه زنُ و بچه رو خودش سوار نمی کرد ابی عبدالله سوار نمی شد ... اینجا که رسیدن نمیدونم چرا صدا زد عباس ... تو این زنُ و بچه رو پیاده کن ...
با چه عزتُ و احترامی این زن و بچه رو پیاده کرد ... عباس جان خیمۀ زن و بچه ها رو تو پَستی بزن ... مبادا اینا معرکۀ جنگُ و ببینن ... همینم شد ... هیچ کدومِشون معرکۀ جنگُ و ندیدن ...
... اما دوجا زینب پا برهنه از خیمه بیرون اومد ... یکی برا مَقتَلِ علی اکبرِ ... دوم برا مَقتلِ خودِ حسینِ ... این مسیرِ طولانی رو دخترِ علی پا برهنه می دوید ... آخ بمیرم دید آن چه را که نباید ببیند ... سی هزار نفر محاصرش کردن ...
او می دوید و ....
دست رویِ سر گذاشت ... راوی میگه دیدم ، دخترِ علی زمین میخوره ، هی بلند میشد ، هی میگه یا غیاثَ المُستَغیثین ... اما دیدن لحنِ مناجاتِ زینب عوض شد ...
هی میگه واحُسِینا ... اخه دید : وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ .....
شب جمعه شب زیارتی امام حسین علیهالسلام
امام صادق علیه السّلام فرمودند هرکس ۳مرتبه بگويد صلی الله علیک یا اباعبدالله زیارت کامل انجام داده است.
#شبجمعهاستهوایتنکنممیمیرم
#یادیازصحنوسرایتنکنممیمیرم