مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 #داستـــــان #خالڪوبی_تا_شهـادت #قسمت_نــهـم ✍وقتی رفت تمام جیبهایش را خالی میڪند «مد
...❤:
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#خالڪوبی_تا_شهـادت
#قسمت_دهــــم
✍از ترس اینڪه نگذاریم برود، بی خداحافظی رفت مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤالهای مادر تکرار میڪند ڪه نمیرود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن مجید از ڪنارش تڪان نمیخورد. حتی میترسد که لباسهایش را بشوید: «روزهای آخر از ڪنارش تڪان نمیخوردم. میترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود میڪرد ڪه نمیرود. لباسهایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه میآوردم و درمیرفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر میکردم اگر بشویم میرود. پنجشنبه و جمعه ڪه گذشت وقتی دیدم دوستانش رفتند و مجید نرفته گفتم لابد نمیرود. من در این چند سال زندگی یڪبار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینڪه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. ڪاری ڪه همیشه مجید انجام میداد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباسهایش نیست. فهمیدم همهچیز را خیس پوشیده و رفته است. همیشه به حضرت زینب میگویم. مجید خیلی به من وابسته بود. طوری ڪه هیچوقت جدا نمیشد. شما با مجید چه ڪردید ڪه آنقدر سادهدل ڪند؟ یڪی از دوستان مجید برایش عڪسی میفرستد ڪه در آنیڪ رزمنده ڪولهپشتی دارد و پیشانی مادرش را میبوسد. میگفت مجید مدام غصه میخوردڪه من این ڪار را انجام ندادهام.» مجید بیهوا میرود در خانه خواهرش و آنجا هم خداحافظی میڪند. سرش را پایین میگیرد و اشڪهایش را از چشمهای خواهرش میدزدد بیآنڪه سرش را بچرخاند دست تڪان میدهد و میرود. مجید با پدرش هم بیهوا خداحافظی میڪند و حالا جدی جدی راهی میشود.
👈شهید مجید قربانخانی 💐
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#خالڪوبی_تا_شهـادت
#قسمت_یازدهـــم
✍حتی در لحظه شهادتش از روی شوخی فحش می داد پای مجید به سوریه ڪه میرسد بیقراریهای مادرش آغاز میشود. طوری ڪه چند بار به گردان میرود و همهجوره اعتراض میڪند ڪه ما رضایت نداشتیم و باید مجید برگردد. همه هم قول میدهند هر طور ڪه شده مجید را برگردانند. مجید برای بیقراریهای مادرش هرروز چندین بار تماس میگیرد و شوخیهایش حتی از پشت تلفن ادامه دارد خواهر ڪوچڪتر مجید میگوید: «روزی چند بار تماس میگرفت و تا آمار ریز خانه را میگرفت. اینڪه شام و ناهار چه خوردهایم. اینڪه ڪجا رفتهایم و چه کسی به خانه آمده است. همهچیز را موبهمو میپرسید. آنقدر ڪه خواهرش میگفت: «مجید تهران ڪه بودی روزی یڪبار حرف میزدیم» اما حالا روزی پنج شش بار تماس میگیری. ازآنجا به همه هم زنگ میزد. مثلاً با پسردایی پدرم و فامیلهای دورمان هم تماس میگرفت. هرڪسی ما را میدید میگفت راستی مجید دیروز تماس گرفت و فلان سفارش را ڪرد. تا لحظه آخر هم پای تلفن شوخی میڪرد. آخر هر تماس هم با مادرم دعوایش میشد؛ اما دوباره چند ساعت بعد زنگ میزد. شنیدهایم همانجا را هم با شوخیهایش روی سرش گذاشته است. مجید به خاطر #خالڪوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته ڪه معلوم نباشد. اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یڪی از رزمندها را می شست. یڪی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می گوید:مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست #خالڪوبی داری؟ مجید هم جواب می دهد: این #خالڪوبی یا فردا پاک می شود، یا خاڪ می شود. مجید حتی لحظه شهادتش بااینڪه چند تیر به شڪمش خورده باز شوخی میڪرده و فحش می داده است. حتی به یڪی از همرزمهایش گفته بیا یڪ تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتند مجید داری شهید می شوی فحش نده. می گفت من همینطوری هستم. آنجا هم بروم همین شڪلی حرف می زنم. یڪی از دوستانش میگوید هرڪسی تیر میخورد بعد از یڪ مدت بیهوش میشود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یکبند شوخی میڪرد و حرف میزد تا اینڪه شهید شد.»
👈شهید مجید قربانخانی 💐
#کپی ممنوع
Taheri babolharam.mp3
3.76M
ای سلطانِ نجف
هستم به زیر دینت
یا علی گفتمُ من هم
شدم عاشقِ حسینت ..
"علی یا علی ، یا مولا .."
#حسینطاهری
#حاج_آقا_پناهیان:
هَر کی آرِزو داشتِه باشِه خِیلی خِدمَت کُنه
#شَهید میشِه...!
یِه گُوشِه دِلِت پا بِدِه؛ #شُهَدا بَغَلِت کَردَند...!
ما بِه چِشم #دیدیم اینارُو
اَز این #شُهدا مَدَد بِگیرید مَدَد گِرفتَن
اَز #شُهدا رَسمِه
دَست بِذار
رُو خاکِ قَبر #شَهید بِگو:
#حُسین! بِه حَقِ این شَهید یِه نِگاه بهِ ما بُکُن...!
💕💕💕💕
🍃 *آثار عجیب بند بند جوشن کبیر*🍃
🌺فراز 1👈🏻برای رزق و روزی.
🌺فراز 2👈🏻برای خلاص شدن از سختی.
🌺فراز 3👈🏻برای رفع دشمن.
🌺فراز 4👈🏻برای رسیدن به جاه و مقام و عزت.
🌺فراز5 👈🏻برای نزدیک شدن به خداوند.
فراز 6👈🏻برای تواضع در برابر خداوند.
🌺فراز 7👈🏻برای روزی حلال.
🌺فراز 8👈🏻اگر کسی با شما وعده ای کرده ولی زیر قولش زده این بند را زیاد بخوانید.
🌺فراز 9👈🏻برای جلب محبت.
🌺فراز10_29_33_78👈🏻برای بستن زبان بدگویان و بد زبانان مثل شوهری که بدزبانی میکند و دشمنان.
🌺فراز11_15_17_27_44_46👈🏻برای آسان شدن در کارها.
🌺فراز 12👈🏻برای بخت گشایی جوان ها.
🌺فراز 13👈🏻برای سعادت مندی و خوشبختی
🌺فراز 14👈🏻برای آرامش.
🌺فراز 16👈🏻برای نجات یافتن نکیر و منکر
🌺فراز 18👈🏻اگر با شخص مهمی کاردارید مثل ادارات.
🌺فراز 19👈🏻برای آسان رد شدن از پل صراط.
🌺فراز 20_25👈🏻برای حفظ ایمان.
🌺فراز 21_26👈🏻برای رفع غم.
🌺فراز 22👈🏻اگر دوست دارید کارتان انجام بگیرد قبل از آنکه دنبال آن کار بروید چند روز این ذکر را بخوانید.
🌺فراز 23👈🏻برای پیدا کردن حال خوش در عبادت.
🌺فراز 24_30👈🏻برای دولتمند شدن و بخت بلند پیدا کردن.
🌺فراز 28👈🏻برای موفقیت در کارها مثل دانش آموزان.
🌺فراز 31👈🏻برای سرحال شدن در عبادت
🌺فراز 32👈🏻برای بالا رفتن درجه مثل درس خواندن.
🌺فراز 34👈🏻برای محبوب شدن پیش بزرگان.
🌺فراز 35👈🏻برای عزیز شدن در نظر مردم.
🌺فراز 36_-58👈🏻برای رفع شر.
🌺فراز 37👈🏻برای رفع حالت تهوع مانند خانم های باردار.
🌺فراز 38👈🏻برای دفع چشم و زخم.
🌺فراز 39👈🏻برای محفوظ ماندن مال
🌺فراز 40👈🏻اگر میخواهید به جایی بروید برای شگون آنجا قبل از رفتن بخوانید مانند اسباب کشی.سیسمونی.جهيزيه.
🌺فراز 41_86👈🏻برای رفع بلا
🌺فراز 42👈🏻رحمت خدا.
🌺فراز 43👈🏻برای رها شدن از معصیت و گناهان.
🌺فراز 45👈🏻برای عزیز شدن بزرگان مثل مديران.
🌺فراز 47👈🏻برای بسته شدن زبان مردم که پشت سر شما بدگویی نکنند.
🌺فراز 48👈🏻اگر برای نماز خواندن خواب میمانید.
🌺فراز 49👈🏻اگر دوست دارید به خواندن نماز شب نایل شوید.
🌺فراز 50👈🏻اگر در روز خوابید و دوست دارید ساعت معینی از خواب بیدار شوید.
🌺فراز 51👈🏻برای دفع جن ها.
🌺فراز 52👈🏻برای رفع ناراحتی ها.
🌺فراز 53_54_88👈🏻برای رفع سرخک.
🌺فراز 55_63👈🏻برای رفع سردرد.
🌺فراز 56_57👈🏻برای رفع تهمت.
🌺فراز 59👈🏻برای رفع کمر درد.
🌺فراز 60👈🏻برای رفع بادهای سمی.
🌺فراز 61👈🏻برای کسانی که سرخک گرفته اند.
🌺فراز 62👈🏻برای وارد شدن در دریا.
🌺فراز 64_80👈🏻برای چشم درد.
🌺فراز 65👈🏻برای زکام.
🌺فراز 66👈🏻برای جلوگیری از سردرد مثل میگرن.
🌺فراز 67👈🏻برای نور چشم.
🌺فراز 68👈🏻برای کسانی که چشمشان نمیبیند.
🌺فراز 69👈🏻برای درد بینی.
🌺فراز 70_87👈🏻برای رفع قولنج
🌺فراز 71👈🏻برای کسانی که از اجنه میترسند.
🌺فراز 72👈🏻برای درد ساق پا.
🌺فراز73.74👈🏻برای درد دهان.لثه.زبان.
🌺فراز 75👈🏻برای رفع گوش درد.
🌺فراز 76👈🏻برای رفع دندان درد.
🌺فراز 77👈🏻برای رفع بلا مثل سیل و زلزله ...
🌺فراز 79👈🏻برای کسانی که نميدانندکجایشان درد میکند.
🌺فراز 81.84👈🏻برای کارهای مهم مثل خواستگاری و خرید خانه.
🌺فراز 82👈🏻برای درد حلق مثل مداحان.
🌺فراز 83👈🏻برای رفع دردهاي بدن.
🌺فراز 85👈🏻برای رفع همه بیماری ها.
🌺فراز 95👈🏻برای جلوگیری از کمردرد قبل از آنکه کمرتان درد بگیرد.
🌺فراز 96_98👈🏻برای رفع متروها.
🌺فراز 97👈🏻برای آزادی زندانی.
🌺فراز 99👈🏻برای آنکه مریض نشوید.
🌺فراز 100👈🏻اگر میخواهید همیشه دعاهایتان مستجاب شود.
🌺 *اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج* 🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛️مداحی زیبا از سید مجید بنی فاطمه
آروم آروم میری بابا حیدر
از دنیا دلگیری بابا حیدر
#امام_علی ع
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📙 #داستـــــان #خالڪوبی_تا_شهـادت #قسمت_یازدهـــم ✍حتی در لحظه شهادتش از روی شوخی فحش می
❤اَللهُ یَعلَمُ ما فِے قُلوبِکُم...❤:
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#خالڪوبی_تا_شهـادت
#قسمت_دوازدهــم
✍وقتی شهید شد پلاکاردهایش را جمع میکردند ڪه نفهمیم مجید شهید شده است. بیآنڪه کسی بتواند پیڪر بیجانش را برای خانوادهاش برگرداند. ڪنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابیده است؛ اما چه ڪسی میخواهد این خبر را به مادرش برساند؟ «همه میدانستند من و مجید رابطهمان به چه شڪل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود. مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا میڪرد. ما هم همیشه به او داداش مجید میگفتیم. آنقدر به هم نزدیڪ بودیم که وقتی رفت همه برای آنڪه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان جمع میشدند. وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای مرا تنها نمیگذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند ڪه ڪسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یڪ روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاڪاردهای دورتادور یافتآباد را جمع ڪرده بودند ڪه من متوجه شهادت پسرم نشوم. این ڪار تا ۷ روز ادامه پیدا ڪرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمیگرفت بیقرار بودم. یڪی از دخترهایم درگوشی همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود. او هم از ترس اینڪه من بفهمم خانه ما نمیآمد. آخر از تناقضات حرفهایشان و شهید شدن دوستان نزدیڪ مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمیڪردم. هنوز هم ڪه هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و آیفون را چک میڪنم و میگویم همیشه این موقع میآید. تا دوباره ڪنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما نمیآید! ۷ ماهه است ڪه نیامده است.»
👈شهید مجید قربانخانی 💐
❤اَللهُ یَعلَمُ ما فِے قُلوبِکُم...❤:
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📙 #داستـــــان
#خالڪوبی_تا_شهـادت
#قسمت_سیــزدهــم
✍بعضی ها هنوز فڪر می ڪنند مجید آلمان یا ترڪیه رفته است
«آقا افضل» حالا هفتماه است سرڪار نمیرود و خانهنشین شده، بارها میان صحبتهایمان و حرفهایمان بیهوا میگوید: «تعریف کردن فایده ندارد. ڪاش الآن همینجا بود خودش را میدیدید.» بارها میان صحبتهایمان میگوید: «خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همانجایی ڪه مجید در عڪسهایش نشسته بود، نشستم و درد و دل ڪردم. گفتم هر طور ڪه با حضرت رقیه درد و دل ڪردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمیزنیم. هر طور ڪه خودت دوست داری حرف ما هم همان است. از وقتی شهید شده خیلیها خوابش را میبینند. یکبار پیرزنی بیهوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. گفت من مشڪل سختی داشتم ڪه پسر شما حاجتم را داد. من فقط یڪبار خواب مجید را دیدهام. خواب دیدم یڪ لباس سفید پوشیده است. ریشهایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش ڪردم و تا میتوانستم بوسیدمش. با گریه میگفتم مجید جانم ڪجایی؟ دلم میخواهد بیایم پیش تو. حالا هم هیچچیز نمیخواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم میخواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگشده است.»
تحول و شهادت مجید آنقدر سریع اتفاق افتاده ڪه هنوز عدهای باور نڪردهاند. هنوز فڪر میڪنند مجید آلمان رفته است؛ اما. مجید تمام راه با سر دویده است. مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخواندهاش، نگران روزههای باقیمانده مجید ڪه آنقدر سریع گذشت ڪه نتوانست آنها را بهجا بیاورد. نگران آنڪه نڪند جای خوبی نباشد: «گاهی گریه میڪنم و میگویم. پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخریها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آنقدر زود رفت ڪه نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش میگویند. مهم حقالناس است ڪه به گردنش نیست و چون مطمئنم حقالناس نڪرده، دلم آرام میگیرد.»
👈شهید مجید قربانخانی 💐
⏪ #ادامہ_دارد...
@alvane🌹🦋🦋🦋
می گویند ابلیس
، زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد.ابلیس به او گفت: هیچکس می تواندکه این خوشهء انگور را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟ فرعون گفت: نه.
ابلیس با جادوگری و سحر، آن خوشهء انگور را به دانه های مروارید خوشاب تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت:
آفرین بر تو که استاد و ماهری. ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه دعوی خدایی می کنی؟
@alvsne🌴💞💞💞💞❤️