animation.gif
763.1K
روز خوبی داشته باشین
عباس خیلی اهل هیئت و #مسجد
بود از هر فرصتی برای حضور
در مجالس #اهل_بیت استفاده می کرد.
همیشه می گفت زنده بودن من ماه #محرم و #صفر است.
بیشتر اوقات صبح ها به یاد
#امام_حسین ( علیه السلام ) روضه میخوند و به سینه می زد به
گونه ای که به او می گفتم عباس
جان قلبت پاره میشه اینقدر به
سینه می زنی ...
در جواب لبخند زدو می گفت : اون کسی که#برای_او
سینه میزنم خودش محافظ من
خواهد بود.
عباس چندان موافق #محیط دانشگاه
نبود و گاهی می گفت اشتباه کردم که وارد دانشگاه شدم باید
#حوزه_علمیه می رفتم.
این اواخر هم کتب عربی و
#حوزوی رو گرفته بود.
همیشه با #وضو بود و مراقب
رفتارش با دیگران بخصوص
نامحرمان بود.
هیچگاه از او اخمی ندیدم.
بسیار
با اخلاق و با تقوا بود.
هر چه از او بگویم کم گفتم.
📝 به روایت از #مادر_شهید_عباس_آسمیه
❤️
:
❌یک کانالی درست کردم در راستای راحتی حال زوار امام رضا❌
🔰حتمادرجریان هستید متاسفانه افرادی که به عنوان زائر وارد شهر هایی مثل قم و مشهد میشن
همین که متوجه میشن یک عده ای سوء استفاده میکنن🤑
در گرفتن
کرایه زیادماشین🚙 و رزرو هتل🏢
▪️◾️⬛️بنده هتل ندااااااااااااارم⬛️◾️▪️
بنده قصد دارم تا یک حدی این معضل رو برطرف کنم
کانالی درست کردم تا هم زوار رو راهنمایی کنم و هم کم ترین حد از نظر قیمت رو براشون پیدا کنم🔻🔺
▪️◾️تابقول معروف تو دست یک عده گرگ🦊 نیفتند◾️▪️
@kademolreza16
⭕️ویژگیها 👆👆
✅۱۵دقیقه پیاده تاحرم🚶♂🚶♂🚶♀
✅داخل بازار سرشور
روبه روی درب باب الجواد
♻️قیمت استثنائی هر نفر باغذاشبی ۴۵هزارتومان
سلام و عرض ادب خدمت رفقای شهدا
در خدمتون هستیم با معرفی یکی از شهدای مدافع بانوی دمشق
🌹🍃💞🌹🌹🌹💕💕💕💕
معروف به حر انقلاب 🎋🎋🎋
با ما همراه باشید 🙏
سلام رفقای با صفا 😊
و مدافعان با نوی دمشق
مجید قربان خانی هستم
خوشحالم در جمع رفقای شهدایی
هستم☺️
حرم بی بی زینب س دعا گویتان هستم 🤲
💕💕💕💕@alvane🌹🌹
مدافع حرم 🍃خادم حرم🍃ساکن حرم🍃 در 🌴آرزوی 🌴شهادت🌱:
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
زندگینامه شهید مجید قربانخانی
شهید «مجید قربان خانی» متولد ۳۰ مرداد ۱۳۶۹ و تک پسر خانواده است. مجید از کودکی دوست داشت برادر داشته باشد تا همبازی و شریک شیطنتهایش باشد؛ اما خدا در ۶ سالگی به او یک خواهر داد. خانم قربانخانی درباره به دنیا آمدن «عطیه» خواهر کوچک مجید میگوید: «مجید خیلی داداش دوست داشت. به بچههایی هم که برادر داشتند خیلی حسودی میکرد و میگفت چرا من برادر ندارم. دختر دومم «عطیه» نهم مهرماه به دنیا آمد. مجید نمیدانست دختر است و علیرضا صدایش میکرد. ما هم به خاطر مجید علیرضا صدایش میکردیم؛ اما نمیشد که اسم پسر روی بچه بماند. شاید باورتان نشود. مجید وقتی فهمید بچه دختر است. دیگر مدرسه نرفت. همیشه هم به شوخی میگفت «عطیه» تو را از پرورشگاه آوردند. ولی خیلی باهم جور بودند حتی گاهی داداش صدایش میزد. آخرش همکلاس اول نخواند. مجبور شدیم سال بعد دوباره او را کلاس اول بفرستیم. بشدت به من وابسته بود. طوری که از اول دبستان تا پایان اول دبیرستان با او به مدرسه رفتم و در حیاط مینشستم تا درس بخواند؛ اما از سال بعد گفتم مجید من واقعاً خجالت میکشم به مدرسه بیایم. همین شد که دیگر مدرسه را هم گذاشت و نرفت؛ اما ذهنش خیلی خوب بود. هیچ شمارهای درگوشی ذخیره نکرده بود. شماره هرکی را میخواست از حفظ میگرفت.»
🌷🌷🌷🌷@alvane🌱
مدافع حرم 🍃خادم حرم🍃ساکن حرم🍃 در 🌴آرزوی 🌴شهادت🌱:
💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗
و اما ماجرای خالکوبیاش که این خالکوبی نهایتاً مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. و میگفت دوستانم اصرار کردند و من هم جوگیر شدم. بعد حتماً پاکش میکنم. مجید ۲۵ سالش بود که شهید شد. بزرگ شده یک محله جنوب شهری که نوسان زیادی را در دوران جوانی تجربه میکرد. آن خالکوبی هم یک احساس زودگذر بود..
💝💝💝💝💝@alvane
مدافع حرم 🍃خادم حرم🍃ساکن حرم🍃 در 🌴آرزوی 🌴شهادت🌱:
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
مجید یک نیسان داشت که با آن کار میکرد و روزیاش را در میآورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل میرفت تا اگر مستمندی را میشناسد، نان مجانی به دستش بدهد. آقا مجید از آن دست بچههای جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است. مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را میدید، هرچه داشت به او میبخشید. فکر هم نمیکرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار میکرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من میگرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی میفهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است میرساند.»
❣❣❣❣@alvane
مدافع حرم 🍃خادم حرم🍃ساکن حرم🍃 در 🌴آرزوی 🌴شهادت🌱:
🌱🌱🌼🌱🌱🌱🌼🌼🌱🌱
قبل از رفتن به سوریه از همه اهل محل حلالیت طلبید، میگفت شاید ناخواسته دل کسی را شکسته باشم. نمیخواهم حتی ذرهای ناراحتی از من در دل کسی باشد. روز آخر قبل از اینکه برود به مغازه پدر برای خداحافظی رفت، دوست پدرم به او میگوید: مجید نرو تو تنها پسر خانواده هستی و اگر تو بروی پدرت تنها میشود. مجید میگوید: نه من قرارم را با حضرت زینب (سلام الله علیها) گذاشتهام و باید حتما بروم. پدرم گفته: مجید جان میخواهم بعد از اینکه از ماموریت 45 روزهات برگشتی برایت به خواستگاری بروم. و به خانه من آمد و با من هم خداحافظی کرد. گفتم مجید نرو، گفت اینقدر توی تصمیم من نه نیاورید، من تصمیم خودم را گرفتهام. مگر هر کس رفته سوریه شهید شده؛ و رفت و با خود دل و روح و همه ی وجود من را به ابدیت برد.
مجید یک هفته قبل از اینکه به سوریه برود خواب شهادتش را دیده بود و یک هفته بعد از رفتن به سوریه هم شهید شد. یک هفتهای که سوریه بود هر روز زنگ میزد، مادرم خیلی بیتابی میکرد، روز آخر که زنگ زد گفت: من تا یک هفته دیگر نمیتوانم زنگ بزنم. و به مادرم گفت یه وقت نروی پادگان بگویی بچه من زنگ نزده و آبروی من را ببری. من خودم هر وقت توانستم به شما زنگ میزنم 🥀🥀🥀🥀🥀
💹💹@alvane