eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
168 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
146 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحان": #شهیدانه 💔 دست_به_غذا_نزد ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذاخوردن. رفتم تا از آشپزخونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه طول کشید.  تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم. اینقدر کارش برام زیبا بود که تا الان توی ذهنم مونده. 🌺 😍 #شهید_مهدی_زین_الدین منبع : کتاب یادگاران 💌
❤️حکایت شهید مدافع حرمی که امام حسین (ع) بر بالینش حاضر شد👆 مادر شهید «مصطفی زال‌نژاد» تعریف می‌کند: اوایلی که پسرم شهید شد با عکسش صحبت می‌کردم و می‌گفتم لحظه شهادت بر بالینت چه کسی بود؟ یک روز همسرش به من گفت که خواب آقا مصطفی را دیدم، او می‌گفت: «زمانی که زخمی شدم امام حسین (ع) به کنارم آمد.» حکایت شهید مدافع حرمی که امام حسین (ع) بر بالینش حاضر شد نوید شاهد: شهید «مصطفی زال‌نژاد» را می توان از جمله نیروهایی دانست که خیلی زود برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت. او متولد 22 آبان سال 61 در آمل بود. روز تولدش که همزمان با روزهای پر التهاب دفاع مقدس بود، 13 شهید به شهرشان آوردند. وقتی چهار ساله بود عمویش به شهادت رسید. خواهر شهید از دوران کودکی خود و مصطفی چنین می گوید: «دوران کودکی ما خیلی خاص بود و زندگی ساده ای داشتیم، با نان کارگری پدر، بزرگ شدیم و جایگاهی که امروز مصطفی به او رسیده به خاطر نان حلالی است که پدر سر سفره آورد. آنقدر زندگیمان ساده بود که حتی برخی توقعات کوچکی که هر بچه ای از خانواده داشت را ما نداشتیم.» مصطفی انسان شوخ، ساده و بی تکلفی بود که همه او را دوست داشتند مصطفی زال نژاد دبیرستان را در هنرستانی که به نام عموی شهیدش نام گذاری شده بود گذراند. داماد خانواده زال نژاد درباره خصوصیات رفتاری شهید می گوید: «مصطفی انسان شوخ، ساده و بی تکلفی بود که همه او را دوست داشتند.» مصطفی زال نژاد از جوانان علاقه مند به کار فرهنگی و ورزشی بود. او از ورزشکاران به نام زورخانه در شهرستان آمل محسوب می شد و جزو پایه گذاران یادواره های ماهانه در شهرستان آمل بود. یکی از دوستان شهید درباره فعالیت های ورزشی او روایت می کند: «مصطفی انسان بسیار دوست داشتنی بود. با وضو به گود زورخانه می آمد. پدرش را از قبل می شناختم. مصطفی گل سر سبد بچه ها بود. به دانشگاه که رفت مهندسی خواند اما با این حال ورزش را ترک نکرد.» یکی دیگر از دوستان او می گوید: «مصطفی الگوی جوانان شهر و جامعه ورزش های زورخانه ای بود.» این رزمنده مدافع حرم دوران دانشجویی را در رشته مهندسی الکترونیک دانشکده فنی ساری گذراند و پس از فارغ التحصیلی سال 83 به عضویت سپاه پاسداران درآمد. او در سال 85 با همسرش ازدواج کرد و ثمره این ازدواج 2 فرزند به نام های زهرا 10 ساله و محمد طاها چهار ساله است. همسر شهید ماجرای خواستگاری اش را اینطور روایت می کند: «صحبت های ما در خواستگاری حدودا 20 دقیقه بیشتر طول نکشید. هر دو ملاک های خود را گفتیم، ایشان گفت کار ما ماموریتی است و مشکلات و سختی دارد من گفتم اتفاقا همین را می پسندم و مشکلی ندارم. من هم گفتم طلبه و مبلغ هستم و می خواهم به تحصیلاتم ادامه بدهم اگر شما مشکلی نداشته باشید، که ایشان هم استقبال کردند.» وی ادامه می دهد: «بعد یک سال در سال 86 زهرا به دنیا آمد و زندگیمان گرم تر شد. بسیار دختر دوست بود، چون از قبل نیت کرده بود اگر خداوند دختری به او بدهد اسمش را زهرا بگذارد نام فرزندمان را زهرا گذاشت. ماموریت هایی که می رفت ما در خانه بودیم با همه سختی ها زندگیم لذت داشت چون در کنار آقا مصطفی بودم.» به خاطر عشقی که به ایشان داشتم قبول کردم به سوریه برود. در سال 94 از ناحیه دست مجروح شد با این وجود اصلا به کسی اطلاع نداد. بعد از چند هفته که بهتر شد به من خبر داد همسر شهید در خصوص رفتن مصطفی به سوریه می گوید: «به خاطر عشقی که به ایشان داشتم قبول کردم به سوریه برود. در سال 94 از ناحیه دست مجروح شد با این وجود اصلا به کسی اطلاع نداد. بعد از چند هفته که بهتر شد به من خبر داد. دیگر کم کم خودم را برای شهادتش آماده می کردم برای من که خیلی وابسته اش بودم سخت بود ولی چیزی فراتر از این ها وسط بود که هر دو به آن معتقد بودیم و این باعث می شد که این مسئله را بپذیریم.» وی در خاطره ای می گوید: «یکبار برای رفتن آماده می شد که زهرا اصرار کرد باید حتما پشت سر بابا آب بریزد. کاسه آب را گرفت و با پدرش دم در رفت و آب را پشت سر پدرش ریخت. مصطفی که همیشه خیلی محکم و قرص بود و هیچ ناراحتی ای در چهره اش دیده نمی شد آن روز بعد خداحافظی با زهرا دیدم در وسط کوچه یک آن ناپدید شد. گویا رفته بود پشت ماشین و گریه کرده بود. بعد شهادت، محمد طاها در سنی بود که به پدرش خیلی وابسته بود. ضربه روحی شدیدی خورد و تا یک ماه و نیم بچه تب و لرز می کرد و مدتی در بیمارستان بستری بود.» مادر شهید زال نژاد از رضایتش برای حضور فرزند در جبهه های سوریه می گوید: «در هفت سال حضورش در سوریه نه تنها مانعش نشدم بلکه بسیار خوشحال بودم که برای اسلام زحمت می کشد. مردم می گفتند جلوی مصطفی را بگیر، فرزندانش کوچک هستند، ولی می گفتم او راه خودش را می رود.»
🌷 مهریه همسران شهدا چه بود؟ 🌹مهریه شهید ابراهیم همت: بنا به درخواست همسر شهید هیچ مهریه ای در نظر گرفته نشد 🌹مهریه همسر شهید جهان آرا: یک سکه طلا 🌹مهریه همسر لبنانی شهید چمران: یک جلد قرآن کریم و یک لیره لبنانی 🌹مهریه همسر شهید جلال افشار: یک چک با مبلغ بسیار پایین مبلغ چک پس از ازدواج به فرمانده سپاه اصفهان تقدیم شد تا خرج رزمندگان در جبهه ها شود. 🌹مهریه همسر شهید ناصر کاظمی: یک سکه طلا به عشق امام خمینی(ره) 🌷اميرالمؤمنين على (ع): مهريه زنها را سنگين نگيريد که موجب کدورت و دشمنى گردد. ﴿وسائل الشيعه، ج ۱۵، ص ۱۱﴾ 🌷امام باقر(ع) فرمود: کم بودن مهریه زن دلیل بر خوش یمنی و مبارکی او و زیاد بودن مهریه ی زن دلیل بر بد یمنی و شومی اوست. من لا یحضره الفقیه ، ج2،ص124. 🌷امام الصادق (ع): از برکات زن کمى مهريه اوست. ﴿من لا يحضره الفقيه، ج ۳، ص ۲۵۴﴾
لیاقٺ مےخواهد اندازہ ڪوه ها... شایدم بیشٺــر ڪاشـ روے مزارمون بنویسین #در_آرزوے_شہادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدانی که بعد از #شهادت لبخند زدند فرازهایی از وصیت‌نامه شهید: اگر تکه تکه هم بشوم دست از دین اسلام بر نمی‌دارم. بترسید از اینکه هر هفته نامه اعمال ما دو مرتبه پیش #امام_زمان(عج) باز می‌شود. نکند خدای ناکرده امام زمان(عج) از دست ما ناراحت و شرمنده شود. #شهید_رضا_قنبری🌹 #لبخند_آخر #شادی_روحش_صلوات
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 #دوم_شهریور 🌹 #سالروز_شهادت 🌹 #شهید_اندرزگو 💠امام خمینی (ره): ✅ما #نیمی از این انقلاب را از #این_شهید داریم؛ اگر 10 تن مثلِ او داشتیم، #دنیا تحت سلطه ی #اسلام بود... 📜این شهید و خانواده‌اش در راه انقلاب، رنج های زیادی دیدند که فقط برای اسلام بود؛ با تمام اینها، این شهید قبل از انقلاب در دو شهریور ۵۷، به دست ساواک به شهادت رسید. 📃خانواده ی شهید اندرزگو، از شهادتش، اطلاعی نداشتند، بعد از انقلاب با ورود امام به ایران، خبر را از زبانِ خودِ امام شنیدند. 📝شهیدی که تغییر قیافه میداد و مدتها تحت تعقیب ساواک بود. 📖شهیدی که قصد جان شاه و براندازی پهلوی را داشت. او نخست وزیر شاه، حسنعلی منصور را ترور کرده بود. #یاد_شهدا_باصلوات🌹
خواهرم‼️ ✅اگه ایمان داری به دو دلیل باید حجاب داشته باشی: 👈هم به خاطر خدا 👈هم قانون اجتماعی و حقوق دیگران ✅اگه ایمان نداری و عقیده داری که بهشت و جهنم رفتن انسان به خودش مربوطه🔻 👈خب تو حریم خصوصی خودت هر کاری دوست داری بکن، خیابون حریم عمومیه. #پویش_حجاب_فاطمے
گل نرگس: °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 پنجاهم ✍((دعایم کن)) 🥀با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم. همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم. با تکرار جمله اش به خودم اومدم. تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت. هنوز رو نگفته بودم که 🥀– پسرم، این شب ها، شب دعاست، اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر. من عمرم رو کردم، ثمره اش رو هم دیدم. عمرم بی برکت نبود، ثمره عمرم، میوه دلم اینجا نشسته. گریه ام گرفت. 🥀– توی این شب ها، از چیزهای بزرگ بخواه. من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام، من ازت راضیم، از خدا می خوام خدا هم ازت راضی باشه. پسرم یه طوری زندگی کن، خدا همیشه ازت راضی باشه. من نباشم، اون دنیا هم واست دعا می کنم. دعات می کنم، همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود، تو هم سرباز امام زمان بشی. 🥀حتی اگر مرده بودی، خدا برت گردونه. دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم. همون طور روی زمین، با دست، چشم هام رو گرفته بودم و گریه می کردم. نیمه جوشن، ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد. اما اون شب، خواب به چشم های من حروم شده بود و فکر می کردم. 🥀در برابر چه بها و و تلاش اندکی، در چنین -عظیمی، از دهان یه با اون همه درد، توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست، توی آخرین -قدر زندگیش، چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود. 🥀– خدایا، من لایق چنین دعایی نبودم، ولی سیدم، با دهانی در حقم کرد که . اونقدر که توی خواب هم لب هاش به صلوات، حرکت می کنه. 🥀خدایا، من رو لایق این دعا قرار بده. . ✍ ...... °❀°🌺°❀°‌🌺°❀°🌺°❀°🌺 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝 📖(( برکت)) 🌻با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی، معدلم بالای هجده شده بود. پسر خاله ام باورش نمی شد، خودش رو می کشت که – جان ما چطوری کردی که همه نمراتت بالاست؟ 🌻اونقدر اصرار می کرد که منی که اهل قسم خوردن نبودم، کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم. دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد، رگ های صورتم که هیچ، رگ های چشم هام هم بیرون می زد. 🌻ولی از حق نگذریم، خودمم نمی دونستمط چطور معدلم بالای هجده شده بود. سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم، اما با درس خوندن توی اون شرایط، بین خواب و بیداری خودم و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ، چرت زدن های سر کلاس، جز لطف و ، هیچ دلیل دیگه ای برای اون نمی دیدم. خدا به ذهن و حافظه ام داده بود. 🌻دو ماه آخر، دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت و کمک بقیه فایده نداشت. اون روز صبح، روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد، تا من برم مدرسه. اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد. نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن، آب بکشن و بلافاصله خشک کنن، 🌻تصمیمم رو قاطع گرفته بودم. زنگ کلاس رو زدن، اما من به جای رفتن سر کلاس، بعد از خالی شدن دفتر، رفتم اونجا. رفتم داخل و حرفم رو زدم. – آقای مدیر، من دیگه نمی تونم بیام مدرسه. حال مادربزرگم اصلا خوب نیست، با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده، دیگه اینطوری نمیشه ازش کرد.اگه راهی داره، این مدت رو نیام. و الا امسال ترک تحصیل می کنم. 🌻اصرارها و حرف های مدیر، هیچ کدوم فایده نداشت. من محکم تر از این حرف ها بودم و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم. در نهایت قرار شد من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه بخونم. ✍ ...... 🎀 @alvane 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃