#معرفی #کتاب
گزیده ای از کتاب رهنمای طریق
🔺توصیه های #اخلاقی آیت الله جاودان به #جوانان
🔺 مشتمل بر ۵۸۰ سوال پرسیده شده از آیت الله جاودان و پاسخ های ایشان
🔺 کتاب تقریظ شده توسط حضرت آیت الله خامنه ای
🔺 رهبر معظم انقلاب: بخش عمدهئی از کتاب مطالعه شد، مطالب سودمند بسیاری در آن هست که برای جوانان دانستن آنها لازم یا راهگشا است.
کسانی هم که این کتاب در شهر آنها پیدا نمیشه به آیدی بنده پیام بدن تا براشون بخرم و ارسال کنم .
https://eitaa.com/Montzron313
8.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز #جعفرطیار ؟
ولمون کن بــابـــا توام😐
سه ربع طول میکشہ..
{سه ربع ؟ فقط این کلیپو ببیݧ،بعدش نظرتو بگو🙃}
درساے آیت الله بهجت سنگین بود📚
عبادتاشونم سنگین✨•°
آقازادشون فرموند که
حالا یکمے شما این #عبادتو کمترش کنین
حالا این همه #درسم هست
ایشوݧ فرمودن:
به تجربہ دریافتم ..وقتے ادم عبادتو سنگ تموم بگذاره
کاراش آسونترمیشه
.
😍•°
میدونے چے نامردیہ؟
#کلیپو از دسٺ نده 🙃
گرفتارا ، عشاق درس ، اصلا چے میخوای..
❌❌#کلیپوازدستنده ❌❌
#پناهیان
https://eitaa.com/alvane
#گمنـ43246ـام
🌷 عشق به شهادت
🌺ارادت خیلی زیادی به شهدا و خانواده هاشون داشت...
یه آرشیو کامل از خاطرات و سیره زندگی شهدای دفاع مقدس داشت...
یکی از تفريحاتش رفتن سر مزار شهدا بود هر موقع که توی زندگی به مشکلی برخورد میکرد دست به دامان شهدا میشد...
اگر تشییع پیکر شهیدی میشد هر جوری بود خودش رو ميرسوند...
زمان تشییع شهید قارلقي تا صبح بیدار بودند و در حال تدارک مراسم شهید...
وقتی ميرفتيم گلزار شهدا ،با حسرت به سنگ شهدایی که سن کمی داشتن نگاه میکرد همیشه به حالشون غبطه میخورد، میگفت خوش به حالشون که تو سن پایین شهید شدند.
من بهشون ميگفتم: ولی خوبه آدم مثل حبیب مظاهر باشه تا آخرین لحظه پای رکاب امام زمانش باشه آخرش شهید بشه.
ايشونم همیشه میگفت: اما لذت شهادت علی اکبر کجا و حبیب بن مظاهر کجا
🌷شهید مدافع حرم
محمد اینانلو🌷
تاریخ تولد : ۶۷/۱/۱۸
تاریخ شهادت : ۹۴/۱۰/۲۱
جاویدالاثر
محل شهادت : سوریه،حلب،خانطومان.
علت شهادت : اصابت موشک کورنت.
https://eitaa.com/alvane
#تبسم
خاطره ای زیبا و خنده دار از جبهه و جنگ😃
نخونیش از دستت رفته!! 😄😉
👤بین ما یکی بود که چهرهی سیاهی داشت؛ اسمش عزیز بود.
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب..
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش..
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! 😅
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! 🤭
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😶
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! 😳
رفتیم کنار تختش..
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
👤با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ ☹️🙄
یهو همه زدیم زیر خنده 😅😁
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد!
👤عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
👤 وقتی ترکش به پام خورد، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند.
توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت میکشمت. 😱
چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمیکنم. حالا من هر چه نعره میزدم و کمک میخواستم ، کسی نمیاومد.
اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم... 😕😭
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😁
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
👤عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات میفرستادند.
دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین.😅😅😅
دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! میکشمت!!! 😱
👤عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂
https://eitaa.com/alvane
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
🖍السلام علیک یا ثارالله
👈ببخشید آقا جان ، در این جریان اخیر؛ بعضی از پیروان شما کم اوردن و بدجوری رفوزه شدن و بشما جسارت کردن😭
👈تعداد اونها کمه ؛ ولی یک نفرشون هم برای ما بسنگینیه کوه دماوند
👈 گاهی جسارت میکنم و بخدا عرض میکنم ، دعاهامونو در باره تعجیل در فرج آقا امام زمان ع رو اجابت نکن 😭
👈نمی خواهیم اهل کوفه بشیم 😔
👈شما رو به بنزین فروختیم
👈شاید مهدی فاطمه عج رو به پیاز و سیب زمینی 😞
👈یادتون هست:
🔥#ای_منتظران_مهدی_عج_هوشیار_باشید_که:
#حسین_فاطمه_ع_بدست_منتطرانش #کشته_شد
👈واقعا دردناکه و غیر قابل تحمله👇
👈امام زمان ع در آغاز غیبت کبری؛ فرمودن :
بعد از من از فقهای جامع الشرایط راهنمایی بگیرید و در مسیری که اونها ترسیم میکنن حرکت کنید تا از راه ما منحرف نشید
👈ولی بعضیها درس نخونده فقیه و مجتهد شدن و مثل زمان امیر المومنین علی ع ، به رهبری ایراد میگیرن و ....😞
در نهایت هیزم بر روی آتش دشمن میریزن
👈امیر المومنین ع درباره وضعیت مردم آخر الزمان میفرمایند که :
" بدور هیچ کس ( فقها ) جمع نمیشن و متفرق هستن" بخاطر همین دچارمشکل میشون
پشت سر رهبری
🍃🍀🍃🍀🍃🍀❣
🍀🌹
🍃
❣
🌹 یا_مهـــــــــــدی_عج
امام خوب زمـــــــــــانم
اَمَنْ یُجیبْ...بخوان برایم
حالِ دلم اضطراری است!
در این دنیای شلوغ و هزار رنگ
دل خوشم به بودنت..داشتنت..
کاش می دانستم
این ندیدنٺ کی به پایان می رسد؟
🌹 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌺سلام؛ من در جمع شما هستم ...🌺
به روایت #سردار_حاج_قاسم_سلیمانی؛ فرمانده لشکر 41 ثارالله (ع) در دوران دفاع مقدس و فرمانده فعلی سپاه قدس نقل شده است؛ وقتی که #شهید_زین_الدین والامقام را پس از شهادتش در خواب میبیند و چنین روایت میکند:
«هیجان زده پرسیدم: آقامهدی مگه شما همین چند وقت پیش شهید نشدی؟ حرفم را نیمه تمام گذاشت. مکثی کرد و بعد با خنده گفت: من در جمع شما خواهم بود و در جلسهها شرکت میکنم. مثل اینکه هنوز باور نکرده ای شهدا زنده هستند!
عجله داشت و میخواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را کاویدم.
کلامی با بُغض و شاید گریه از گلویم بیرون پرید:
پس حالا که میخواهی بروی، لااقل یک پیغامی بده تا به بچهها برسانم.
گفت: قاسم، من خیلی کار دارم، باید بروم. هر چه میگویم زود بنویس.
سریع دنبال یک کاغذ گشتم و برگه کوچکی پیدا کردم. خودکارم را هم از جیبم در آوردم و گفتم: بفرما برادر؛ بگو تا بنویسم.
گفت: بنویس سلام، من در جمع شما هستم...
همین چند کلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی که چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بی زحمت زیر نوشته ر ا هم امضا کن.
برگه را گرفت و امضا کرد. کنارش نوشت: سید مهدی زین الدین.
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش انداختم و با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی.
گفت اینجا مقام سیادت هم به من دادهاند.
از خواب پریدم. موج صدای آقا مهدی هنوز توی گوشم هست:
سلام، من در جمع شما هستم.
☘ ناگفته پیداست که این اتفاق، بیش و پیش از آن که یک رؤیا باشد؛ یک واقعیت است. این واقعیت به وضوح در آیاتی مانند آیه 154 سوره مبارکه بقره و آیه 169 سوره مبارکه آل عمران مورد اشاره قرار گرفته که خداوند از ما میخواهد تا شهیدان را نه در ذهن و نه در گفتار، مُرده نپنداریم؛ چراکه آنان رزق و روزی دارند و البته این حقیقت ممکن است در درک و فهم ما نگنجد☘
https://eitaa.com/alvane