eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا شهدا چی داشتند که اونها را انتخاب کردی؟؟ ___________________ ___________________ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 خدایا شهدا چی داشتند که اونها رو انتخاب کردی؟؟ کمی دقت نمی کردی بیل مکانیکی به گِل می نشست. زمان می گذشت... اما از شهدا خبری نبود. داشتم با خودم حرف میزدم: «خدایا من هم با اینها بودم,چی شد اینها رو انتخاب کردی؟؟!! مگه ما بدا دل نداریم؟خدایا اینها چی داشتند که ما از اون بی بهره بودیم؟» توی پاکت بیل یک تکه پارچه قرمز رنگ توجهم را جلب کرد!!! دویدم و برداشتمش. گِل ها را از روی آن پاک کردم... جواب سوالم بود ؛ رویش نوشته بود : « عاشقان شهادت » برگرفته از کتاب آسمان مال آنهاست (کتاب تفحص) ___________________ ___________________ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🆔@alvane
.: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بـه مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: ای عـلی جـان را بخـوان کـه در آن ده اثر است هر که آن را قرائت کند: ۱- اگر گرسنه باشد ، سیرگردد ۲- اگر تشنه باشد ، سیراب گردد ۳- اگر عریان باشد ، پوشانیده گردد ۴- اگر عزب باشد ، کند ۵- اگر ترسان باشد ، امنیت یابد ۶- اگر مریض باشد ، عافیت یابد ۷- اگر زندانی باشد ، نجات یابد ۸- اگرمسافر باشد ، در سفرش یاری شود ۹- نزد میت خوانده نمی شـود مگر اینکه بر او آسان گیرد ۱۰- اگر گمشده داشته باشد ، گمشده اش را پیـدا کند. ﺍﻟﻤﺼﺒﺎﺡ ﮐﻔﻌﻤﯽ، صفحه۱۸۲ https://eitaa.com/alvane
قا رضا می‌دانست زمان پرواز نزدیک شده است. چطور خبر شهادتش را به شما اطلاع دادند؟ یکی دو تا از دوستانش با من تماس گرفتند و آدرس منزل را خواستند. تعجب کردم. با خودم گفتم آدرس منزل و بازدید از خانواده ما برای چه! منتظر تماس رضا شدم تا موضوع تماس دوستان و پرس و جویشان برای آدرس را به ایشان بگویم. مادر آقا رضا که تماس گرفت صدایش گرفته بود. علتش را پرسیدم که به بهانه سرماخوردگی از سرش باز کرد. کمی شک کردم، بعد از این همه تماس‌ها، یکی از دوستان رضا پیامک زد و نوشت «شهادت برادر عزیزم را خدمت امام زمان (عج)، مقام معظم رهبری و شما تسلیت می‌گویم و امید که با شهدای کربلا محشور شود.» بعد از خواندن این پیامک با خواهر رضا تماس گرفتم، اما گوشی دست همسرش بود گویی آنها در جریان بودند و من بی‌خبر مانده بودم. در نهایت با ارسال‌کننده پیام تماس گرفتم ایشان که دیدند من اطلاعی از شهادت همسرم ندارم گفتند که پیام را اشتباه ارسال کرده‌‌اند. مجدد با یکی دیگر از خواهرهای رضا تماس گرفتم. مدام می‌گفت چیزی نیست، اما از همین «چیزی نیست» گفتن‌ها متوجه شدم رضا به آرزوی قلبی‌اش رسیده است و من هم تسلیم امر خدا شدم و گفتم «اللهم رضاً برضائک». بعد از آن هم به لطف خدا صبوری را پیشه کردم. رضا در هفتمین روز از مهر ماه سال 1395 با اصابت تیر در حلب سوریه به شهادت رسیده بود. گویا شما در مزار شهید زیارت عاشورا خوانده بودید؟ بله، من زمان خاکسپاری محمدرضا از دوستان ایشان اجازه خواستم تا در قبر شهید زیارت عاشورا بخوانم. آنها فضای مناسب را فراهم کردند. من و یکی از خواهر‌های ایشان وارد قبر شهید شدیم. احساس آرامش عجیبی به همراه بوی عطری در قبر پیچیده بود. کاملاً مشخص بود که تا لحظاتی دیگر اینجا آرامگاه یکی از بهترین بندگان خدا خواهد شد. رضا با رفتار، گفتار و کردارش خبر و نوید‌ شهادتش را بارها و بارها در زندگی به من داده بود. شکوه مراسم محمدرضا الوانی هیچ گاه از یاد نمی‌رود. به من گفته بودند شهیدم در همدان خیلی غریب است. برای همین دوستانش برای اینکه حق ایشان ادا شود مراسمی را هم در تهران برایش برگزار کرده بودند. اما وقتی پیکر به همدان رسید و مراسم تشییع برگزار شد من مات و مبهوت عظمت شهدا شدم. غربتی ندیدم هر چه دیدم حضور بود. آنهایی در مراسم شرکت کرده بودند که اصلاً شهیدم را از نزدیک نمی‌شناختند. افرادی در تشییع همسرم حضور داشتند که شاید ظاهرشان کمی با ما فرق می‌کرد و با خود می‌گفتی اینها که اصلاً اعتقاداتشان با ما همخوانی ندارد. بعد از مراسم بسیاری آمدند و گفتند: شهید حاجت‌هایشان را برآورده کرده است. همه حضار می‌گفتند ایشان پسر ما هم است. گویی کل ایران داغدار شهادت رضای من شده بود. مردمی که ما را با حضور و همراهی‌شان مورد لطف قرار دادند و ما شرمنده آنها شدیم. رضا دوست داشت در جوار بارگاه حضرت معصومه (س) آرام بگیرد اما به خاطر مادرش به قطعه شهدای همدان (باغ بهشت) و همان مکانی که پیشتر آن را به من نشان داده بود، منتقل و به خاک سپرده شد. همانطور که می‌دانید برخی از افراد ناآگاه با کنایه و طعنه‌هایشان به چرایی حضور رزمندگان مدافع حرم ایراد می‌گیرند. نظر شما به عنوان یکی از این خانواده‌ها چیست؟ جواب ابلهان خاموشی است، اما اگر باز هم بخواهم پاسخی در خور به آنها بدهم باید بگویم که شما دنیا پرست هستید که همه مسائل را با معیار مادیات و پول می‌سنجید. شماها که از پول بدتان نمی‌آید، چرا نمی‌روید؟ آیا حاضرید در قبال دریافت میلیارد‌ها پول، فرزندتان طعم یتیمی را بچشد؟ آیا حاضرید در مقابل گرفتن امکانات و پول عضوی از اعضای بدنتان را بدهید و یا قطع نخاع شوید؟ باید به آنها گفت: آیا حاضرید در قبال مادیات به اسارت داعش و حرامی‌ها بیفتید که به هیچ اصول انسانی و ایمانی پایبند نیستند و مروت ندارند. اینها همان سبک مغزانی هستندکه در روز عاشورا صحبت‌های ابا‌عبدالله الحسین (ع) هم تأثیری بر آنها نداشت و در تعلقات دنیوی و مادی اسیر شدند. در حادثه کربلا هم عده‌ای از دین خارج شده و به کاروان حسین بن علی‌(ع) و حضرت زینب(س) طعنه‌ها و کنایه‌ها زدند. همانطور که حضرت زینب‌(س) با قرائت آیه‌ای از آیات خدا پاسخشان را داد من هم اینگونه پاسخ می‌دهم: «ما رأیت الا جمیلا». اما امیدوارم هدایت شوند و روزی فرا برسد که بفهمند مدافعان حرم و رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی برای چه و برای که رفتند. خانم فتحی اجازه می‌‌دهید پسرتان محمدقاسم هم مدافع حرم شود و اسلحه پدر را به دست بگیرد؟ برای محمدقاسم که برنامه‌های زیادی دارم. ابتدا عملی کردن سفارشات پدرش مد نظر من است. رضا در وصیتنامه‌شان خطاب به محمدقاسم نوشته است: محمدقاسم جان خودت را از مجالس تلاوت قرآن و اهل بیت (ع) دور نکن که خطبه پیامبر (ص) به ثقلین بود. سفارش دیگر همسر شهیدم دستگیری از مستمندان و نیازمندان است. او از محمدقاسم خواسته بود که: با مادرت مهربان
باش و به مادرت وفا کن. سعی کن در مکتب شهدا و شهادت تلمذ کنی. راه پدر را ادامه بده. من هم دوست دارم تا اسلحه جهاد شهیدم را به دستان پسرش بسپارم و امیدوارم امام زمان (عج) ظهور نمایند. چرا که اهل بیت (ع) ناموس‌پرست هستند و اجازه نخواهند داد عمه سادات اینگونه به دست کفتار‌ها بیفتد و حقیقتاً انتقام خون‌های ریخته شده را از کفار خواهند گرفت. ان‌شاءالله. و کلام آخر در آخر می‌خواهم خاطره‌ای شیرین برایتان تعریف کنم. یک شب به منزل یکی از همرزمان همسرم قاسم قریب دعوت شدیم. خانواده‌ ما و خانواده سجاد طاهریان. آن شب تولد من هم بود. آقا رضا به سجاد و قاسم گفتند من می‌خواهم بروم بیرون و کیک تولد بخرم. هر سه با هم رفتند کمی بعد بازگشتند در دستان هر سه‌شان دسته‌گلی زیبا بود. یک شاخه گل نرگس و دو شاخه گل مریم. آقا سجاد دست گل را به همسرشان تقدیم کردند. آقا قاسم هم همینطور. رضای من هم آن دست گل را به من هدیه کرد. وقتی خبر شهادت سجاد و قاسم را شنیدم یاد آن شب و آن دسته گل‌ها افتادم. گل‌هایی که برایمان پیغامی از سوی شهادت داشت. ما در روز قیامت منتظر همسران شهیدمان با همان دسته گل ها هستیم ان شاءالله : 🆔@alvane
Pari: نـاگاه نویدی آمَـد و او را بُـرد.😔 پروازِ سپیدی آمَـد و او را بُـرد.😔 هربار ڪه رفت با شَهیدی برگشت..😔 این بار شَهیدی آمَـد و او را بُـرد..💔😔 محمد رضا الوانی 🆔@alvane
🍃⚘با شهدا تا شهادت⚘🍃 🍃برای شهید شدن گاهی  یک خلوت سحر هم کافیست ... 🍃 دل که شهید شود، در نهایت انسان شهید میشود... 🍃🌹 https://eitaa.com/alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇮🇶کمک افسران عراقی به نیروهای تفحص شهدا جهت کشف پیکرهای شهدای دوران دفاع مقدس کاوش در غرب جزیره مجنون جنوبی عراق و کشف پیکر مطهر یک شهید 😔😢🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷: 🆔@alvane
✨♥️✨ ✍صبور باش آنچه برایت پیش مےآید و آنچه برایت رقم میخورد🍃 به دست عالم ثبت شده!🙏 او ڪه بدون اذنش🌺 حتی برگے از درخت نمی افتد!👌 🌱پ: 🆔@alvane
گل نرگس: °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 📝(( چشمهای کور من)) 🌼🌸اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ... ❄️توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ... 💥یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره... همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد ... نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد ... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت... 🌸🌼کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ... ❄️تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ... 🌼🌸زنگ تفریح ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی ... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ... بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟... 🌸🌼اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ... وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم ... دستش رو گذاشت روی گوش هام ... - کلاهت کو مهران؟ ... مثل لبو سرخ شدی ... 🌼🌸اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... خدا رو شکر کردم ... خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ... 🌸🌼و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ... ✍ادامه دارد...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 📝(( احسـان )) 🌸🌼از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ... 🌼🌸می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ... 🌸🌼آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ... - مهران ... راست میگن پدرت ورشکست شده؟ ... 💥برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ... - نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ... یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ... 🌸🌼- مهران جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ... 🌸🌼از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم ... خنده ام گرفت ... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ... 🌼🌸- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ... سرم رو انداختم پایین ... 🌸🌼- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ... 🌼🌸چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ... - قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ... ✍ادامه دارد..... : 🆔@alvane
+چه معنی کنم شهید را؟! اگر یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها " منطق شهید " در می آید. ☘| ‌استاد مطهری |☘ @alvane
🍃🌹هرگاه ناامید شدید این آیه را زمزمه کنید: 《وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ي إِلَى اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ بَصِيرٌ‌ بِالْعِبَادِ》 کارم را به خدا می سپارم، خداوند بیننده بندگان است. @alvane
سلام خدمت رفیقان شهدا لطفا دوستان خودرا به کانال معرفی نماید تا از خاطرات دلنشین شهدایی استفاده نمایند و شما دراین ثواب عظیم شریک بشید اجرتان با بی بی زینب س شهید محمد رضا الوانی https://eitaa.com/alvane
مولای من!!❤️ یوسف زیبای زهرا!!! شنیده ام از ما دلتنگ ترى براى آمدنت.. شنیده ام دل نگرانِ مایى.. شنیده ام گریه مى کنى براى ما.. کى تمام مى شود.. غروب هایى که "دلِ" ما "گیرِ" دلتنگى ات است آقا؟؟ تسبیحی بافته ام، نه از سنگـــــــ.... نه از چوبــــــــ.... نه از مرواریــــــــد... من بلور اشکـــــــهایم را به نخ کشیده ام.... تا برای ظهورتـــــــان دعا کنم.... بیا آقاجان.....بیا که وقت آمدن است.... اللهـــــــم عجل لولیـــک الفــــــــرج @alvane
🌹این پلاک و استخوان از من به صف جامانده است 🌹نقطه پرواز سرخی بود آنجا مانده است 🌹من خودم از شوق می رفتم تنم افتاده بود 🌹درمقام وصل فهمیدم که سر جامانده است ماشهادت دادیم که شهادت زیباست سلام_بر_شهـیدان_دلاور_دفاع_مقدس🕊 🌷🌷🌷😔
🍃🌷🕊🌷🍃 تــــــو ... میڪنے😍 من... دســــــٺ...🌹 و پـا گـــــم.. میڪنم...☺️ ❤️ 🕊🌷 ✨🍀🌷🍀🌷🍀🌷🍀🌷 @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اذان بسیار زیبا با صدای ملکوتی 🌹🌹 التماس دعا 🌿🌸اللهم احفظ قائدنا امام خامنه ای حفظه الله🌿🌸 @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟ فرمودند ؛ از شخص کــریـم همینکہ درخواست ‌کنید بہ شما عنایت میکند ولے« جواد »خود بہ‌ دنبال سائل‌‌میگردد تا بہ او عطا کند ... . 🍃 @alvane
🎆❄️ امام جواد علیه السلام (۴) ❄️ امامت امام (۳)❄️ ❄️ امام رضا (ع) به امامت امام جواد تصريح ميكرد و در جواب اشكال كم بودن سن امام جواد (ع) ميفرمود: "سن حضرت عيسای پیامبر (ع) هنگامي كه نبوت به او اعطا شد، كمتر از سن فرزند من بوده است". امام جواد (ع) خود در مقابل اين اشكال فرمودند: "حضرت سليمان هنگامي كه هنوز كودكي بيش نبود و گوسفندان را به چرا مي برد حضرت داوود او را جانشين خود كرد در حالي كه علماي بني اسرائيل اين عمل او را انكار ميكردند". ❄️ در قرآن نمونه هائی از انبيائي كه در كودكي به مقام نبوت رسيدند آمده است. مثلاً در مورد حضرت عيسي در زماني كه در گهواره سخن گفت چنين آمده: "[كودك] گفت منم بنده خدا، او به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است" «قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً» ﴿مريم/ 30﴾ نمونۀ ديگر در مورد حضرت يحيي (ع) است که خداوند میفرماید: " اى يحيى، كتاب [خدا] را به جد و جهد بگير، و ما از كودكى به او نبوّت داديم" «يَا يَحْيَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً» ﴿مريم/ 12﴾. مطابق حديثي از امام پنجم (ع) منظور از حكم در اينجا نبوت است. امام باقر (ع) ميفرمايد: "پس از درگذشت زكريا فرزند او يحيي كتاب و حكمت را از او به ارث برد و اين همان است كه خداوند مي فرمايد: «يَا يَحْيَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً»". @alvane
⤴️ برشى از وصيت‌نامه شهيد مدافع حرم🌷جواد جهانى (سيدجواد)🌷 چه زيباست«حجاب» ... حجاب همان «چادرى» است كه پشت در خانه سوخت ولى از سر خانم فاطمه زهرا (س) نيفتاد @alvane
✅...اصل میدی؟!.... 🌱آغــاز یک گنـــاه بزرگ..... شــاید فکر میکنی سرگرمی است.... و شاید حوصله ات سر رفتــــه و تنهـــایی.... یا احساس تنهایی میکنی.... ای جوان به گوش باش..... ای جوان مراقــب باش..... که شیطان بر تو دام نهاده است..... متاسفانه در فضای مجازی پر از گروههایی که جز آشنــا شدن های خلاف شـــرع چیز دیگری هدفــشان نیست! 🌱ای جوان مگــر اصل تو! مسلمــان بودنت نیست؟! اسلام دین پاکت نیست؟! پیامبرت حضرت محمد ص نیست؟! مگر از امــت ایشان نیستی؟! واااای به روزی که در قیـامت پیامبرمان بگوید: تو از امـت من نیستی..... @alvane
. . . فَلَوْ أسْتطيع طِرْتُ إليك شوْقاً وكيف يطير مقصوص الجناحِ اگر می‌توانستم از دلتنگی به سویت پرواز می‌کردم اما بالِ بریده چگونه می‌تواند پَر بکشد.. 😞 @alvane