eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
168 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
146 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
👆طبق نامه ژئوفیزیک دانشگاه تهران، واقعه غدیر که ۳روز بوده، مصادف با۲۸اسفند تا۱فروردین بوده است. ♦️این محاسبات منطبق بر روایاتی است که غدیر ونوروز را دریک روز دانسته است. هر چند چه بسا معنای لطیف تر این روایات و سایر روایاتی که بر نوروز بودن ایام خاص دیگر اشاره دارد، این است که این ایام الله، در حکم نوروز حقیقی برای شیعیان ما میباشد و اینها همه «نوروز» است، چه از لحاظ تاریخ شمسی، با اوّلِ ماه «حَمَل» مطابق باشد یا نباشد. 🌹مثل اینکه در روایات آمده که نوروز اولین روزی است که خورشید در آن طلوع کرد و باد در آن وزیدن گرفت و در آن روز درخشندگی زمین خلق شد. نوروز روزی است که کشتی نوح بر کوه جودی کناره گرفت. در این نوروز است که جبرئیل بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد. ♦️معلّی بن خنیس از امام صادق(ع) نقل می کند که فرمودند: 🔰أَنَّ یَوْمَ النَّیْرُوزِ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی أَخَذَ فِیهِ النَّبِیُّ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْعَهْدَ بِغَدِیرِ خُمٍّ ...(بحار ج ۵۶ صه 119) 🌹به درستی که روز نوروز همان روزی است که پیامبر(ص) در عید غدیرخم برای امیرالمؤمنین(ع) بیعت گرفت و مسلمانان به ولایت وی اقرار کردند..
📝 ... 🕋 استطاعت زن با مطالبۀ مهریه ♦️سؤال: آیا حج بر خانمی که از همسرش مهریه طلب دارد و مهریه او برای مخارج حج واجب کفایت می کند، واجب است؟ 💠 جواب: در صورتی که شوهر توانایی پرداخت مهریه را نداشته باشد، زن نمی‌تواند مطالبه کند و مستطیع نیست. ولی اگر شوهر تمکّن دارد و مطالبۀ مهریه برای زن مفسده‌ای ندارد، واجب است مهریه را درخواست کند و به حج برود و اگر مطالبۀ آن برای او مفسده داشته باشد مثل اینکه منجر به نزاع و طلاق شود، مطالبه مهریه، واجب نبوده و مستطیع نیست. (فقه و احکام رهبری) ╭─┅─🍃🌱🍃─┅─╮
ماجرای کرامتی که نادرشاه از امیرالمومنین دید در کتاب اسرار السلاطین از کتب خطی خزانه حضرت ابوالفضل العباس(ع) نقل است که: نادر شاه وزیری شیعه به نام میرزا مهدی خان منشی استرآبادی داشت. بعد از آنکه نادرشاه کشور هندوستان را فتح کرد وزیر شیعی خود را خواست ، وزیر از نادرشاه درخواست سفر به عتبات مقدسه در عراق را کرد. زمانی که نادر شاه خواسته وزیر را شنید آن را مسخره کرد و به استهزاء گرفت و به او گفت: شما شیعه مردگان را می پرستید، کسی که صدها سال است از این دنیا رفته است آیا می روید سر قبر او و به او سلام می کنید؟ میرزا مهدی وزیر گفت: شکی در ظاهر نیست که او رحلت کرده است ولیکن آنها کارهایی می کنند که از عهده زنده برنمی آید و این مردم همیشه معجزات و کرامات آنها را می نویسند. و از دلایل این حرف یکی از کرامات پدرش مولا امیرالمومنین علی(ع) سلطان نجف است که حیوان نجس العین نزدیک به مقام پاک او نمی شود و عجیب تر اینکه خمر به نزدیک مقام پاک او نمی رسد مگر اینکه فاسد می شود و تبدیل به سرکه می گردد و خاصیت مستی اش را از دست می دهد. زمانی که نادرشاه این حرف را شنید گفت: اگر چنین باشد که شما می گویید من با تو می آیم تا این کرامت و معجزه را تماشا کنم. بعد از آن نادرشاه، به سمت عراق حرکت کرد وقتی به نزدیک حرم امیرالمومنین علی(ع) رسید شیشه ای را که در آن خمر بود و آن را محکم بسته بود خارج کرد و دید بوی سرکه از آن متصاعد می شود پس، آن را باز کرد و طعمش را چشید و دید که به سرکه تبدیل شده است ، بعد سگی را خواست که به نزدیکی حرم مطهر امیرالمومنین(ع) وارد کند هر چه کوشید نتوانست و سگ اصرار داشت که از جایش حرکت نکند پس زنجیری به گردن او بستند و او را کشیدند تا اینکه زنجیر پاره شد و نتوانستند آن را وارد منطقه ای که محیط به حرم شریف بود وارد کنند. وقتی نادرشاه این معجزات و این کرامات بزرگ را دید برای مولا خاشع و خاضع شد و گفت من چون این کرامت آشکار را دیدم از شما می خواهم مرا با زنجیر آهنی که سگ را به آن بسته بودید ببندید تا وارد ضریح مولا امیرالمومنین بشوم. مردم کار نادرشاه را تصدیق نکردند و گمان کردند دیوانه شده است و بعد از آن روشن شد که او هیچ باکی ندارد و بعد از لحظاتی مرد غیر آشنایی آمد، با هیبت بود و به نادرشاه نزدیک گردید و زنجیر طلا را به گردن نادرشاه گذاشت و او را به سوی قبر امیرالمومنین(ع) کشاند، چون به قبر مطهر رسید تا خشوع و ترس و ادب وارد شد و تاجی که از پادشاهان به او ارث رسیده بود و قیمتش خیلی زیاد بود آن روز به روی ضریح گذاشت و گفت: تو پادشاهی ای سید من و ای مولای من و من یکی از بندگان کوچک تو هستم و طمع دارد که سگ در خانه ات باشم. کلب درگاه امیرالمومنین نادر قلی آنکه در هرکار امیدش به توفیق خداست ندیم نادرشاه چون دید شراب تبدیل به سرکه شده بالبداهه این شعر را سرود : در خاک نجف«ندیم»آسوده بخواب اندیشه مکن ز پرسش روز حساب جایی که بدل به سرکه گردد می ناب بی شبهه گنه شود مبدل به ثواب
سپس در نجف اشرف ماند و مقرر کرد که قبه طاهره را برای مولا امیرالمومنین علی(ع) از کاشی تبدیل به طلا نمایند و پس از آن به زیارت عتبات مقدسه در کربلا رفت و از نزدیک شروع به شنیدن فصول مشاهد واقعه طف دردناک و آنچه بر اهل بیت(ع) در روز عاشورای خونین گذشت کرد و بسیار متاثر شد و بسیار گریست. در این سیاق حدیث پیرامون قهرمانی های ابوالفضل العباس(ع) و آنچه که از محنت و مصایب و سختی در آن روزی سخت بر او دور می زد. از حاضران همراهش سوال کرد : قبر عباس(ع) کجاست؟ گفتند : قبر عباس(ع) در جهت دیگری است. راهی که به آن منجر می شود به او معرفی کردند به سوی آن رفت و چون چشمش به حرم صاحب جلال و عظمت و هیبت قمربنی هاشم(ع) افتاد دید که هیبت و عظمت آن از حرم برادرش سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین(ع) کمتر نیست. نادرشاه از حاضران سوال کرد علت و حکمت اینکه حضرت عباس(ع) کنار برادرش امام حسین(ع) دفن نشده است چیست؟ جواب دادند که علت آن این است که عباس(ع) به برادرش امام حسین(ع) وصیت کرده در آن مکانی که روز عاشورا به زمین افتاده و به خون آغشته شده است دفن شود. حسین(ع) خم می شود که او را حمل کند عباس(ع) چشم خود را باز کرد و دید که می خواهد او را ببرد. گفت : اراده ی تو کجا است ای برادر؟ گفت : به خیمه. گفت : ای برادر به حق جدت رسول خدا(ص) که مرا با خود نبر و مرا در اینجا بگذار. پرسید برای چه؟ او گفت: من از دختر تو ، سکنه خجالت می کشم چون وعده ی آب به او دادم و آن را نیاوردم. همه علما کوشیدند و حضار که او را قانع کنند که عباس(ع) خودش خواسته است در آنجا بماند ولی نادرشاه به آن قانع نشد. در این اثناء صدای جوانی از جانب ضریح مطهر ابوالفضل العباس(ع) و با لهجه ی محلی بلند شد و گفت: رٰاَیتُکَ عالیةٌ یا أبوفاضل، مَشکور یَخو زینب!!! پرچمت بلند باد ای أباالفضل علیه السلام ، سپاسگزارم،ای برادر زینب!!! نادرشاه گفت: این ضجه چیست و چه اتفاقی برای این جوان افتاده و چه می خواهد؟ جوان گفت: من از قبیله مسعود هستم و ساکن خارج شهر کربلا در فاصله دو یا سه فرسخی آن هستم و در نزد قبیله هایمان عادت این است که عروس و داماد را به حرم حضرت عباس(ع) می بریم و نزد او پیمان می بندیم که خیانت به یکدیگر نکنیم و اگر غیر از آن بود عباس(ع) جزای خیانتش را بدهد امشب شب زفاف من است و ما به سمت حرم ابوالفضل(ع) در حرکت برای تلاوت پیمان نزد او بودیم. عده ای از سارقان مسلح به ما حمله کردند و ما اعتراض کردیم، اما در یکی از راه ها زوجه مرا با زور دزدیدند ، آمدم نزد حضرت ابوالفضل العباس(ع) برای درخواست نجات و کمک. نادرشاه از شنیدن ماجرا بسیار متاثر شد و به او گفت: به زودی در پیدا کردن زوجه ات و برگشت او به نزدت تا شب می کوشم. اما جوان که نادرشاه را از قبل نمی شناخت توجهی به کلامش نکرد. جوان گفت: من از تو کمک نمی خواهم بلکه آمده ام به سوی برادر زینب کبری(س) که در حل آن به من کمک کند، و از او می خواهم زوجه مرا به سرعت ممکن به من برگرداند و دزدان را جزای عاجل بدهد. پس نادرشاه از جرات کلام آن جوان با او قبول نکردن مساعدت او غضبناک شد و گفت: خوب اگر عباس(ع) زوجه ات را به تو برنگرداند قبل از رسیدن شب من شخصا به حساب تو اقدام می کنم. سپس جوان خم شد و با صدای بلند رو به سوی عباس(ع) کرد و گفت: ای پناهگاه کسی که پناهگاه ندارد ، ای پسر امیرالمومنین(ع) به داد من برس. هنوز کلامش تمام نشده بود که صدای هلهله و فریاد زنی از داخل حرم مطهر و صدای عروس بلند شد که گوش زائران را کم می کرد و او می گفت: ای ابوفاضل تو را عالی دیدم متشکرم ای برادر زینب. نادرشاه دستور داد تا این جوان و عروسش را نزد او ببرند تا از نزدیک داستان او آنچه بر او گذشته بشنود. آن عروس پاسخ داد وقتی دزدان مرا گرفتند و از شوهرم جدا شدم و در دست آنها چون اسیر گرفتار بودم، چاره ای جز توسل به باب الحوائج ، ابوالفضل العباس(ع) نداشتم ، پس به ایشان توسل کردم و او را قسم دادم و گفتم: به حق خواهرت زینب کبری(س) مرا نجات بده از آنچه که گرفتار شده ام. در این اثناء اسب سواری از طرف کربلا آمد و به دزدان دستو داد که مرا رها کنند آنها کلام اسب سوار را رد کردند و به او هجوم بردند که او را بکشند. در این هنگام با شمشیر، برق آسا گردن آنها را زد و جسد آنها را در صحرا انداخت. این بود آنچه من دیدم. بعد از آنکه نادرشاه ماجرا را شنید و این کرامت بزرگ را به چشمش دید قانع شد که ابوالفضل العباس(ع) نزد برادرش حسین(ع) این منزلت بزرگ را داشته باشد و بعد از آن دستور به توسعه حرم مطهر قمر بنی هاشم(ع) و بنای مسجد در پهلوی سر شریف را داد و نیز دستور به تعمیر صحن شریف و رواق محیط به آن را داد و آن سال ۱۱۵۳ قمری بود.(کتاب منتخب التواریخ ص۱۱۹ )
رفیقان قدر یکدیگر بدانید*اجل سنگست و آدم مثل شیشه *اگر شیری اگر میری اگر مور*گذر باید کنی آخر لب گور *دلا رحمی بجان خویشتن کن*که مورانت نهند خوان و کنند سور
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحنه ای ازکوه عرفات که جهان را تکان داد تصویری از کشیش آفریقای جنوبی ابراهیم ریچموند است سه ماه پیش به اسلام عزیز گروید به همراه او صدهزار مسیحی از پیروانش مسلمان شدند درخواب رویایی دید که باعث شد او مسلمان شود و قومش از او پیروی کنند. 🙏به کانال ما بپیوندید 🌷 های خوب_ برای انسان های خوب غدیر_مسلمان شدن_ فوج فوج https://eitaa.com/harfkhub
امام موسی کاظم یا موسی بن جعفر (ع) ملقب به «باب‌الحوائج» هفتمین امام شیعیان است که ۲۰ ذی‌الحجه سال ۱۲۸ هجری قمری در منطقه «ابوا» بین مکه و مدینه چشم به جهان گشود، پدر بزرگوار ایشان امام جعفر صادق (ع) بود؛ ایشان ۳۵ سال رهبر مردم بود تا آنکه در ۲۰ رجب سال ۱۸۳ قمری در زندان به شهادت رسید....مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و با چه وسیله گرفتاریشان را بر طرف سازم؟ امام(علیه السلام) فرمود: آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن(به نیازمند صدقه داده و از او بخواهید دعا کند) که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را بر آورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد...
شهید طیب رضائی حُر انقلاب کسی جرأت نداشت با شاه ایران سر میز غذا بشیند. اما طیب می نشست، گنده لات تهران بود. شاه هر وقت میخواست مجلسی خراب بشه به طیب میگفت یک روز شاه گفت: این دفعه پول زیادی بهت میدهم، برو مجلسی را خراب کن گفت: کجاست؟ طرف کیه؟ شاه هم گفت: فلان جا...سید روح الله خمینی. طیب جا خورد! گفت: گفتی سید هست؟ شاه گفت: آره. طیب گفت: نه ما نیستیم ما با فرزند حضرت زهرا در نمی افتیم (این موقعی بود که امام هنوز معروف نشده بود که اسمش روی زبان مردم بیفتد) شاه گفت: هستی تو را میگیرم، ناخن هایت را میکشم، میدم تیکه تیکه ات کنن طیب گفت: هر کار میکنی بکن، من با فرزند حضرت زهرا در نمی افتم اینقدر شکنجش کردند که طیب سینه سپر شد نی قلیون وقتی خواستن اعدامش کنند یکی آمد و گفت‌: طیب، پیامی برای امام خمینی نداری؟گفت: من ایشان را نمیشناسم، فقط به ایشان بگویید، طیب گفت: قربان جدت بروم، همه شما را دیدند و خریدند، من ندیده شما را خریدم. آن دنیا شفاعتم کن. وقتی پیامش را پیش امام بردند امام گفت: طیب نیازی به شفاعت من نداره، طیب درقیامت امت من را شفاعت میکنه بعد انقلاب وقتی امام رفت سر قبر طیب، گفت: طیب، تو که عاقبت بخیر شدی، دعا کن خمینی هم عاقبت بخیر شود این شد که طیبی که۶۰ سال نه نماز خواند نه روزه گرفت، فقط در مقابل حضرت زهرا ادب کرد و شد و همین شد که طلبه های قم جمع شدند و نماز و روزه ۶۰ سالش را قضا کردند. تا ابد ، روضه ی او محفل طیب سازی است این چنین معجزہ ها، هست فقط ، کارِ مزار: حرم حضرت عبدالعظیم حسنی ‌‌‌ https://eitaa.com/alvane مدافعان بانوی دمشق
✍️در تفحص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد ❌گناهان یک هفته او اینها بود؛ شنبه: بدون وضو خوابیدم. یکشنبه: خنده بلند در جمع دوشنبه: وقتی در بازی گل زدم احساس غرور کردم. سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم. چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی گرفت. پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم. جمعه: تکمیل نکردن ۱۰۰۰صلوات و بسنده به ۷۰۰ صلوات. 📝راوی که یکی از بچه‌های تفحص شهدا بوده می‌نویسد: ⁉️ دارم فکر می کنم چقدر از یک پسر شانزده ساله کوچکترم... ⁉️ما چی⁉️ ❓کجای کاریم حرفامون شده رساله توجیه المسائل‼️ 1️⃣غيبت… تو روشم ميگم🗣 2️⃣تهمت… همه ميگن🔕 3️⃣دروغ… مصلحتی📛 4️⃣رشوه... شيرينی🍭 5️⃣ماهواره... شبکه های علمی📡 6️⃣مال حرام ... پيش سه هزار ميليارد هیچه💵 7️⃣ربا...💸 همه ميخورن ديگه🚫 8️⃣نگاه به نامحرم...🙈 يه نظر حلاله👀 9️⃣موسيقی حرام...🎼 آرامش بخش🔇 🔟مجلس حرام...💃 يه شب که هزار شب نميشه❌ 1️⃣1️⃣بخل... اگه خدا ميخواست بهش ميداد 💰 🌷شهدا واقعا شرمنده‌ایم که بجای بودن فقط شرمنده‌ایم
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ دو دوربین مخفی یکی در استهلکم سوئد و دیگری مهمانی ۱۰ کیلومتری تهران؛ اینجا تفاوت دو فرهنگ، تفاوت دو ملت و تفاوت انسانیت دینی شرقی با انسانیت مادی غربی را می بینید. مردم ایران زمین حرف ندارند.. .... ....
شهيد محمد رضا حقيقي ، جمعي لشكر 7 ولي عصر(عج) در هنگام به خاك سپاري - بهمن 1364 او كه خم شده بود تا براي آخرين بار چهره ي پاك ، آرام ونوراني محمد رضا را ببيند، متوجه شده بودكه لب هاي محمد رضا در حال تكان خوردن است و دو لب او كه به هم قفل و كاملاً بسته شده بود ، درحال باز شدن و جدا شدن است و دندان هاي محمدرضا يكي پس از ديگري در حال نمايان و ظاهرشدن است.وقتي صلوات مردمي كه براي تشييع پيكر محمد رضا ديرينه ي حقيقي آمده بودند تمام شد ، پيكر شهيد به آرامي از داخل تابوت درون قبر قرار داده شد. لحظاتي بعد محمد رضا آرام تر ازهميشه درون قبر خوابيده بود. تا اين لحظه همه چيز روال عادي خود را طي مي كرد. اما هنوز فرازهاي اول تلقين تمام نشده بود كه عموي شهيد فرياد زد: «الله اكبر! شهيد مي خندد.عموي او مي گفت: ابتدا خيال كردم لغزش حلقه هاي اشك در چشمان من است كه باعث مي شود لب هاي شهيد را در حال حركت ببينم، با آستين، اشك هايم را پاك كردم و متوجه شدم كه اشتباه نكردم. لب هاي او در حال باز شدن بود و گونه هاي او گل مي انداخت پدرومادر شهيد را خبر كردند.آن ها هم آمدند و به چهره ي پاك فرزند دلبندشان نگريستند. اشك شوق از ديدن چنين منظره اي به يك باره بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بيرون آورد. مادرش فرياد زد: «بگذاريد همه بيايند و اين كرامت الهي را ببينند» تمام كساني كه براي تشييع پيكر شهيد به بهشت آباد اهواز آمده بودند، يكي پس از ديگري بالاي قبر محمدرضا آمده و لبخند زيباي او را به چشم ديدندروي قبر را پوشاندند