﷽
از دل خاک فکه #شهیدی یافتند که
در جیب لباسش برگه ای بود:
بسمه تعالی
جنگ بالاگرفته است.
مجالی برای هیچ #وصیتی نیست.
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، #حدیثی از امام پنجم مینویسم:
⇜به تو #خیانت میکنند، تو مکن.
⇜تو را تکذیب میکنند، آرام باش.
⇜تو را میستایند، فریب مخور
⇜تو را نکوهش میکنند، شکوه مکن.
⇜مردم شهر از تو بد میگویند، اندوهگین مشو.
⇜همه مردم تو رانیک میخوانند، مسرور مباش
↫آنگاه از #ما خواهی بود
دیگر نایی در بدن ندارم
#خداحافظ_دنیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ ...ای که از کوچه ی پائيزیه ما باخبری؛
ما کجا گل بفروشیم که از ما بخری؟
🎤 صابر _ خراسانی
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴کاخ سفید حسینیه شد!
♦️شعرخوانی تعدادی از جوانان عرب در مقابل کاخ سفید که با همراهی جوانان آمریکا همراه شد:
ما حسینی هستیم
فرزندان خمینی هستیم
به یاد (امام) خامنهای هستیم
مرگ بر حقوق بشر آمریکایی..
Death to American Human Rights.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤بمناسبت ۱۴خرداد منتشر شد
📹پاسخ رهبرانقلاب به سوال یک نوجوان:
🔹آقا! اگر الان امام خمينی زنده بود؛شما از ایشان چه ميخواستيد؟
✅
🌹🍃
🚨 #اطلاعیه
سخنرانی حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی) به مناسبت ارتحال امام خمینی(ره)
🌹
انا لله و انا الیه راجعون
در این جا لازم اسـت از طریق این رسانه در گذشت خواهر شهید.پور جلو . (شهید حادثه تروریستی اهواز)
را خدمت خانواده شهید
و دیگر بستگان تسلیت گفته و آرزوی مغفرت و آمرزش برای مرحوم و صبر جزیل برای بستگان وی از درگاه خداوند متعال مسئلت نماییم
ارادتمندان به شهدا اگر برایشان مقدور هست
نماز لیله الدفن برای خواهر محترمه بخوانند (فاطمه بنت کربلایی موسی )
انشاءالله شفاعت شهدا شامل حالمان شود
13.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ «دریا» باصدا و روایت رضا امیرخانی
🔹 بهمناسبت ۱۴ خرداد؛ رحلت امام خمینی(ره)
257159ea0e-5cf5a9c47a1ed852a58b7db9.mp3
5.09M
📢 حاج مهدی رسولی
◀️ بار دگر این قافله عزم سفر دارد...
🔺 رحلت امام خمینی(ره)
*شناخت امام در یک نگاه*
*نام:سید روح الله*
*نام خانوادگی: مصطفوی*
*سلسله نسب:موسوی خمینی*
*نام پدر:سیدمصطفی*
*نام مادر:هاجر*
*تاریخ تولد:یکم مهرماه ۱۲۸۱*
*محل تولد:خمین*
*سال ازدواج:۲۷ سالگی/۱۳۰۸*
*همسر:بانوخدیجه-دختر آیت الله میرزا محمدثقفی*
*فرزندان:۲پسر-۵دختر *(مصطفی.صدیقه.فریده.سعیده.لطیفه.فهیمه.احمد)*
*مرتبه:آیت الله العظمی*
*تحصیلات حوزوی: اجتهاد*
*تخصص:فقه و اصول. فلسفه. عرفان.اخلاق،کلام.سیاست.*
*مشاغل:مدرس حوزه علمیه قم.مرجع تقلید.رهبری انقلاب اسلامی و ولی مسلمین و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران*
*قیام خونین ۱۵خرداد سال ۱۳۴۲: ۶۱ سالگی*
*تبعیدبه ترکیه ۱۳۴۳: به دلیل مخالفت با موضوع کاپیتولاسیون*
*مهاجرت به نجف ۱۳۴۴: سیزده سال در نجف*
*شهادت فرزندش سیدمصطفی ۱۳۵۶: سرآغاز حرکت های اعتراض جدید*
*مهاجرت به کویت ۱۳۵۷: کویت اجازه ورود نداد*
*مهاجرت به فرانسه مهرماه ۱۳۵۷: حدود ۴ماه*
*بازگشت به ایران: بعد از۱۵ سال تبعید*
*۲۲ بهمن ۱۳۵۷: پیروزی انقلاب اسلامی*
*رهبری حکیمانه انقلاب و نظام: ده سال و جهارماه*
*نگارش وصیت نامه و ارایه یک نسخه به امانت نزد خبرگان: ۲۶ بهمن ۱۳۶۱*
*بازنگری در وصیت نامه ۵ سال بعد و قرار دادن یک نسخه در آستان قدس و یک نسخه نزد خبرگان: ۲۹ آذر ۱۳۶۶*
*خوانش وصیت نامه ۱۵ خرداد ۱۳۶۸: یک روز پس از عروج ملکوتی*
*مراسم تشییع ۱۷ خرداد ۱۳۶۸: بزرگ ترین رخداد تاریخ معاصر*
*تاریخ رحلت: ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ / ۸۷ سالگی*
*محل خاک سپاری: تهران- بهشت زهرا*
*روحش شاد
مدافعان بانوی دمشق.شهید مدافع حرم محمد رضا الوانی
❤اَللهُ یَعلَمُ ما فِے قُلوبِکُم...❤: #قسمت_دوم ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شن
❤:
#قسمت_سوم
دیگه نایی برام نمونده بود
کلید انداختم و درو باز کردم
نبود مامان بابا رو غنیمت دونستم و خیلی تند پریدم تو حموم
تو آینه یه نگاه ب صورت زخمیم انداختم و آروم روشو با کرم پوشوندم
رفتمسمت تخت و خواستم خودمو پرت کنم روش که درد عجیبی رو تو پهلوم حس کردم
از درد زیادش صورتم جمع شد
دوباره رفتم جلوی آینه وایستادم و لباسمو کشیدم بالا
با دیدن کبودی پهلوم دلم یجوری شد
خواستم بیخیالش شم
ولی انقدر دردش زیاد بود که حتی نمیتونستم درست و حسابی رو تختم دراز بکشم
چشامو بستمو سعی کردم به چیزی فکر نکنم ....
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
یه نگا به ساعت انداختم
ای وای ۱۲ ساعت خوابیده بودم
با عجله از رخت خواب بلند شدم واز اتاق زدم بیرون
بابامو نزدیک اتاقم دیدم بهش سلام کردم
ولی ازش جوابی نشنیدم
مث اینکه هنوز از دستم عصبانی بود
بیخیالش شدم و رفتم تو دستشویی.
از دستشویی که برگشتم یه راست رفتم تو اتاقمو چادر سفیدمو برداشتم تا نماز بخونم
بعد نمازم رفتم جلو آینه و یه خورده کرم زدم به صورتم تا زخماش مشخص نشه بعدشم خیلی تند لباسای مدرسمو پوشیدمو حاضر شدم .
رفتم پایین و یه سلام گرم به مامانم کردم
پریدم بغلشو لپشو بوسیدم و نشستیم تا باهم صبحانه بخوریم
همینجوری که لقمه رو میزاشتم تو دهنم رو به مامان گفتم
+ینی چی اخه ؟؟ چرا بیدارم نکردی مامان خانوووممم
چرا گذاشتی انقدر بخوابم کلی از کارام عقب موندم
مامان یه نگاه معنی داری کرد و گف
_اولا که با دهن پر حرف نزن
دوما صدبار صدات زدم خانم
شما هوش نبودی
دوتا لقمه گذاشتم تو دهنمو با چایی قورتش دادم
مامان با کنایه گف
_نه که وقتی بیداری خیلی درس میخونی
با چشای از کاسه بیرون زدم بش خیره شدم و گفتم
+خدایی من درس نمیخونم؟
ن خدایی نمیخونم؟
اخه چرا انقده نامردی؟؟؟
با شنیدن صدای بوق سرویسم از جا پریدم و گفتم
دیگه اینجوری نگو دلم میگیره
مامان با خنده گف
_خب حالا توعم
مواظب خودت باش
براش دست تکون دادم و ازش خدافظی کردم
کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی اتفاقات دیروز مث یه خواب از جلو چشام گذشت ...
کفشمو پام کردم از راهروی حیاطمون گذشتم نگاه به بوته های گل رز صورتی و قرمز سمت راست باغچه افتاد
یدونشو چیدم و گذاشتم تو جیب مانتو مدرسم
از حیاط بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو توش نشستم
به راننده سلام کردم .کتاب زیستمو از تو کیفم در اوردم که یه نگاه بهش بندازم
این اواخر از بس که این کتابا رو خوندم حالم داش بهم میخورد از همه چی
هر کاری کردم که بتونم تمرکز کنم نشد
هر خطی که میخوندم از اتفاقای دیروز یادم میومد
از پرت شدن خودم رو آسفالت تا رسیدن امدادای غیبی خدا
از لحظاتی که ترس و دلهره همه ی وجودمو فرا گرفته بود زمانیکه دیگه فکر کردم همه چی تموم شده و دیگه بایدبا همه چی خداحافظی کنم
خیلی لحظات بدی بود
اگه اونایی که کمکم کردن نبودن قطعا الان من اینجا نبودم
تو اون کوچه ی تاریک که پرنده پر نمیزد احتمال زنده بودنم 0 درصد بود .
وای خدایا ممنونتم بابت همه ی لطفی که در حق من کردی
تا اینکه برسیم هزار بار خدارو شکر کردم و یادم افتاد
من تو اون شرایط حتی ازشون تشکرم نکردم
کل راه به همین منوال گذشت و همش تو فکر اونا بودم و حتی یک کلمه درس نخوندم
دریغ از یه خط ...
وقتی رسیدم مدرسه سوییشرتمو در آوردم و رو آویز آویزون کردم و نشستم رو صندلیم
کیفمم گذاشتم رو شوفآژ ، کنار دستم .
عادت نداشتم با کسی حرف بزنم
از ارتباط با بچه ها خوشم نمیومد مخصوصا که همشون از خانواده های جانباز و شهید و شیمیایی بودن یا خیلی لات و بی فرهنگ یا خیلی خشک و متحجر یا ازین ور بوم افتاده یا از اون ور بوم افتاده
ولی خب من معمولا خیلی متعادل بودم نه بدون تحقیق چیزیو میپذیرفتم و نه تعصب خاصی رو چیزی داشتم ترجیح هم میدادم راجع به چیزایی که نمیدونم بدون ادعا بخونم و اطلاعات بدست بیارم برا همینم اکثر معلما تو قانع کردن من مونده بودن .
خب دیگه تکدختر قاضی بودن این مشکلاتم داره
کتابمو گرفتم دستم و مشغول مطالعه شدم که ریحانه رسید
بغل دستی خوش ذوق و خوش اخلاقم بود با اینکه چادری واز خانواده مذهبی بود ولی خیلی شیطون بود یه جورایی ازش خوشم میومد میشه گفت تو بچه های کلاس بیشتر با اون راحت بودم
همینکه وارد کلاس شد و سلام علیک کردیممتوجه زخم روی صورتم شد
زخمی که حتی مامانمم اول صبح متوجهش نشده بود
چشاش و گرد کرد و گفت
_وایییی وایییی وایییی دختر این چیههه رو صورتت ؟
خندیدم و سعی کردم بپیچونمش
دستشو زد زیر چونش و با شوخی گف
+ای کلک!!!
شیطون نگام کرد و گفت
شوهرت زدت ؟دسش بشکنه الهی ذلیل شده
با این حرفش باهم زدیم زیر خنده...
@alvane