eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
145 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی برای ایه الله سید محمود شاهرودی از مراجع تقلید نجف وجوهات می اوردند به فرزندانش می فرمود قبل از این که شب شود این مار و عقرب هارو بین اهلش تقسیم کتنید!
خودش گفته "یَدُ اللَهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ" یعنی بنده ے من نگران فردایت نباش از اَفعال آدمهای اطرافت دلگیر نباش اخم نکن کاری از آنها برنمی آید تا من نخواهم برگی از درخت نمی افتد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎬شهید مدافع حرمی که سنگ مزارش رو طراحی کرده بود....* *🇮🇷شهید محمدعیسی وطنی*
السلام علیک با امام جعفر صادق (ع):ابوبصير مي‌ گويد:بعد از شهادت‌ امام‌ جعفرصادق‌(ع‌)،نزد ام‌ّحميده‌ رفتم‌.ديدم‌ او مي‌ گريد.منهم‌ به‌ گريه‌ افتادم‌.او گفت‌:درهنگام‌ شهادت‌ امام‌ صادق‌(ع‌)امر عجيبي‌ پيش‌ آمد!امام‌چشمهاي‌ خودرا گشود وگفت‌:هركسيكه‌ بين‌ من‌ واو،خويشي‌وقرابتي‌ است‌،را نزد من‌ جمع‌ كنيد!همه‌ جمع‌ شدند.آن‌ جناب‌نگاهي‌ به‌ آنان‌ انداخت‌ وفرمود:اِن‌َّ شفاعتنا لاتنال‌ مستخفاًبالصلوة‌!يعني‌:شفاعت‌ ما به‌ كسيكه‌ نماز را سبك‌ بشمارد،نمي‌رسد!«منتهي‌ الامال‌ از همین جا دل هایمان را روانه کینم قبرستان بقیع، برای غربت و مظلومیت ائمه ی بقیع اشک بریزیم مخصوصا برای امام صادق. سلامی خدمت آقا امام صادق عرضه کنیم: السّلام علیم یا اباعبدالله یا جعفربن محمد؛ سلام ما بر مزار معطر صادق که مثل ماه می درخشد به آسمان بقیع ز غربتش چه بگویم که سینه ها خون است برای صادق زهرا مدینه، محزون است منصور دستور داد نیمه ی شب به خانه ی امام صادق ریختند. امام صادق را با سر برهنه و بدون رو پوش به حضور امام آوردند. منصور با کمال جسارت و خشونت به آن حضرت گفت: ای جعفر! با این سن و سال آیا شرم نمی کنی که خواهان ریاست هستی و می خواهی بین مسلمانان فتنه و آشوب به پا کنی؟ شمشیرش را از غلاف بیرون کشید، تا گردن امام را بزند. نا گاه رسول خدا را در برابر خود دید، شمشیر را در غلاف گذاشت. برای بار دوم همین کار را کرد و باز رسول خدا را در برابر خود دید. برای بار سوم نیز تکرار شد، باز رسول خدا را در برابر خود دید. سر انجام از قتل امام منصرف گردید.(3) یا رسول الله یک شمشیر برهنه دیدی و طاقت نیاوردی. اما در کربلا زینب بالای تل آمد، دید شمشیر ها بالا می روند، همه در یک محل فرود می آیند. غبار بلند شد. زینب، حسین را نمی بیند. نتوانست تحمل کند دست هایش را بر سر گذاشت، صدا زد: وا محمّداه، وا علیّاه، وا اماماه، وا حسیناه
🔺 / عرض ارادت مردم بهبهان به امام صادق علیه السلام در شب شهادت آن حضرت و ابراز همدردی با مردم حادثه دیده آبادان
زین ماتمى که چشم ملائک ز خون تر است گویا عزاى صادق آل پیغمبرست😭 🏴شهادت جانسوز و مظلومانه رئیس مذهب شیعه‌آقا امام جعفر صادق علیه السلام رو اولا به ساحت قدسی قطب عالم امکان آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ارواحنافداه وبه نائب بر حقش مقام معظم رهبری به تمومی شیعیان و عاشقانش وبالاخص به شما همراهان گرامی تسلیت وتعزیت  عرض می‌نمایم 🏴🥀🖤
ابوحنیفه با امام صادق علیه السلام هم غذا شد. امام فرمود: خداوندا! این نعمت ها از تو و پیامبرت می باشد. ابو حنیفه گفت: نعمت ها از خداست. چرا رسول را اضافه می کنید؟ آیا این نوعی شرک نیست؟ امام فرمود: خداوند در قرآن می فرماید: «أغناهم اللّه و رسوله من فضله»(توبه ایه47) خداوند و پیامبرش مردم را بی نیاز کردند. روزی یک صوفی زاهدنما به امام صادق علیه السلام گفت: چرا شما لباسهای نرم و لطیف پوشیده اید؟ به خدا سوگند که پیامبر این گونه لباسها را نمی پوشید. امام لباس خود را کنار زد و فرمود: من زیر این لباس، لباس خشن پوشیده ام. لباس خشن زیر را برای خدا و اینکه نفس من رفاه طلب نباشد، و لباس رو را برای آراستگی میان مردم پوشیده ام
چند وقت پیش رفتیم جایی یکی از پیرزن های مجلس شروع کرد فحش به نظام ✊ و دعا برای روح شاهنشاه ...😕 اون موقع چیزی نگفتم اما بعد اینکه شام صرف شد نشستم کنارش گفتم حاج خانوم شنیدم ماشالله همه بچه ها و نوه هاتون تحصیلکرده هستن ! لبخندی زد و با افتخار گفت بله اون پسرم لیسانس هست اون نوه ام دکتری هست اون یکی پزشکی میخونه و... خداروشکر نان حلال و زحمتکشی دادیم بهشون ☺️ گفتم : آفرین به شما ، خودتون تا کلاس چندم خوندین؟! گفت: من تا کلاس پنجم درس خوندم 😓 گفتم : کدوم مدرسه؟ گفت : تا کلاس سوم مدرسه روستامون ، کلاس چهار و پنجم رو هم نهضت سواد آموزی خوندم گفتم : پس هوش بچه ها و نوه هاتون به شما نرفته احتمالا به خاله ای و عمه ای کسی رفتن درس خون شدن 😉 گفت : نه خواهر برادرام هم بیشتر از دبستان سواد ندارن !! اتفاقا هوشی من داشتم هیچکس نداشت 😏 گفتم : پس چرا درس نخوندین ؟ حتما تنبل بودین ،! 😅 گفت: نخیر !! خیلی هم زرنگ بودم منتها بد شانسی ما اون موقع امکانات نبود ، مدرسه تو روستاها اکثرا نبود یا تا دبستان بود !! اگه امکاناتی که بچه های الان دارن من داشتم الان مدرک پروفسوری داشتم 😌 قدیم اصلا برای سواد ارزش قائل نبودن ، از بچگی دست چپ و راستم شناختم بردنم پشت دار قالی ، تو قالیباف خونه بزرگ شدم ، صبح تا شب باید برای ارباب قالی میبافتیم بعدشم بدو بریم از سرچشمه آب بیاریم گاو و گوسفند علف بدیم و مثل الان لوله کشی و لباسشویی و این حرفا نبود ... وقتی برای درس خوندن نداشتیم همون سه کلاس رو هم شبانه خوندم !! گفتم : خب نمیرفتین قالیباف خونه ، گفت: خب اگه نمیرفتیم چیزی نداشتیم بخوریم باید قالی میبافتیم که اخر برج پدرمون پولی از ارباب بگیره قند و چایی و کبریت وبقیه مایحتاجمون رو بخره گفتم: شاه میدونست شما اینجور زندگی دارید؟! آخه زندگی سردار سلیمانی خوندم مثل شما بود ، پدر خودمم مثل شما بوده و تو سختی زندگی میکردن ، چرا شاهنشاه براتون کاری نمیکرد؟! چرا ۸۰ درصد مردم ایران تو زمان شاه بیسواد بودن؟! تازه انقلاب اومده یک نهضت راه انداخته که بتونه بیسوادی رو ریشه کن کنه؟! حاج خانوم یک نگاهی کرد 😨 گفتم : چرا دارید حقایق رو وارونه جلوه میدین ؟ گفت: چی بگم از بس گرونیه گفتم : مدل ماشین بابات زمان شاه چی بود؟! حتما تو اون ارزانی ها بهترین ماشین خریدین؟ گفت : ما اصلا ماشین نداشتیم فقط ارباب داشت ! گفتم : زمان شاه مستطیع شدین رفتین حج حاج خانوم شدین؟! گفت : نه چند سال پیش رفتم مکه سوریه و کربلا هم رفتم گفتم : چرا تو زمان شاه همه چیز ارزون بود نرفتین گفتم : شاهنشاه استان بحرین رو چند فروخت؟! گفت : مگه شاه فروخت ؟! گفتم : وقتی استان فروخته نفهمیدین چطوری از بقیه اختلاس هاشون باخبر میشدین؟! خلاصه گفتم تاریخ رو تحریف نکنید لطفا از شاه اسطوره تو ذهن بچه هایی که حاضر نیستن لحظه ای تو شرایط و امکانات زمان شاه زندگی کنند نسازید !!! سرش انداخت پایین و چیزی نگفت.
سیدامین فروغی نیک: برای ما، برای اونا ازدواج دختر ١٧ ساله ما میشه کودک همسری/ رابطه جنسی آزاد دختر ١٧ ساله غربی میشه آزادی کامل انسان. بازی نکردن ما با اسرائیل میشه سیاسی کردن ورزش/ بازی نکردن اونا با روسیه میشه اتحاد علیه دیکتاتوری. موشکهای ما تهدیدی برای بشریت/ کلاهکهای هسته ای اونا ضامنی برای صلح جهانی. همخوانی سرود «سلام فرمانده» ما، تربیت ایدئولوژیک/ سند ٢۰٣۰ اونا تربیت مدرن. حضور ما در خلیج فارس میشه تحریک همسایگان/ حضور اونا در خلیج فارس میشه ائتلاف صلح. قاتل ١٧ ساله ایرانی میشه کودک مجرم/ قاتل ١٧ ساله اونا میشه مردی ١٧ ساله. سپاه و گروههای همسوی ما میشه گروههای تروریستی/ داعش وحشی و دست پرورده اونا میشه شبه نظامیان مخالف اسد. آموزش نطامی بسیج ما میشه ترویج خشونت/ آموزش نظامی اونا میشه دفاع شخصی. برخورد ما با اغتشاشگران مسلح میشه سرکوب دموکراسی/ برخورد اونا با معترضین غیر مسلح میشه نمایش اقتدار پلیس. انرژی صلح آمیز هسته ای ما میشه تلاش برای ساخت بمب اتمی/ داشتن کلاهک هسته ای توسط اسرائیل میشه توازن قدرت. حضور نظامی ما به دعوت دیگر کشورها میشه دخالت و کشورگشایی/ کودتای اونا در دیگر کشورها میشه ترویج دموکراسی
کسی جرأت نداشت با شاه ایران سر میز غذا بشیند. اما طیب می نشست، گنده لات تهران بود. شاه هر وقت میخواست مجلسی خراب بشه به طیب میگفت یک روز شاه گفت: این دفعه پول زیادی بهت میدهم، برو مجلسی را خراب کن گفت: کجاست؟ طرف کیه؟ شاه هم گفت: فلان جا...سید روح الله خمینی. طیب جا خورد! گفت: گفتی سید هست؟ شاه گفت: آره. طیب گفت: نه ما نیستیم! ما با فرزند حضرت زهرا در نمی افتیم... (این موقعی بود که امام هنوز معروف نشده بود که اسمش روی زبان مردم بیفتد) شاه گفت: هستی تو را میگیرم، ناخن هایت را میکشم، میدم تیکه تیکه ات کنن طیب گفت: هر کار میکنی بکن، من با فرزند حضرت زهرا در نمی افتم اینقدر شکنجش کردند که طیب سینه سپر شد نی قلیون وقتی خواستن اعدامش کنند یکی آمد و گفت‌: طیب، پیامی برای امام خمینی نداری؟گفت: من ایشان را نمیشناسم، فقط به ایشان بگویید، طیب گفت: قربان جدت بروم، همه شما را دیدند و خریدند، من ندیده شما را خریدم. آن دنیا شفاعتم کن. وقتی پیامش را پیش امام بردند امام گفت: طیب نیازی به شفاعت من نداره، طیب درقیامت امت من را شفاعت میکنه!   بعد انقلاب وقتی امام رفت سر قبر طیب، گفت: طیب، تو که عاقبت بخیر شدی، دعا کن خمینی هم عاقبت بخیر شود این شد که طیبی که۶۰ سال نه نماز خواند نه روزه گرفت، فقط در مقابل حضرت زهرا ادب کرد و شد و همین شد که طلبه های قم جمع شدند و نماز و روزه ۶۰ سالش را قضا کردند. تا ابد ، روضہ ی او محفل طیب سازی است این چنین معجزہ ها، هست فقط ، کارِ   مزار: حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به امید شفاعت شهید کلیک کن👇 https://eitaa.com/alvane
🌺شــهدا خیلی هاراصدامیزنند💌 ولی فقط عده ای میشنوند ودعوت شــهدا رالبیک میگویند.🕊 رفاقت باشــهدا رفاقت زمین🌏 باآسمان است رفیقشان که شدی دستگیرت میشوند به مهر... https://eitaa.com/alvane ا
سلام وقت بخیر حاجی آقا با توجه به اینکه سرمه کشیدن خانمها نه برای زیبایی بلکه برای دید جشمم توصیه شده ولی به هر حال باعث جلب توجه آقایون میشه پس یه خانم در چه شرایطی بایستی سرمه بزنه توضیح اینکه بیرون رفتن از منزل با جسم سرمه کشیده صد در صد بلاخره با نا محرم روبرو شدن خوب باعث دیده شدن بیشتر و خدای ناکرده تحریک مخاطب به دیده شدن میشه پس راه حل چیه ممنون...سلام اگر زینت محسوب شود زن خارج خانه نزندولی ایه الله مکارم آن را زینت نمی داند
در محکومیت هتک حرمت ساحت قدسی امام رئوف در فیلم ضد دینی جشنواره کن و اظهارات برخی افراد به پویش تغییر پروفایل
کیمیای واقعی شیخ جعفر محتهدی می گوید:از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و برای رسیدن به نیروی تمرکز و تقویت اراده تا جایی پیش رفتم که در قبرستان متروکه تبریز که بسیار مخوف و اسرارآمیز می نماید، قبری را برای خود حفر کرده بودم و همین که شب سایه خود را بر آن گورستان می گسترد به سراغ همان قبر حفر شده می رفتم و تا صبحگاه به ذکر حضرتِ باری می پرداختم و بر آن بودم تا با این ریاضتِ دشوار به راز ساختن کیمیا آگاه شوم که روزی هاتف غیبی در گوشم گفت: »جعفر! کیمیا! محبّت اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله! این راه و این شما!«(در محضر لاهوتیان، استاد محمدعلی مجاهدی، ج 1، ص 21) همون موقع برگشتم خونه و تا صبح، نفهمیدم تو چه حالی بودم... صبح، دست مادرم رو بوسیدم و خواهش کردم که بذاره برم سفر... می خواستم برم کربلا... تنها جایی که از شب قبلش دلم کشیده شده بود به طرفش و اسم امام حسین(ع) حتی برای یه لحظه هم از ذهنم بیرون نمی رفت... نه گذرنامه داشتم و نه کسی باورش می شد که یه نوجوون 17 ساله تبریزی، هوای رفتن به کربلا رو داشته باشه. مادرم- خدا رحمتش کنه- دست مهربونش رو روی دستم کشید و پشت دستم رو به گونه های مرطوبش چسبوند و به چشمام نگاه کرد... مثل همه مادرا، نیاز به توضیح نداشت، از چشمام خوند که اگه نمی ذاشت برم، نمی رفتم، اما می مُردم... سرم رو به سینه اش چسبوند و همون طور که گریه می کرد، گفت: - برو عزیز دلم!... پدرت «میرزا یوسُف» خدابیامرز رو هم دعا کن!... میرزا، هیئت دارِ اجداد من و خادمِ امام حسین بود، می دونم که آخرش، تو هم باید بری درِ خونه امام حسین(ع)... * ... راه افتادم، پیاده و بی گذرنامه و مشتاق «رسیدن»... نه می دونستم راه عراق از کجاست و نه کسی رو توی کربلا می شناختم؛ فقط می دونستم «باید» می رفتم... انگار آهن دلم رو آهن رُبای زیارت، می کشید... می دونستم که هر کس پا تو راه نامعلوم سُلوک بذاره؛ هزار جور آزمایش براش پیش می آد، اما هیچ وقت حدس نمی زدم که درست لب مَرز خسروی، اولین آزمایش من شروع بشه...».....«... دستگیر شدم؛ به همین سادگی!... به اسم جاسوس ایرانی و به خاطر نداشتن گذرنامه... از همون جا یه راست رفتیم زندان و تا خواستم بفهمم چی به سرم اومده، خودم رو پشت میله های زندان دیدم. جا، تنگ بود و آدمایی که با من زندانی شده بودن، هر کدوم به یه دلیل اسیر بودن... اما بیشترشون فقیر و بدبخت بودن و اونجا بود که برای اولین بار طعم فقر و گرسنگی و تشنگی رو چشیدم... کنار نماز و دعای روزانه، شبا کارم شده بود زمزمه و توبه و دعا... بعد که به اون روزا فکر کردم فهمیدم همش آزمون بوده تا هم طاقتم زیاد شه و هم دلم از تیرگی سالای پیش پاک شه... به خاطر علاقه ای که به حضرت عباس(ع) داشتم، از همون زندان، مدام صداش می کردم و آروم- آروم حس کردم الطاف حضرت عباس(ع) داشت شامل حالم می شد و گاهی پیش از اینکه چیزی پیش بیاد برای هم بندیا و هم سلولیام پیش بینی می کردم و بعد که همون پیش می اومد، خودم هم تعجب می کردم... اولش باورشون نمی شد؛ اما بعد اسمش رو گذاشته بودن«خواب نما» شدن! ... خیلی اوضاع سختی بود؛ دیگه داشتم خسته می شدم که یه شب، خواب مولا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) رو دیدم... تو خواب، خبر آزاد شدنم رو دادن و گفتن که دولت عراق، مُجوّز حضورم رو می ده و گفتن که بعد از آزادی به نجف برم و کارگر مغازه پیرمردی «کفاش» بشم... نشونی پیرمرد رو هم تو خواب به من دادن... بعد هم گفتن که از دستمزد هفتگی، یه مقدارش رو برای خودم نگه دارم و بقیه رو نون و خرما بخرم و برم مسجد سَهلِه و بین کسایی که آخر هفته شون رو تو اونجا مُعتَکِف می شدن و عبادت می کردن، پخش کنم... ... وقتی از خواب بیدار شدم، با همه دوستای زندانیم خداحافظی کردم و گفتم که صبح روز بعد، رفتنی ام!... اول تعجب کردن، اما چون سابقه پیش بینیم رو می دونستن، چیزی نگفتن. صبح روز بعد، مأمورای زندان اومدن و من رو بردن دفتر رئیس زندان و گفتن: - بعد از چند ماه تحقیق، بی گناهیت به ما ثابت شد(!)... می تونی بری »......
AUD-20220531-WA0073.mp3
13.68M
‏فایل صوتی از طرف اسلام علیک یا فاطمه زهرا
چرا حضرت علی(علیه‌السلام) نام فرزند خود را عثمان نهاد؟ حال بررسی می‌کنیم که چرا حضرت علی(علیه‌السلام) نام فرزند خود را "عثمان" نهاد. روایتی در کتب تاریخی ذکر شده که حضرت امیرمومنان علی(علیه‌السلام) دوستی داشتند، به نام "عثمان بن مظعون" که او به عبادت کردن، معروف بود. امام آنقدر وی را دوست می‌داشتند که فرزندی از فرزندانشان را به نام او، نامگذاری فرمودند. «إنّما سمَّیته عثمان، بعثمان بن مظعون أخی»نام فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون، عثمان نهادم.(عثمان بن مظعون از بزرگان صحابه و فردی عابد بود، روزها را روزه می‌گفت و شب‌ها به عبادت می‌پرداخت. پیامبر اکرم(ص) پس از دفن فرزندانش ابراهیم، زینب و رقیه در کنار قبر عثمان بن مظعون فرمود: به سلف صالح، عثمان بن مظعون ملحق شدند. در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: «اَلسَّلَامُ عَلَی عُثْمَانَ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ سَمِّیَ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُون». سلام بر عثمان پسر امیرمؤمنان، هم‌نام عثمان بن مظعون.) حضرت علی(علیه‌السلام) در کتاب شریف نهج‌البلاغه، عثمان بن مظعون را بسیار ستوده است. ایشان در مدح او فرموده است: «کان لی فیما مضی اخ فی الله، تعظمه فی عینی صغر الدّنیا فی عینه...؛ «در زمان‌ گذشته‌ یک‌ برادر الهی‌ داشتم‌ که‌ مقام‌ و منزلت‌ او در چشم‌ من‌ بسیار بزرگ‌ و عظیم‌ می‌نمود، به‌ علت‌ آن که‌ دنیا در چشم‌ او بسیار پست‌ و حقیر بود. و او از تسلط‌ نفس‌ اماره‌ و شهوت‌ شکم‌ بیرون‌ بود؛ چیزی‌ را که‌ نمی‌یافت‌ اشتها نمی‌کرد، و چون‌ چیزی‌ را می‌یافت‌، آن‌ را بسیار به کار نمی‌بست‌. و بیشتر اوقات‌، در سکوت بود‌؛ و اگر احیاناً سخنی‌ می‌گفت‌، چنان‌ سخنش‌ مغزدار و پر حقیقت‌ بود که‌ دیگر مجال‌ سخن‌ برای‌ گویندگان‌ نمی‌گذاشت‌ و چون‌ آب‌ زُلال،ریال‌ عطش‌ پرسش‌‌کنندگان‌ را فرو می‌نشاند. و مرد متواضع و ضعیفی‌ بود که‌ دیگران‌ بدین‌ لحاظ‌ او را بزرگ‌ نمی‌شمردند و شرائط‌ آداب‌ و حقوق‌ او را رعایت‌ نمی‌کردند و به‌ او به‌ دیده حقارت‌ می‌نگریستند؛ ولیکن‌ در مقام‌ جِد و دفاع‌ از حق و حریم‌ خدا چون‌ شیر ژیان و چون‌ افعی‌ پُر زهر بیابان‌ حمله‌ می‌نمود. در مقام‌ استدلال‌ از هیچ‌ حجت‌ و برهانی‌ فرو گذار نبود، مگر آن که‌ خود به‌ قضاوت‌ راستین‌ خود متکی‌ بوده‌ و با بصیرت‌ کامل‌ در آن‌ امر وارد می‌شد؛ و بنابراین‌ هیچ‌ استدلالی‌ نمی‌کرد مگر آنکه‌ حاکم‌ و پیروز می‌شد. به هیچ عنوان از درد، شکوه‌ و گلایه‌ نمی‌کرد مگر وقتی که‌ آن‌ درد برطرف‌ شده‌ و بهبودی‌ حاصل‌ گشته‌ بود. آنچه‌ می‌گفت‌ خود نیز عمل‌ می‌نمود؛ و آنچه‌ را که‌ عمل‌ نمی‌نمود در آن‌ مورد چیزی‌ نمی‌گفت‌. زمانی‌ که‌ بالبَداهه‌ و ناگهان‌ دو امر بر او روی‌ می‌آورد که‌ ناچار باید یکی‌ از آن دو را بجای‌ آورد، آن‌ یکی‌ را که‌ موافق‌ رضای‌ نفس‌ أماره‌ و هوای‌ خویشتن‌ بود توجه‌ نموده‌ و با آن مخالفت‌ می‌کرد.» (نهج‌البلاغه، خطبه ۲۸۹)
روز دختر که میشه🌺 روز پدر که میشه🌺 روز عقد که میشه🌺 به دختران شهدا خیلی سخت میگذره... 😊دختران شهدا روزتان مبارک😊
عبد الله ديصانى كه به خدا اعتقاد نداشت‏ به خانه‏ ى امام صادق عليه السلام رفت،اجازه خواست و داخل شد و نشست و عرض كرد:اى جعفر بن محمد!مرا به معبودم دلالت كن. امام فرمود:نامت چيست؟ ديصانى هيچ نگفت و برخاست و بيرون آمد!دوستانش چون از جريان آگاه شدند گفتند:چرا نام خود را نگفتى؟ گفت:اگر مى‏گفتم نامم‏«عبد الله‏»است‏ بى ترديد مى‏گفت اين كيست كه تو عبد و بنده‏ى اويى؟ گفتند:باز گرد و از او بخواه ترا به خدا دلالت كند و از نامت‏ سؤال نكند. ديصانى بازگشت و به امام عرض كرد:مرا به معبودم دلالت كن و از نامم نيز نپرس! امام فرمود:بنشين! فرزند كوچك امام تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى‏كرد،امام تخم مرغ را از او گرفت،و فرمود:اى ديصانى!اين حصارى سربسته است كه پوستى محكم دارد،و در زير پوست محكم باز پوسته‏ اى نازك است،و درون پوسته‏ى نازك،طلائى محلول و نقره‏ اى مذاب است كه هيچيك با ديگرى مخلوط نمى‏شود،و بر همين حالت ‏باقى است نه چيزى كه سلامت‏ بخش است از درونش بيرون مى ‏آيدكه خبر از سلامتش بدهد و نه چيزى كه فاسد كننده‏ى آن باشد به درونش راه دارد كه ما را از فساد درونش آگاه سازد،هيچ معلوم نيست‏ براى آفرينش جنس نر يا ماده است،و در اين حالت‏ شكافته مى‏شود و رنگ‏هاى طاوسى از آن بيرون مى‏آيد،آيا براى آن (با اين همه شگفتى) هيچ مدبر و خالقى قائل نيستى؟ ديصانى به فكر فرو رفت و مدتى ساكت ماند،و سر انجام سر برداشت و گفت:گواهى مى‏دهم كه خدائى جز الله نيست كه يكتاست و شريكى ندارد،و گواهى مى‏دهم كه محمد بنده و فرستاده‏ى اوست،و گواهى مى‏دهم كه شما امام و حجت‏ بر خلايق هستيد،و من از گذشته‏ خويش پشيمان و تائبم. (49) اصول كافى ج 1 ص 79 حديث 4 از كتاب توحيد