eitaa logo
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
167 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
2.5هزار ویدیو
157 فایل
.چی می شود پرچم حرم،برام کفن بشه. سلام من به بی بی شهادتین من بشه.بدون زینبی من نفس نمی کشم تا زنده ام از عشق بی بی دست نمی کشم https://eitaa.com/alvane ا
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید علی اکبر دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود بود که عشق به امام حسین علیه‌السلام کار او را بدانجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود. حجه الاسلام صادقی سرایانی، از راویان دفاع مقدس نقل می‌کند که وقتی شهید دهقان و عده‌ای از برادران رزمنده در جاده بصره-شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجارهای پیاپی دشمن، شهید علی اکبر دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت، در همان لحظه همرزمانش که می‌خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می‌شوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می‌دود، سرش چند دقیقه‌ای یا حسین گویان روی زمین می‌غلتید. تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند. همه داشتند گریه می‌کردند. به پیشنهاد یکی از رزمنده‌ها کوله‌پشتی‌اش را باز کردند و وصیت نامه‌ی این بزرگوار را گشودند. نوشته بود: ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده‌ام که امام حسین (ع ) با لب تشنه شهیدشده، من هم دوست دارم این گونه شهید بشوم. خدایاشنیده‌ام که سر امام حسین (ع ) را از پشت بریده‌اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشه… خدایا شنیده‌ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه قرآن خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی‌دونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده‌ام به ذکر یاحسین یاحسین باشه ارزوی فرشته ها قال ابوعبدالله عليه السلام: ليس من ملك فى السموات والارض إلا يسألون الله تبارك و تعالى ان يوذن لهم فى زيارة الحسين عليه السلام ففوج ينزل و فوج يعرج. امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ فرشته‏اى در آسمان‌ها و زمين نيست مگر اين كه مى‏خواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شود، چنين است كه همواره فوجى از فرشتگان به كربلا فرود آيند و فوجى ديگرعروج كنند و از آنجا اوج گيرند
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتی نامش را نشنیده‌اید، ولی او بزرگ‌ترین حجت تشیع را نوشت! @BisimchiMedia
🆕 عرضه نسخه جدید اندروید 🔹 به اطلاع کاربران گرامی می‌رساند برنامه اندروید به نسخه 6.3 بروزرسانی شد ✳️ مهم‌ترین ویژگی‌های عبارتند از: 🔹 امکان تماس تلفنی (CallOut) با شماره‌های ثابت و همراه «ویژه حسینی» 🔸 بهبود فرایند ورود به حساب 🔹 اصلاح عملکرد تب مدیر 🔸 بهبود فرایند تایید دومرحله‌ای 🔹 اصلاح عملکرد منوی مشاهده اعضا در سوپرگروه‌ها 🔸 برطرف شدن تعدادی از ایرادات گزارش شده 🟡 این برنامه تا ساعتی دیگر از طریق فروشگاه‌های اندرویدی مایکت و کافه بازار و نیز وب‌سایت رسمی ایتا قابل دریافت خواهد بود ⚠️ هشدار مهم برای حفظ امنیت حساب خود، از نصب هر برنامه‌ای که در منابع غیرمعتبر و کانال‌ها و گروه‌ها منتشر می‌شود خودداری فرمائید •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa
eitaa_6.3(2450).apk
39.27M
🔹 برنامه اندروید ایتا به نسخه 6.3 بروزرسانی شد 🔸 امکاناتی که در این نسخه به برنامه افزوده شده در لینک زیر قابل مشاهده است: https://eitaa.com/eitaa/241 🔹 منابع رسمی برای دریافت این نسخه: 1️⃣ کافه بازار 2️⃣ مایکت 3️⃣ وب‌سایت رسمی ایتا
امام حسین علیه السلام به این جوان لبخند می زد.... در شهر کربلا عالِمی بود، شب جمعه‌ای خواب دید همین الان جوانی وارد صحن امام حسین شد و جلوی ضریح حضرت ایستاده است، امام حسین هم از داخل بیرون آمد، این جوان سلام کرد و امام حسین هم با لبخند جواب سلام او را داد، او از لبخند امام حسین نیز تبسّم کرد. این عالِم از خواب بلند شد و فهمید این رؤیا صادقه است و همین الان در صحن حضرت خبری باید باشد. به سرعت به صحن امام حسین علیه‌السلام آمد و گوشه‌ای نشست، منتظر بود ببیند چه می‌شود. چند دقیقه بعد دید جوانی از یکی از درب‌ها بیرون آمد، دقت کرد و دید همان جوانی است که در خواب دیده است. «دید آن جوان درست آمد جلوی ضریح در حیات ایستاد؛ اما در بیداری دیگر امام حسین را نمی‌بیند که به استقبال او می‌آید و فقط آن جوان را می‌بیند. آن جوان سلام داد و بعد تبسّم کرد؛ فهمید خواب کاملاً درست است. نزد آن جوان رفت و گفت: تو چه کرده‌ای که امام حسین علیه‌السلام به استقبالت می‌آید و به تو لبخند می‌زند؟ آن جوان گفت: ما در روستاها و قبیله‌های اطراف کربلا زندگی می‌کنیم، از چند ماه قبل با پدر و مادر پیرم قرار گذاشتم هر هفته یکی از آنها را به زیارت بیاورم؛ مرکبی داریم که ضعیف است و نمی‌توانم دو نفر را با خود ببرم.» یکبار که نوبت پدرم بود و داشتیم حرکت می‌کردیم به سمت حرم، دیدم مادرم گوشه‌ای نشسته، ما را نگاه می‌کند و می‌گرید، جلو رفتم و گفتم مادرجان چرا گریه می‌کنی؟ گفت: دلم هوای زیارت کرده، گفتم: مادرجان نوبت شما هفته بعد و این هفته نوبت پدر است، گفت: می‌دانم اما شاید هفته بعد من زنده نباشم؛ گفتم: مادرجان روی سرم شما را می‌برم. او را روی دوشم گذاشتم، یک مقدار که رفتیم، نفسم بند آمد و نشستم، وقتی به صحن حضرت رسیدیم، همینطور که مادرم روی دوشم و سرم پایین بود، رفتم داخل و روبروی ضریح ایستادم، دیدم امام حسین علیه‌السلام به استقبالم آمد، سلام کردم و ایشان نیز با لبخندی جواب سلامم را دادند. «الان دو سه ماه است که پدر و مادرم هر دو از دنیا رفته‌اند، اما هر وقت به زیارت امام حسین علیه‌السلام می‌آیم، ایشان هر بار به استقبالم می‌آید و جواب سلامم را با همین لبخند می‌دهد.» https://eitaa.com/alvane
12 صفر 1 _ حَکَمین در صفّین صبح دوازدهم (1) یا سیزدهم (2) ماه صفر سال 38 هـ، لشکر امیر المؤمنین علیه السلام مهیّای جنگ شدند، امّا عمرو عاص حیله نمود و دستور داد تا قرآن ها را بر سر نیزه کنند. صفوف جلوی لشکر کفر ورق هایی از قرآن و در دیگر صفوف هر کس هر چه داشت بر سر نیزه کرد !! و فریاد می زدند : «لا حُکم إلاّ لِله» ! منافقین مانند اشعث بن قیس، با تضعیف روحیّه ی لشکرِ حضرت آنان را به اختیار حَکَمین ترغیب کردند. هر چه امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند که این نیرنگ است، و من کلامُ الله ناطق هستم نتیجه نداد. سر انجام قرار بر این شد که هر لشکر حَکَمی از جانب خود معیّن کند تا حُکم ایشان را هر دو طرف بپذیرند. معاویه عمرو عاص را معرّفی کرد و امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند : «اگر ناچار هستیم، عبدالله بن عبّاس، و الّا مالک اشتر نخعی حَکَم باشد». اشعث و جماعت قُرّاء و حافظین که بعداً جزء خوارج شدند راضی به هیچکدام از این دو نشدند و گفتند : «فقط عبدالله بن قیس یعنی ابو موسی اشعری». نفاق منافقین نتیجه داد و ابو موسی و عمرو عاص در «دومة الجندل» _ که قلعه ای است بین مدینه و شام _ جمع شدند، و با توجّه به عداوتی که هر دو نسبت به اهل بیت علیهم السلام خصوصاً حضرت امیر المؤمنین علیه السلام داشتند و با مکر و حیله عمرو عاص حضرت را به ظاهر عزل نمودند. بدین ترتیب فردای آن روز در بین جمعیّت ابو موسی به عمرو گفت : تو بایست و معاویه را از امارت خلع کن، تا من هم علیّ بن ابیطالب علیه السلام را خلع نمایم. عمرو عاص گفت : من هرگز بر تو که عامل ابوبکر و عُمَر بوده ای و در ایمان و هجرت بر من تقدّم داشته ای، سبقت نمی گیرم ! ابن عبّاس گفت : ابو موسی ! پسر نابغه تو را فریب ندهد، ولی او به گفته ی ابن عبّاس گوش نداد و ایستاد و انگشتر را از دست بیرون کرد و گفت : من علی و معاویه را از خلافت عزل نمودم و ساکت شد. عمرو عاص ملعون ایستاد و گفت : «مردم شنیدید که ابو موسی، علی را از خلافت عزل کرد. من هم او را از خلافت عزل نموده، و آن را برای معاویة بن ابی سفیان ثابت می نمایم که او سزاوارتر است، و من بعنوان منصوب کردن معاویه انگشتر به دست می کنم» ! حَکَمین برای عوام فریبی فحش و دشنام بسیاری به یکدیگر دادند و دست به گریبان یکدیگر شدند و شریح بن هانی تازیانه ای بر سر عمرو عاص زد. ابو موسی از ترس اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام به مکّه پناهنده شد. (3) همه ی این مطالب در حالی بود که پیامبر صلّی الله علیه و آله در غزوة دومة الجندل ابو موسی را از این کار خبر دادند و فرمودند : «حَکَمَین در دومة الجندل گمراهند و گمراه می کنند کسانی را که از آنها تبعیّت کنند». (4) امیر المؤمنین علیه السلام پس از این واقعه در قنوت نماز ابو موسی و سه نفر دیگر را این گونه لعن می فرمودند : «اللّهُمَّ العَن مُعاوِیَةَ وَ عَمراً و أبا الاعور السلمی وَ أبا مُوسی الأشعَری». (5) ابو موسی از جمله منافقینی بود که در شب عقبه (بعد از غدیر) قصد قتل پیامبر صلّی الله علیه و آله را داشتند. (6) 📚 منابع : 1. نهج السعادة : ج 2، ص 282. و ... . 2. مستدرک سفینه البحار : ج 6، ص 295. وقائع الشهور : ص 49 _ 48. 3. بحار الأنوار : ج 33، ص 324 ـ 297. و ... . 4. الایضاح : ص 62. و ... . 5. الایضاح : ص 63، 234. و ... . 6. شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) : ج 13، ص 314، 315. به تتمّه ی ذی الحجّه و 28 محرّم رجوع شود.
27.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کس عازم کربلاست این کلیپ را حتمااااا گوش کنید📣 اگر عازم هم نیستید گوش کنید شاید راهی شدید... پر از پند و نصیحت با روایات👌
سلام علیکم اسم "یا راضی" جزء اسماء جلالیه است یا نه! متشکرم سلام بله در دعای مجیر امده است: سبحانک یاقاضی تعالیت یا راضی
سفارش حضرت زهرا‌(ع) به سرباز بعثی برای نجات اسیر ایرانی خاطرات زیادی از اسرا وجود دارد که به عنایت اهل بیت نسبت به اسرای دربند رژیم بعث عراق اشاره دارد. حجت‌الاسلام سید علی اکبر ابوترابی فرد در کتاب حماسه‌های ناگفته به بیان خاطره‌ای از دوران اسارت و نگاه ویژه حضرت زهرا‌(ع) به اسرای ایرانی در بند رژیم بعث عراق پرداخته است که در ادامه می‌خوانید. در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. روزی جوان هفده ساله ضعیف و با جثه‌ای نحیف، موقع نماز صبح اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «اذان می‌گویی؟ بیا جلو!» یکی از برادران به نام اسدآبادی می‌دانست که اگر این مؤذن جوان با آن جثه نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید. به سمت پنجره رفت و به نگهبان عراقی گفت: «من اذان گفتم نه او.» آن بعثی گفت: «او اذان گفت.» برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم.» مأمور بعثی به آن آزاده فداکار توهین کرد و ادامه داد: «او اذان گفت، نه تو.» آزاده اسدآبادی هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. به هر حال، ایشان را به زندان‌انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل زیرزمین بود. آن‌قدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم‌تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند. ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم.» می‌گفت: روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا زهرا! این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به‌عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، همان نگهبان بعثی آمد پشت پنجره. او مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد‌گریه می‌کند. مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است. همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را در دهانم ریخت. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حالم بهتر شد. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و‌گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور وگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.