eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
168 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
146 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش عجله نمی کردم! کاش می‌شد زندگیم را دوباره بسازم!مصاحبه زندانی متهم به قتل زنی بی گناه...... چند سال داری و کی و چرا به زندان آمده ای؟ 33 سال دارم و سال 94 به خاطر قتل عمد زندانی شدم. تحصیلاتت چه قدر است؟ تا دوم راهنمایی خواندم و ترک تحصیل کردم. از بچگی دنبال کار و پول درآوردن برای خانواده بودم. از زندگی و خانواده ات بگو! من بچه آخر خانواده هستم. سه برادر و یک خواهر بزرگتر از خودم دارم. برادرهایم هر کدام سر شغل خوبی هستند و خواهرم تولیدی مانتو دارد. تا زمانی که من دستگیر شدم، خانواده ام و حتی فامیلهایمان وارد حیاط کلانتری محل هم نشده بودند. سرمان به زندگی خودمان گرم بود، نه اهل خلاف، نه دعوا... چه شد که مرتکب قتل شدی؟ مصطفی نفس عمیقی می کشد و به گذشته ای نه چندان دور می رود، گذشته ای که اکنون برایش مثل یک خواب است: شب تاسوعای سال 1390 بود که با مادر و خواهرم در اسلامشهر، همراه با دسته عزاداری راه می رفتیم که دختری را همراه دو خواهر و مادرش دیدم. مادرم خیلی اصرار می کرد زن بگیرم ولی من توجهی نمی کردم. نمی دانم چه شد که یک لحظه وقتی مقابل سوپرمارکت محلمان آن چشمم به چشم آن دختر افتاد، بدون درنگ به مادرم گفتم می خواهم ازدواج کنم. فرزانه دختر پسردایی مادرم بود ولی رفت و آمدی نداشتیم و تا آن شب او را ندیده بودم. چند روز صبر کردیم تا روزهای عزاداری تمام شد و به خواستگاری رفتیم. خانواده فرزانه بسیار خوب بودند. همه از نجابت دخترانش تعریف می کردند. خانواده ما هم مورد اعتماد اهالی محل بودند. همه در فامیل سر من قسم می خوردند. تا دیدن فرزانه، هیچ وقت دلم نلرزیده بود، به هیچ دختری نگاه نکرده و ناموس دیگران مثل ناموس خودم بود. خیلی زود خانواده ها حرفهایشان را زدند و قول ها و حلقه ها ردوبدل شد و ما به عقد هم درآمدیم. از همان روز قسم خوردم فرزانه را خوشبخت کنم. دختری که با هزاران امید لباس عروس می پوشد نباید در خانه شوهر یک لحظه هم احساس کند آرزوهایش پوچ بوده است. دوران نامزدی و عقد کوتاه بود و زندگی ما با همین علاقه شروع شد. من بلندپرواز بودم، ماشین داشتم. در کارخانه بستنی سازی، دو شیفت کار می کردم تا هر چه زودتر خانه بخرم. سر راه تا خانه هم مسافرکشی می کردم و گاه فرزانه دلش برایم می سوخت و می گفت این همه کار نکن، خانه می خریم، چرا عجله داری؟ واقعا این همه عجله برای چه بود؟ نمی دانم... الان که فکر می کنم، می بینم نیاز نبود آن همه کار کنم، فرزانه زن بسیار بساز و خوبی بود. من برای احساس خوشبختی بیشترش زیادی تلاش می کردم تا زودتر خانه بخرم و به نامش بزنم. دلم می خواست همه دنیا را به پایش بریزم... خوب، ادامه بده! خانه اجاره ای ما، خانه پدرم و خانه پدرهمسرم در یک محل بود. فاصله چندانی باهم نداشتیم. دخترمان آریانا به زندگی ما شیرینی دیگری داد. حالا دیگر برای خرید خانه انگیزه بیشتری داشتم. همسرم خاله ای 49 ساله به نام مریم خانم داشت که مطلقه بود و فرزندی نداشت. تنها زندگی می کرد. یک زن فوق العاده مهربان و دلسوز، صندوق خانگی قرض الحسنه داشت و هر ماه با قرعه کشی به اعضاء وام می داد.
سه میلیون تومان از مریم خانم پول قرض کرده بودم تا در بانک گردش حساب داشته و وام بگیرم و با پس اندازم خانه بخرم. آن شب لعنتی که زندگیم از هم پاشید، پدر و مادر همسرم و مریم خانم شام مهمان ما بودند. اواخر شب بود که می خواستند به خانه برگردند. با ماشین خودم تصمیم گرفتم مهمانان را به خانه هایشان برسانم. مسیر خانه پدرهمسرم نزدیک تر بود و آن دو نفر زود پیاده شدند و برای خانه مریم خانم، باید چند خیابان آن طرفتر می رفتم. در بین راه موضوع پول را مطرح کردم. می خواستم پول بیشتری به من قرض بدهد. غیر از خرید خانه و پایان مستاجری به هیچ چیز فکر نمی کردم. حالا می بینم خیلی خودخواه بودم که برای رسیدن به خانه و آرامش خانواده، دیگران و مشکلاتشان برایم اهمیتی نداشت. مریم خانم را زن تنهایی می دیدم که یک عالم پول دارد و مثل من نگران سرماه و کرایه خانه و مسائل دیگر نیست و می تواند به من پول بدهد. از من اصرار و از مریم خانم انکار و در این فاصله متوجه شد مسیر دیگری را در پیش گرفته ام و به طرف خانه اش نمی روم. البته برای ادامه صحبتها بود که راه را طولانی تر کرده بودم. نمی دانم چه شد که درگیر شدیم و در این درگیری دستانمان را بر گلویش فشردم و زمانی به خودم آمدم که تکان نمی خورد. با وحشت نگاهش می کردم ولی دیگر دیر شده بود. به طرف بیمارستان رفتم. جلوی اورژانس بیمارستان شلوغ بود و تاکسی ها هم منتظر مسافر بودند. فکر کردم اگر الان او را به بیمارستان ببرم سریع دستگیر می شوم. عقلم کار نمی کردم. هول شده و دنبال راه چاره ای بودم. از بیمارستان دور شدم و در حین سرگردانی او را در جاده شورآباد به کانال آب انداختم و بعد از ساعتی رانندگی بی هدف به طرف خانه رفتم. حالم خیلی بد بود، فرزانه می دانست اتفاقی افتاده ولی من حرفی نمی زدم، بالاخره دو روز بعد در خانه پدرهمسرم، وقتی همه را نگران گم شدن مریم خانم دیدم، ماجرا را برای همسرم تعریف کردم. گیج و منگ نگاهم کرد و دست آخر مادرش را صدا زد که بیا و ببین مصطفی چه می گوید! به پدرم هم زنگ زدند سریع با مادرم آمد. همزمان با 110 هم تماس گرفتند و پلیس آمد و دستگیرم کرد. وقتی دستبند به دستم زدند، پدر و مادرم هم آن جا بودند و مثل همه متعجب و گریان... پزشکی قانونی علت مرگ را خفگی اعلام کرد؟ بله... اما نه خفگی با فشار دستانم... وقتی او را در کانال انداخته بودم، زنده بوده و من کاش او را به بیمارستان می رساندم و موجب مرگش نمی شدم. خفگی او در آب بوده، یعنی اگر در کانال نمی انداختم نمی مرد! همان لحظه که اعتراف کردم، دو روز از مرگش می گذشت و آتش نشانی هم همان روز با گزارش یک راننده عبوری، جسد را بیرون کشیده بود. اگر به گذشته بازگردی کدام اشتباهت را انجام نمی دهی؟ انگشتان دستانش در هم قفل می شود: نمی دانم... شاید زیاده خواهی را کنار می گذاشتم، این اتفاق تلخ به خاطر همین زیادخواهی افتاد. در آن صورت الان باز هم در کنار خانواده ام خوشبخت بودم و دخترم آریانا بدون پدر، بزرگ نمی شد، مهمتر از همه خانواده ای را سیاه پوش و عزادار نمی کردم. دیگران نباید تاوان زیادخواهی مرا می دادند، همه تاوان داده اند، غیر از خودم و مریم خانم که زندگیش را گرفتم، آرزوهای فرزانه و خانواده اش و خانواده خودم، آینده دخترم.... هنوز هم کسی باور نمی کند من قاتل هستم. خانواده همسرم خیلی مرا دوست داشتند و احترام زیادی برای همدیگر قائل بودیم. حیف که آرزوهای همسرم را بر باد دادم. شرمنده اش هستم که با هزاران امید و آرزو به خانه ام آمد ولی من با یک اشتباه بزرگ، آن آرزوها را خاکستر کردم. کاش می شد آن زندگیم را دوباره بسازم! همسرت به ملاقاتت نمی آید؟ فقط یک بار با دخترم آمد. آن موقع آریانا دو ساله بود و حالا 9 سال دارد. آن روز فقط سرم را پایین انداختم و تنها یک کلمه گفتم: شرمنده ام... فرزانه هم گریه کرد و حرفی نزد و رفت! همان روز برای آخرین بار دیدمش... تا مدتی گاهی تماس می گرفتم... کم کم حرفهایش کمتر و کمتر شد و بعد دیگر جواب تلفنم را هم نمی داد. بغضش را با فشار قفل انگشتانش مخفی می کند: به او حق می دهم، جوان است، جوانی گذشته اش را من بر باد داده ام حالا نباید به پای من بسوزد... خبری از او ندارم، انگار دیگر نمی خواهد منتظر شوهر قاتلش باشد... به هر حال سرزنش های دیگران را می شنود، زنی که همسرش زندانی است دیگران به خود حق می دهند سرکوفت بزنند، با نگاه شماتت بار نگاهش کنند، در حالی که خودش هم نمی داند تقصیرش چیست؟
10.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاثیر کاروان خودرویی ایرانی ها بر آمریکایی ها 😉 حرکت خودرویی هواداران فلسطین در حمایت از دانشگاهیان معترض/ شیکاگو/ آمریکا
کاش عجله نمی کردم!.......یک روز که طبق معمول یک لیست بالا بلند خرید همسرم به دستم داده شده بود، سوار خودروی پراید خود شدم و برای خرید از خانه بیرون زدم. ساعتی در خیابان‌ها پرسه زدم تا توانستم اجناسی را که همسرم خواسته بود خریداری نمایم، اما یکی از سفارشات همسرم- که یک نوع داروی لاغری بود- را نتوانستم پیدا کنم. به همین دلیل مشغول پرس و جو از داروخانه‌ها شدم. به هر داروخانه‌ای که می‌رسیدم ترمز می‌زدم و برای پرس و جو پیاده شده و به داخل داروخانه می‌رفتم. کم کم داشتم خسته و ناامید می‌شدم. به آخرین داروخانه‌ای که در نزدیکی محل ما بود هم سر زدم. متصدی آنجا نشانی داروخانه‌ای را داد که دورتر از محل ما بود. خلاصه چون دیدم فرصت و وقت دارم به سمت نشانی فوق حرکت کردم. به آدرس داده شده که رسیدم، دیدم در جایی واقع شده که جای پارک خودرو وجود ندارد. در خیابان اصلی قرار داشت و محلی که بتوانم خودروی خود را پارک کنم پیدا نکردم، به صورت دوبله روبه‌روی داروخانه پارک کردم و از خودرو پیاده شدم. به خودم گفتم سریع داخل داروخانه می‌روم و پس از خرید فوری برمی‌گردم. تازه شاید هم اصلا آن دارویی را که من می‌خواستم نداشت و دیگر لزومی به پارک خودرو نیست. خلاصه از خودرو پیاده شدم و دویدم به داخل داروخانه، به متصدی آنجا کاغذی را که نام دارو روی آن نوشته شده بود نشان دادم. گفت بنشین تا برایت پیدا کنم. من هم نشستم و منتظر شدم تا دارویم را بیاورند. چند نفر در انتظار نشسته بودند. وقتی صدایم زد پول دارو را دادم و دارو را تحویل گرفتم. با عجله خارج شدم و پا که به خیابان گذاشتم، دیدم خودرویم سرجایش نیست. ماتم برده بود و اول فکر کردم اشتباهی شده. به خودم گفتم شاید جای دیگری پارک کردم. اما هر چه فکر می‌کردم باز مطمئن می‌شدم که روبه‌روی داروخانه پارک کرده بودم. از ناراحتی نمی‌دانستم چه کار کنم. کم‌کم مطمئن شدم خودروی نازنینم را به سرقت بردند. احتمال می‌دادم شاید شیشه خودرو پایین بوده و اینجانب با عجله که پیاده شدم فراموش کردم آن را بالا ببرم و سارق از فرصت استفاده کرده و سریع خودرو را به سرقت برده است. با ناراحتی خیابان را بالا و پایین کردم و نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. مانده بودم این خبر را چطور به همسرم بدهم. به خودم گفتم اصلا خانه نروم و بروم خانه پدرم تا همسرم متوجه این اتفاق نشود. ولی تا کی می‌توانستم این خبر را پنهان کنم. با ناراحتی برگشتم خانه، بماند که چقدر سرزنش و ناسزا شنیدم. به یکی از بستگان که در این جور موارد به کمک بقیه می‌آمد زنگ زدم و او مرا راهنمایی کرد که بروم گزارش سرقت را اطلاع دهم. خلاصه خودروی خود را از دست دادم، آن هم به خاطر یک بی‌احتیاطی. اگر با حوصله می‌گشتم و جای پارک پیدا می‌کردم و بعد با حوصله خودرو را قفل فرمان زده و عجله نمی‌کردم شاید به این روز دچار نمی‌شدم. امیدوارم هیچ‌کسی به سرنوشت من دچار نشود. حال باید منتظر بمانم که شاید خبری از پیدا شدن خودرویم شود. وحید مالکی ـ تهران
‌در یک سال رایگان حافظ کل قرآن شوید ♦️ثبت نام یازدهمین دوره حفظ یکساله قرآن کریم مؤسسه فرهنگی قرآنی بیت الزهرا سلام الله علیها آغاز شد 🔶تمامی امکانات رفاهی *رایگان* می باشد. مزایا : 1⃣فرصت دریافت لیسانس علوم قرآن حدیث 2⃣تحصیل رایگان در دانشگاه 3⃣اولویت ویژه جذب در دانشگاه فرهنگیان 4⃣اولویت استخدام در آموزش و پرورش 5⃣بهرمندی از امتیازات در دوران سربازی 6⃣برگزاری اردوهای زیارتی و تفریحی ♨️اعطای گواهی حفظ پس از پایان دوره تحفیظ 🔔مهلت ثبت نام تا پایان خرداد ماه🔔 🏠مکان موسسه استان هرمزگان _میناب دوره حضوری میباشد. ☎️ تماس واحد برادران
09960160441
09173253078
واحد خواهران
09923453928
https://eitaa.com/jh_beytozahra
🔰 حضرت آیت الله کوهستانی رضوان‌الله‌علیه: سه چیز را سرلوحه کارتان قرار دهید 1️⃣ همراه با قرآن باشید و از قرآن جدا نشوید. 2️⃣ نماز شب را ترک نکنید. 3️⃣ نماز را اول وقت بخوانید. آن مرد الهی در ادامه فرمودند: مواظب شیطان باشید که برای فریب دادن هر انسانی آماده است. ┅═✿๑🍀🌺🌼🌸๑✿═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تو آمریکا اسم حیاط دانشگاه رو گذاشتن میدون شهدا! 🔹از سری اتفاقات برگ ریزون و غیرقابل انتظار این روزهای دانشگاه‌های آمریکا اینه که دانشجوهای دانشگاه جورج واشنگتن اسم محوطه دانشگاه رو به اسم جانباختگان مظلوم غزه (شهدا) نامگذاری کردن.
AYEHAYE SADEGH 4.mp3
3.89M
💠 آیه های صادق 🔸مجموعه میان برنامه هایی با موضوع تاریخ رژیم صهیونیستی بر گرفته از آیات قرآن کارشناس : حجت الاسلام و المسلمین صرفی پور 🔸تولید صدای مرکز لرستان #غزه_تنهانیست#رادیو_لرستان 📻اداره کل صدای استانها-کارگروه غزه
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم یه آذری زبان مخلص و صادق ساکن آمریکا اما تونسته هویت ایرانی اسلامیشو حفظ کنه ملاحظه کنید چه سخنان هویتی بیان می‌کنه...دمش گرم به مولا ...❤️🌸👌🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷