مرحوم نخودکی بيشتر شبها تا صبح بيدار مي ماند و از پانزده سالگي تا پايان عمر پربركتش، هر ساله ماه رجب و شعبان و رمضان و ايام البيض هر ماه را روزه دار بود...وي در شهرضا با عارفي دلسوخته، به نام «سيد جعفر حسيني قزويني» ملاقات كرد و با ديدن كرامات معنوي آن مرد خدا، شيفته او گرديد. در اين ملاقات، آن عارف بزرگ از باطن او خبر داد و گفت: نه روز است كه چيزي نخوردهاي؛ جز با آب روزه نگشودهاي؛ ولي در رياضت هنوز ناقصي؛ زيرا كه اثر گرسنگي در رخسارت هويدا و ظاهر گشته و آن را شكسته و فرسوده كرده است؛ در حالي كه مرد كامل از چهل روز گرسنگي نيز چهرهاش شكسته نمي شود.
سلام و عرض ادب و ارادت ،یکی از اقوام طفل شیرخوارش شبا نمی خوابه و بی قراره ازم پرسیده دعایی برای رفع این مشکل است؟... جواب:
سلام
گریه و بی خوابی کودک علل مختلفی دارد که باید با توجه به علت راه درمان داد. برخی اوقات گریه کودک در اثری مشکلات جسمی مانند دل درد یا گوش درد و ... است که در این صورت باید به پزشک مراجعه شود.وهمزمان با درمان، دعا هم خوانده شود
وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنْسِفُهَا رَبِّی نَسْفًا فَیَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا لَا تَرَىٰ فِیهَا عِوَجًا لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إلّآ بِاللهِ العلیِ العظیم﴾ این دعا را در یک برگه کاغذ سفید بدون خط بنویسید و در میان بالش کودک قرار دهید
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نیکولاس مادورو:
✋ سلام ویژه خود را به رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنهای که شخصیتی حکیم و سرشار از دانش است، میرسانم.
ایران به یکی از قدرتهای بزرگ نوظهور ، یکی از بازیگران اصلی در جهان چندقطبی است که در حال شکلگیری است.
این کشور با ظرفیتهای بالای فناوری، علم و فرهنگ و با هویتی قوی و افتخارآمیز، جایگاه ویژهای در جهان دارد.
تاریخ پرافتخار ایران، که خانه دانشمندان بزرگ در علوم، ریاضیات و نجوم بوده، همواره تأثیرات شگرفی بر جهان گذاشته است...
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پزشکیان را دادگاهی و عزل میکنیم
👤 دکتر غضنفری؛ نماینده مجلس
" اگر پزشکیان در روزهای آینده او [ظریف]
را خلع نکند، خودش را دادگاهی خواهیم
کرد و به ۱۰ الی ۱۵ سال محکوم خواهد شد
و از ریاست جمهوری هم عزل خواهد شد."
امام صادق علیه السلام:
🔹الْحَيَاءُ وَ اَلْإِيمَانُ مَقْرُونَانِ فِي قَرَنٍ فَإِذَا ذَهَبَ أَحَدُهُمَا تَبِعَهُ صَاحِبُهُ.
🔸حياء و ايمان را با يک ريسمان به هم بستهاند. چنانچه یکی از آنان برود ديگرى نیز خواهد رفت.
📙 مستدرک الوسائل (باب الثامن)
#حدیث
سلام علیکم حاج آقای صرفی پور بزرگوار
یکی از بستگان چند وقته هر روز سردرد داره و شبها هم تا نزدیک صبح نمیخوابه هر دکتری هم مراجعه کرده اثر نداشته اگر دعایی یا نسخه ای در این رابطه هست لطف بفرمائید خیلی ممنون میشم
جواب:
و علیکم السلام:
از دعاهای مجرب برای رفع سریع سردرد دعایی است که امام باقر (ع) فرمودهاند آن را نوشته و برگردن فردی که دچار سردرد شدید است آویزان کنید:
“اللَّهُمَّ إِنَّکَ لَسْتَ بِإِلَهٍ اسْتَحْدَثْنَاهُ وَلاَ بِرَبٍّ يَبِيدُ ذِكْرُهُ وَلاَ مَعَکَ شُرَكَاءُ يَقْضُونَ مَعَکَ وَلاَ كَانَ قَبْلَکَ إِلَهٌ نَدْعُوهُ وَنَتَعَوَّذُ بِهِ وَنَتَضَرَّعُ إِلَيْهِ وَنَدَعُکَ وَلاَ أَعَانَکَ عَلَى خَلْقِنَا مِنْ أَحَدٍ فَنَشُكُّ فِيکَ لاَ إِلَهَ إِلّاَ أَنْتَ وَحْدَکَ لاَ شَرِيکَ لَکَ عَافِ فُلاَنَ بْنَ فُلاَنَةَ وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَيْتِهِ”
خدایا! تو معبودى نیستى که ما به وجودت آورده باشیم پروردگارى نیستى که یادش از دلمان برود و شریکهایى ندارى که همراهت حکم کنند و پیش از تو معبودى وجود نداشته که او را بخوانیم و به او پناه ببریم و به درگاهش تضرع کنیم بلکه تو را مىخوانیم و کسى تو را در آفرینش ما یارى نداد تا در وجودت تردید کنیم. یکتایى و شریکى ندارى فلانى فرزند فلانى را سلامت بده و بر محمّد(صلی الله علیه وآله) و اهل بیتش درود: بفرست
کیمیای واقعی
شیخ جعفر مجتهدی می گوید: از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و برای رسیدن به نیروی تمرکز و تقویت اراده تا جایی پیش رفتم که در قبرستان متروکه تبریز که بسیار مخوف و اسرارآمیز می نماید، قبری را برای خود حفر کرده بودم و همین که شب سایه خود را بر آن گورستان می گسترد به سراغ همان قبر حفر شده می رفتم و تا صبحگاه به ذکر حضرتِ باری می پرداختم و بر آن بودم تا با این ریاضتِ دشوار به راز ساختن کیمیا آگاه شوم که روزی هاتف غیبی در گوشم گفت:
»جعفر! کیمیا! محبّت اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله! این راه و این شما... همون موقع برگشتم خونه و تا صبح، نفهمیدم تو چه حالی بودم... صبح، دست مادرم رو بوسیدم و خواهش کردم که بذاره برم سفر... می خواستم برم کربلا... تنها جایی که از شب قبلش دلم کشیده شده بود به طرفش و اسم امام حسین(ع) حتی برای یه لحظه هم از ذهنم بیرون نمی رفت... نه گذرنامه داشتم و نه کسی باورش می شد که یه نوجوون 17 ساله تبریزی، هوای رفتن به کربلا رو داشته باشه.
مادرم- خدا رحمتش کنه- دست مهربونش رو روی دستم کشید و پشت دستم رو به گونه های مرطوبش چسبوند و به چشمام نگاه کرد... مثل همه مادرا، نیاز به توضیح نداشت، از چشمام خوند که اگه نمی ذاشت برم، نمی رفتم، اما می مُردم... سرم رو به سینه اش چسبوند و همون طور که گریه می کرد، گفت:
- برو عزیز دلم!... پدرت «میرزا یوسُف» خدابیامرز رو هم دعا کن!... میرزا، هیئت دارِ اجداد من و خادمِ امام حسین بود، می دونم که آخرش، تو هم باید بری درِ خونه امام حسین(ع)...
شیخ جعفر مجتهدی در 17 سالگی راه می افته بره کربلا ولی تو مرز دستگیر میشه....
... راه افتادم، پیاده و بی گذرنامه و مشتاق «رسیدن»... نه می دونستم راه عراق از کجاست و نه کسی رو توی کربلا می شناختم؛ فقط می دونستم «باید» می رفتم... انگار آهن دلم رو آهن رُبای زیارت، می کشید... می دونستم که هر کس پا تو راه نامعلوم سُلوک بذاره؛ هزار جور آزمایش براش پیش می آد، اما هیچ وقت حدس نمی زدم که درست لب مَرز خسروی، اولین آزمایش من شروع بشه...».....«... دستگیر شدم؛ به همین سادگی!... به اسم جاسوس ایرانی و به خاطر نداشتن گذرنامه... از همون جا یه راست رفتیم زندان و تا خواستم بفهمم چی به سرم اومده، خودم رو پشت میله های زندان دیدم.
جا، تنگ بود و آدمایی که با من زندانی شده بودن، هر کدوم به یه دلیل اسیر بودن... اما بیشترشون فقیر و بدبخت بودن و اونجا بود که برای اولین بار طعم فقر و گرسنگی و تشنگی رو چشیدم... کنار نماز و دعای روزانه، شبا کارم شده بود زمزمه و توبه و دعا... بعد که به اون روزا فکر کردم فهمیدم همش آزمون بوده تا هم طاقتم زیاد شه و هم دلم از تیرگی سالای پیش پاک شه...
به خاطر علاقه ای که به حضرت عباس(ع) داشتم، از همون زندان، مدام صداش می کردم و آروم- آروم حس کردم الطاف حضرت عباس(ع) داشت شامل حالم می شد و گاهی پیش از اینکه چیزی پیش بیاد برای هم بندیا و هم سلولیام پیش بینی می کردم و بعد که همون پیش می اومد، خودم هم تعجب می کردم... اولش باورشون نمی شد؛ اما بعد اسمش رو گذاشته بودن«خواب نما» شدن!
... خیلی اوضاع سختی بود؛ دیگه داشتم خسته می شدم که یه شب، خواب مولا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) رو دیدم... تو خواب، خبر آزاد شدنم رو دادن و گفتن که دولت عراق، مُجوّز حضورم رو می ده و گفتن که بعد از آزادی به نجف برم و کارگر مغازه پیرمردی «کفاش» بشم... نشونی پیرمرد رو هم تو خواب به من دادن... بعد هم گفتن که از دستمزد هفتگی، یه مقدارش رو برای خودم نگه دارم و بقیه رو نون و خرما بخرم و برم مسجد سَهلِه و بین کسایی که آخر هفته شون رو تو اونجا مُعتَکِف می شدن و عبادت می کردن، پخش کنم...
... وقتی از خواب بیدار شدم، با همه دوستای زندانیم خداحافظی کردم و گفتم که صبح روز بعد، رفتنی ام!... اول تعجب کردن، اما چون سابقه پیش بینیم رو می دونستن، چیزی نگفتن.
صبح روز بعد، مأمورای زندان اومدن و من رو بردن دفتر رئیس زندان و گفتن:
- بعد از چند ماه تحقیق، بی گناهیت به ما ثابت شد(!)... می تونی بری »......
...«... با هزار دردسر و زحمت، خودم رو به نجف رسوندم... چشمام که به گنبد حرم امیرالمؤمنین(ع) افتاد، نزدیک بود روحم از تنم بیرون بره... به خاطر گریه های زندان و دعاها و نمازا، روحم شَفّاف شده بود و حس می کردم مثل پَر، سبک شده بودم.
نمی دونم چه جوری زیارت کردم؛ اونقدر شوق داشتم که فقط یادمه وضو گرفتم و رفتم حرم... بعد که بیرون اومدم، یه راست رفتم بازار نجف و سراغ پیرمردی که خود مولا نشونیش رو داده بود... اون هم انگار می دونست که من قرار بود شاگردش بشم!... لبخند زد و خوشامد گفت و ابزار کار رو ریخت جلوی من... بعد هم نشست و سر حوصله، همه کار مغازه رو توضیح داد و من، به همین سادگی، مشغول شدم... یاس عرفان، ص 89
هنگام حضور در حرم نورانی حضرت امیر(ع) و در اثنای زیارت، صدای محبوب عاشقان مولایم علی(ع) را شنیدم که فرمود: جعفر! هم اکنون به جانب مسجد سهله حرکت کن، در آنجا چند تن از شیفتگان لقای حضرت صاحب الامر را خواهی دید که از فرط بی قراری بر روی خاک می غلتند، وظیفه تو رسیدگی به وضعیت آنهاست. بی درنگ عازم مسجد سهله شدم و در آنجا افراد متشخصی را دیدم که در فراق مولای خود امام زمان ناشکیبی می کنند و با جامه های خاک آلود زاری می کنند و امام خود را می طلبند. با آنان همدلی ها کردم و دلداری شان دادم و حالت بی قراری را با عنایت علوی از آنان گرفتم و بعد با هم از مسجد بیرون آمدیم.(یاس عرفان، ص 28)
احترام به سادات
روزی شیخ جعفر مجتهدی مطّلع می شود سیدی از اولاد فاطمه(س) چادری در یکی از خیابانهای مشهد زده و با خانواده خود بی سامان و بی خانمان است. این خبر او را به تب و تاب می اندازد و در راه حل مشکل او از تمام توان خود استفاده می کند. ابتدا همه اجاره عقب مانده سید را پرداخت کرده و سپس یکسال اجاره بهای منزل او را می پردازد. سید وقتی کلید خانه را از آقا تحویل می گیرد بسیار خوشحال شده و از فرط خوشحالی اشک می ریزد.(با استفاده از یاس عرفان، ص 170)
او در دریای توکل و غنای محض غوطه ور بود و مال دنیا در چشم او هیچ ارزشی نداشت از همین رو بی حساب می بخشید و اندوخته ای از مال دنیا نداشت.
بارها شد که تمام زندگی خود را یک مرتبه بخشید و دارایی بس اندک و محدودش را با فقرا تقسیم نمود. کف خانه را جاروب می کرد و مدّتها بر روی یک تکه گونی زندگی می کرد و این امر به دفعات در زندگی این مرد الهی اتفاق افتاد!(یاس عرفان، ص 251)
ایثار
یکی از فرزندانن شیخ رجبعلی خیاط می گوید :مادرم تعریف می کرد که : زمان قحطی بود،حسن و علی(فرزندان ارشد شیخ) روی پشت بام آتش کرده بودند،رفتم ببینم چه می کنند ،دیدم آن دو پوست خیکی را آورده اند سرخ کنند و بخورند!با دیدن این صحنه گریه ام گرفت ،آمدم پائین مقداری مس و مفرغ از منزل برداشتم ،بردم زیر بازارچه فروختم و قدری دم پُختک تهیه کردم .برادرم قاسم خان که شخص پولداری بود رسید دید خیلی ناراحتم ،از علت ناراحتی سئوال کرد،جریان ر ا گفتم .قاسم خان که این ماجر را شنید گفت: چه می گویی؟ شیخ رجبعلی را در بازار دیدم که صد بلیط چلوکباب میان مردم تقسیم می کند! چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. این مرد کی می خواهد … درست است که عابد و زاهد است ولی کارش درست نیست.
با شنیدن این حرفها ناراحتی من بیشتر شد.شب که شیخ به خانه آمد، با او برخورد کردم که چرا … و با نارحتی خوابیدم .نیمه های شب ناگاه متوجه شدم که مرا صدا می زنند که بلند شو.بلند شدم دیدم مولا امیرالمومنین علیه السلام است که ضمن معرفی خود فرمود:” او بچه های مردم را نگه داشت ماهم بچه های تو را!هر وقت بچه هایت ازگرسنگی مردندحرف بزن!“
ارزش کار برای خدا
یکی از دوستان شیخ رجبعلی خیاط از او نقل می کند که فرمود: در مسجد جمعه تهران ، شبها می نشستم و حمد و سوره مردم را درست می کردم ،شبی دو بچه با هم دعوا می کردند،یکی از آنها که مغلوب شد برای اینکه کتک نخوردآمد پهلوی من نشست، من ازفرصت استفاده کردم،حمدوسوره اش رو پرسیدم، و این کار آن شب،همه ی وقت مرا گرفت.شب بعد درویشی نزدم آمد وگفت:من علم کیمیا،سیمیا،هیمیاولیمیا دارم و آماده ام به شما بدهم، مشروط به اینکه ثواب کار دیشب خود را به من بدهی!