eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
157 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌷 💠نکته های ناب💠 ❣امام کاظم (ع): همانا خداوند بهشت را حرام کرده است بر هر انسان فحاشی که حیا ندارد، و برایش مهم نیست که چه میگوید و دیگران در موردش چه میگویند. ▪️بحار الانوار، مجلد ١، صفحه ١۴٩ ♻️♻️ ❣ أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ❣ 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃 @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 آیت الله مشکینی ( رحمت الله علیه ) 💠 ✍ مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید. 🌹 زیارت امام باقر علیه السلام 🖤 الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْباقِرُ بِعِلْمِ اللّهِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفاحِصُ عَنْ دِینِ اللّهِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُبَیِّنُ لِحُکمِ اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القائِمُ بِقِسْطِ اللّهِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النّاصِحُ لِعِبادِ اللّهِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدّاعِی إلَى اللّهِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الدَّلِیلُ عَلَى اللّهِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَبْلُ الَمَتِینُ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفَضْلُ المُبِینُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النُّورُ السّاطِعُ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْبَدْرُ الْــلاّمِعُ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الحَقُّ الاَبَلَجُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السِّراجُ الاَسْرَجُ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّجْمُ الاَزْهَرُ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الکَوْکَبُ الاَبْهَرُ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المُنَزَّهُ عَنِ المُعْضَلاتِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا المَعْصُومُ مِنَ الزَّلاّتِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الزَّکِیُّ فِی الْحَسَبِ الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الرَّفِیعُ فِی النَّسَبِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا القَصْرُ الَمَشِیدُ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ اَجْمَعِینَ اَشْهَدُ یا مَوْلای اَنَّکَ قَدْ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ صَدْعاً  وبَقَرْتَ العِلْمَ بَقْراً، ونَثَرْتَهُ نَثْراً  لَمْ تَاْخُذْکَ فِی اللّهِ لَوْمَةُ لائِم وَکُنْتَ لِدِینِ اللّهِ مُکاتِماً  وَقَضیْتَ ما کانَ عَلَیْکَ  وَاَخْرَجْتَ اَوْلِیاءَکَ مِنْ وَلایَةِ غَیْرِ اللّهِ اِلى وِلایةِ اللّهِ وَاَمَرْتَ بِطاعَةِ اللّهِ، وَنَهَیْتَ عَنْ مَعْصِیَةِ اللّهِ  حَتّى قَبَضَکَ اللّهُ اِلِى رِضْوانِهِ  وَذَهَبَ بِکَ اِلى دارِ کَرامَتِهِ وَاِلى مَسَاکِنِ اَصْفِیائِهِ  وَمُـجاوَرَةِ اَوْلِیائِهِ  الَسَّـلامُ عَلَیْکَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌹 زیارت قبول التماس دعای فرج 💚 @alvane
*فتواها و فتنه ها* پیش از این ، در یادداشتی مختصر ، به مشکل شرعی وام ودیعه مسکن اشاره ای کرده بودم و طبق قواعد معاملات مالی ، این وام را بنا بر نظر مراجع عظام ، از مصادیق ربا دانستم اکنون نیز فتاوای صریح مراجع در فضای مجازی منتشر شد و دیگر جای شک و شبهه ای در حرمت این وام باقی نمانده است اما سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا دولت و بانکها بعد از اطلاع از حرمت این وام ، در جهت اصلاح قانون آن قدمی بر نداشته اند? جواب این است که دستهایی در بدنه دولت قرار دارند که میخواهند مردم را در مقابل مراجع قرار دهند و مراجع را افرادی بی خبر از اوضاع اقتصادی و مشکلات زندگی و معیشت مردم معرفی کنند(همانگونه که تحریم را سبب مشکلات اقتصادی کشور معرفی می کنند و سبب تحریم را خط قرمزهای مقام معظم رهبری در مذاکره با امریکا و اروپا تا مردم را در مقابل ایشان قرار دهند) لذا شما می بینید در کانالها و خبرگزاریهای اصلاح طلب و وابسته به دولت و همچنین رسانه های اپوزیسیون ، فتاوای مراجع در خصوص ربا بودن وام ودیعه مسکن منتشر می شود علت برجسته شدن این فتواها چیست? اگر تاریخچه این رسانه ها را از بدو تاسیس تا حال بررسی کنید ، چند فتوا در مطالب آنها پیدا میکنید? از طرفی دولت به مالکان ، مجوز می دهد 25 درصد در تهران ، 20 درصد در کلانشهرها و 15 درصد در شهرهای دیگر ، نرخ اجاره را بالا ببرند در حالی که سابقه افزایش اجاره بها و مبلغ ودیعه در سالهای قبل ، نشان می دهد ، وقتی خود مالکان در این خصوص تصمیم گیرنده بودند ، کمتر شاهد افزایش اجاره بها به این میزان می شدیم و به اصطلاح معروف ، با مستاجر کنار می امدند اما با این اعلام دولت ، خود را ذی حق دانسته و به همین مبلغ تعیین شده اجاره بها و ودیعه را افزایش میدهند پس خود این اعلام درصد افزایش ، سبب فشار به مستاجران می شود دولت هم برای حل این مشکلی که خود مسبب آن بوده است یک راه غیر شرعی پیدا میکند تا مراجع فتوای به حرمت و ربا دهند سپس مردم با گله از بی خبری مراجع از اوضاع خود و نشناختن شرایط معیشتی مردم ، به علت احساس ناچاری ، تن به این حرام شرعی میدهند و دولت هم به حرف مراجع بی اعتنایی میکند مراجع و علما لحن خود را تندتر میکنند تا مانع این حرام که مصداق جنگ با خداست بشوند بانکها که به دنبال سود خود هستند حتی با ابلاغ دولت نیز ، از دادن وام بدون بهره به مستاجران طفره می روند شش و اندی میلیون مستاجر ، مراجع را سدی در مقابل حل مشکل خود می بینند و زبان به اعتراض می گشایند این سناریو بارها و بارها توسط کسانی که خواهان سکولاریزه کردن نظام هستند اجرا شده است آنها میخواهند دین را در ضدیت با منافع مردم نشان دهند تا مردم را از دین زده کنند ای کاش مراجع عظام ، هنگام فتوا دادن به حرمت ، علی الخصوص در چنین مسائلی که مردم به آنها حساسیت دارند ، راهی شرعی نیز جلوی پای بانک و مستاجر قرار می دادند تا هم مشکل مستاجران حل شود و هم بانک به سود مد نظر خود برسد عقود اسلامی و شرعی موجود ، ظرفیت آن را دارند که بستری برای تحقق یک معامله حلال باشند این کار هر چند در جواب استفتاء ها مرسوم نیست اما می تواند جلوی بسیاری از سوء استفاده دها و فتنه ها را بگیرد مدرس حوزه علمیه اهواز @alvane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویرانه شود شهر تل آویو به زودی / والله نماند اثر از آل سعودی 👈 رجز جانانه این جوان انقلابی رو مقایسه کنید با نامه‌ای که احمدی نژاد به بن سلمان نوشته و او را برادر و عالیجناب خطاب کرده... ❣ أللَّھُـمَ؏ َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ❣ 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃 @alvane
✅دعاهاي بسيار خوب از 👬اگه فرزند صالح ميخواي: رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ☆☆☆ 💛اگه ميترسي قلبت گمراه بشه: رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّاب ☆☆☆ 🌷اگه ميخواي شهيد از دنيا بري: رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ ☆☆☆ 😓اگه غم و غصه ي بزرگي داري: حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ☆☆☆ 🕌 اگه ميخواي خودت و فرزندانت پايبند نماز باشيد: رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ☆☆☆ 💓اگه ميخواي همسر و فرزندانت بهت وفادار باشن: رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا ☆☆☆ 🏡 اگه خونه ي خوب ميخواي: رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبَارَكًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ☆☆☆ 👿 اگه ميخواي شيطان ازت دور باشه: رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ ☆☆☆ 🔥اگه از عذاب جهنم ميترسي: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَامًا ☆☆☆ 😰اگه ميترسي خدا اعمالت رو قبول نکنه: رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ☆☆☆ 😔اگه ناراحتي: إنما أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّه 🍃 👈👈نشر آن جاریه ست @alvane
همش قیافه ی محمد جلوی چشمام بود. نمیدونستم چرا داره خواستگاریِ من میاد!؟ واقعا این آدم همون آدمی بود که اولین دیدارم باهاش تو خیابون بود و برای دومین باری که دیدمش حالش بد شد؟ همون آدمی که از من بدش میومدو ازم فرار میکرد؟ همونی که یه مدت ازش بدم میومد؟ همونی که تا به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم...! خدایا داری با من چیکار میکنی ؟ اینا همه یه امتحانه؟! چقدر دعا کردم و از خدا خواستم که مهرم و به دلش بندازه!یعنی الان دوستم داره؟ نه،نداره!! مشغول گوش دادن به آهنگ شدم و سعی کردم به افکارم خاتمه بدم! __ از شانس بدم دانشگاه پنجشنبه،کلاس جبرانی گذاشته بود. تو راه برگشت از دانشگاه به خونه بودم‌. دلم میخواست یه مقدار قدم بزنم. از ماشین پیاده شدم و کرایش رو حساب کردم‌ مشغول قدم زدن بودم .از یه گل فروشی گذشتم.چند لحظه ایستادم.به فکرم رسید چندتا شاخه گل بخرم. رفتم تو و سه تا شاخه رز آبی با ساقه های بلند انتخاب کردم.پولشو حساب کردم.‌ تا خونه زیاد راه نبود. قدم هام و تند تر کردم و بعد چند دقیقه به خونه رسیدم. کلید انداختم ودر حیاط و باز کردم‌ . کسی تو حیاط نبود. مامان به آذر خانم گفته بودبه کمکش بیاد. در خونه رو باز کردم و وارد شدم‌. آذر خانم پنجره ها رو تمیز میکرد. مامانم به جارو برقی زدن مشغول بود. یه لبخند زدم و بلند سلام کردم که صدام برسه. مامان سلام کرد ولی آذرخانم نشنید. بیخیال شدم. رفتم تو اتاقم لباسام و در اوردم وبعد مستقیم به طرف حمام رفتم. بعدِ حمام یه تیشرت مجلسی پوشیدم و جلوی آینه مشغول خشک کردن موهام با سشوار شدم‌ . بالاخره شونه کردن‌موهام بعدِ کلی جیغ و داد تموم شد. به سمت چپ فرق گرفتم و محکم بالا بستمش.به ساعت نگاه کردم. ۳ بعدازظهر بود. خانواده ی محمد ساعت ۸ میومدن ...! قلبم از شدت هیجان،محکم خودش رو به قفسه ی سینم میکوبید. هنوزم از اومدنِ محمد به خونمون اطمینان نداشتم،ریحانه هم تو این مدت هیچی بهم نگفته بود. با این حال خیلی استرس داشتم‌. رفتم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم‌ . خیلی شلوغ بود.کلی ظرفِ استکان و شکلات و چاقو ،دوتا ظرف گنده میوه ،یه ظرف پر از شیرینی..! یه نفس عمیق از سر رضایت زدم و در یخچال و باز کردم. یه سیب برداشتم و مشغول خوردنش شدم که مامان اومد +تو چرا حاضر نمیشی دختررر؟؟والا من وقتی تو شرایط تو بودم از صبح حاضر شدم. _وا خب لباسام کثیف میشه تازه از خشکشویی برش داشتم.میگم مامان! +جانم _تو مطمئنی؟ +ای باباااا! فاطمه یه بار دیگه این سوال و بپرسی زنگ میزنم میگم نیان. _غلط کرردممم غلط!!! پشت چشمی نازک کرد و از آشپزخونه خارج شد. +طلاهات و یادت نره بزاری دوباره تو اتاقم‌ رفتم. از کیف پشت کمدطلاهام و برداشتم‌. گردنبندم و بستم و یکی از دستبند هام و دستم‌ گذاشتم. میخواستم انگشتر هم بزارم که به یاد ریحانه افتادم و با خودم گفتم شاید دلش بشکنه . همشون و دوباره در اوردم‌.اینطوری بهتر بود. محمد هم اینجوری دیگه نمیگفت اینا پولدارن و دختره توقعش بالاست و ...! ‌همه رو جمع کردم و تو کیف گذاشتم. میخواستم استراحت کنم ولی نمیتونستم. سراغ لباس هام رفتم. از کاور درش اوردم و با لبخند بهش خیره شدم. لباسام و رو تخت انداختم. جلو آینه نشستم تا یه دستی به سر و صورتم بکشم ...! کرم پودر و برداشتم و به صورتم زدم. میخواستم خط چشمم و بردارم که یاد محمد افتادم. بعد یک سال ،بعد اینهمه گریه ،التماس و دعا ،معجزه شد و خاستگاریم قراره بیاد. غیرممکن ترین اتفاق زندگیم داشت ممکن میشد! میترسیدم کوچکترین کار اشتباهم باعث شه همچی خراب شه. بیخیال آرایش کردن شدم و به قیافه بی نقصم تو آینه زل زدم. واسه هم شکل محمد شدن باید دور خیلی چیزا رو خط میکشیدم. این محدودیت به طرز عجیبی برام شیرین و دوست داشتنی بود. لباسام و پوشیدم و با ذوق به تصویرم تو آینه خیره شدم.یه دور چرخیدم و از ته دل خندیدم . هیجانم خیلی زیاد شده بود! شالم و گذاشتم که وقتی اومدن سرم کنم تا چروک نشه.از اتاقم بیرون رفتم .تو آشپزخونه دنبال مامانم گشتم.وقتی پیداش نکردم رفتم سمت اتاقشون که صدای پدرم باعث شد دستم رو دستگیره در بمونه. بابا:چه غلطی کردم فاطمه رو باهاشون شلمچه فرستادم. چطور جرئت کردن همچین چیزی و به زبون بیارن آخه .یه نگا به خودشون ننداختن ؟من چجوری امشب آروم بمونم ؟ راستش و بگو تو چیو از من پنهون میکنی؟چرا انقدر اصرار کردی اجازه بدم اینا خونمون بیان ؟ مامان: احمدجان توروخدا دوباره شروع نکن . آخه چی و پنهون کنم!؟ بجای این حرف ها بیا این لباست و بپوش بیشتر بهت میاد.منم برم ببینم فاطمه چیکار میکنه! از اتاق فاصله گرفتم و رو کاناپه نشستم. طوری رفتار کردم که نفهمه صداشون و شنیدم .
مامان با دیدنم گفت :دختر تو چرا اینجا نشستی؟ از جام بلند شدم و گوشه های لباسم و گرفتم و چرخیدم. لبخند زدم و ذوق زده گفتم :چطور شدم ؟؟ +خیلی ماه شدی .چرا چیزی به صورت نزدی؟ _راستش ترسیدم محمد خوشش نیاد. مامان پاکت دستمال کاغذی و به طرفم پرت کرد و گفت :هوی ورپریده پرو شدی هاهنوز هیچی نشده چه محمد محمدم میکنه .میخوای بابات بشنوه؟طلاهات و چرا نزاشتی؟ یه قیافه مظلوم به خودم گرفتم و : گفتم شاید ریحانه ناراحت شه. چشم غره داد و میخواست چیزی بگه که با اومدن آذر خانوم سکوت کرد. دوباره نشستم رو کاناپه و سعی کردم امشب و تصور کنم. تصویر محمد اومد تو ذهنم .با کت شلوار جیگری و پیراهن مشکی و کروات هم رنگ کتش .تازه ریشم نداشت،موهاش رو هم با ژل بالا داده بود. با قدم های بلند در حالی که یه لبخند ژیکوند رو لباش بود حیاط و گذروند و تو فاصله یک قدمی من ایستاد و دست گل گنده ای که با گلای رز قرمز درست شده بود و داد دستم بعد روبه روم زانو زد و همونطور که عاشقانه نگام میکرد یه جعبه شیکی و از جیبش در آورد وسمتم گرفت. منم با هزارتا ناز و عشوه خرکی حلقه رو ازش گرفتم و کمکش کردم تا از جاش بلند شه .بعد همه حتی بابا برامون دست زدن و با لبخند نگامون کردن.بعد محمد جلوی همه پشت دستم و بوسید و حلقه رو تو انگشتم گذاشت. از تفکرات مسخرم خندم گرفت .این صحنه بیشتر شبیه به فیلمای ترکی شده بود بلند بلند خندیدم . داشتم رومبل ریسه میرفتم که متوجه شدم دونفر دارن نگام میکنن. خجالت زده ایستادم و به چهره ی سرخ از خنده مامان و چهره پر از تعجب بابا خیره شدم. بابا:سرخوشی؟!خیلی وقت بود اینطوری نمیخندیدی ! حالت خوبه باباجان؟ وقتی جوابش و ندادم به مامان نگاه کرد و پوزخند زد و بعد گفت : هنوزم میگی چیزی و پنهون نکردی؟ مامان با دیدن قیافه جدی بابا خندش و خورد وچیزی نگفت . بابا که ازمون دور شد مامان زد زیر خنده و گفت : ببین فاطمه جون شاید باورت نشه ولی باید بگم این فقط یه جلسه خاستگاریه،نه شب عروسی که انقدر براش خوشحالی ! چرا شبیه دختر ترشیده هایی شدی که واسه اولین بار میخوان بیان خاستگاریشون؟آروم باش دخترکم! قیافش جدی شد و ادامه داد: باباتم فهمید !همین و میخواستی ؟ میدونی چقدر کارت و سخت کردی؟ نمیخوام ذوقت و کور کنم ولی فاطمه تازه اول راهی. بابات فقط اجازه داد اینا بیان خونمون،اونم واسه اینه که پدر و مادر ندارن،نخواست دلشون روبشکنه . فکر نکن همچی تموم شد و قراره فردا اسمت تو شناسنامه اش بره .راضی کردن بابات سخت تر از اون چیزیه که فکرش و بکنی ! ده درصد احتمال داره بابات اجازه بده باهاش ازدواج کنی اون ده درصدم وقتی اتفاق میافته که پسره اونقدر عاشقت باشه و اونقدر خاطرت و بخواد که هر بار بابات شکستش کم نیاره و دوباره بیاد. این آدمی که منو تو میشناسیم با ویژگی های اخلاقیش میتونه تحمل کنه بابات خار و خفیفش کنه؟میتونه سکوت کنه؟ حرف های مامان تمام حال خوبم و ازم گرفت.راست میگفت امکان نداشت امشب بابام اجازه بده و امکان نداشت محمد بخاطر من یه بار دیگه هم بیاد .دختر خوب واسش زیاد بود .چرا باید بخاطر من بی ارزش خودشو کوچیک کنه ؟ _نمیخواستی ذوقم و کور کنی ولی باید بگم تمام امیدم و ازم گرفتی مامان جان چند بار صدام زد بدون اینکه جوابش و بدم رفتم تو اتاق و پشت در نشستم. به این فکر کردم کسی که تا اینجا همچی و درست کرد و باهام مونده و صداهام رو شنیده مطمئنا تا آخر راه بامن هست. قبلا فکر نمیکردم امشبی بیاد و من منتظر اومدنشون به خونمون باشم. پس بازم باید به کسی که همیشه حواسش به منه توکل کنم. تسبیحی که با تسبیح محمد خریده بودم و برداشتم.ذکر میگفتم و یکی یکی دونه های چوبیشو رد میکردم . رفتم سمت دستشویی و وضو گرفتم نشستم تا اذان شه. نمازم رو خوندم و اتاقم رو چک کردم‌. یه نگاه تو آینه به خودم انداختم و دلم وبه خدا سپردم. نشستم رو تخت که صدای آیفون و شنیدم‌ دلم ریخت.تپش قلب گرفتم.یه نفس عمیق کشیدم . چادرم و سرم کردم و از تو آینه به خودم نگاه کردم. از پنجره اتاقم به پایین نگاه کردم. بابا با پرونده هایی که تو دستش بود درو باز کرد تا چشمم بهش افتاد دنیارو سرم خراب شد. مصطفی،اینجا چیکار میکرد؟ کت شلوار مشکی تنش بود.یه سری پرونده و ورقه با بابا رد و بدل کردن. از پنجره فاصله گرفتم.دعا میکردم هرچه زودتر از خونمون دور شه. الان فقط تو رو کم داشتم ...! رفتم سمت اتاق مامان،داشت لباس میپوشید. بهش گفتم مصطفی اومده. گف:با بابات کار داره،زود میره. مامان چهره پر استرسم رو که دید بغلم کرد و سعی کرد بهم آرامش بده. یه نفس عمیق کشیدم و ازش جدا شدم. داشتم از پله هاپایین میرفتم که ایفون دوباره زنگ خورد... :فاطمه زهرا درزی وغزاله میرزاپور . @alvane