خداوندا ..
پاهایم سست است ، رمق ندارد
جرات عبور از پلی که از جهنم عبور
میکند ، ندارد ... این پاها را در
سنگرهای طولانی ، خمیده جمع کردم
و در دفاع از دینت دویدم ، جهیدم
گریستم ، خندیدم و خنداندم و گریستم
و گریاندم ، افتادم و بلند شدم .
امیدوارم آن جهیدنها و خزیدنها و
به حرمت آن حریمها ، آنها را ببخشی.
بخشیازوصیتنامهحـاجقاسم
هدایت شده از آتش به اختیار
خاطرهای از آیتالله بهاالدینی- روح خدا در آقای مصباح دمیده شده.mp3
278.8K
💢آیت الله بهاالدینی: روح خدا در آقای #مصباح دمیده شده است، از این مرد تبعیت کنید.
🔹آقای آسیدعلی آقای مهدوی از شاگردان آیت الله بهاالدینی نقل می کند سال ها پیش در زمان حیات معظم له وقتی از اصفهان به قم آمدم، شب های جمعه درس اخلاق آیتالله بهاءالدینی شرکت می کردم، شبی آیت الله مصباح برای دیدن ایشان به حسینیه محل درس آمده بود. وقتی آقای بهاءالدینی متوجه شد تا درب حسینیه به استقبال ایشان آمد و ایشان را در کنار خودشان نشاند. ایشان در س اخلاق را رها کرده با آقای مصباح صحبت می کردند، مدتی گذشت آقای مصباح خداحافظی کرد و رفت و آقای بهاءالدینی تا دم درب حسینیه ایشان را بدرقه کرد.
وقتی برگشتند گفتند از آقای مصباح تبعیت کنید چون روح خدا در این مرد دمیده شده است. سپس درس را ادامه دادند.
base.apk
31.16M
#نرم_افزار مجموعه کتب #آیت_الله_مصباح_یزدی(ره)
📚 نرم افزار اندروید مجموعه آثار گفتاری و نوشتاری حضرت آیت الله مصباح یزدی
تواضع حضرت عيسي(ع):
حضرت عيسي(ع) به حواريين گفت: من خواهش و حاجتي دارم اگر قول مي دهيد آن را برآوريد بگويم . حواريين گفتند: هر چه امر كني اطاعت مي كنيم . عيسي از جا حركت كرد و پاهاي يك يك آنها را شست. حواريين در خود احساس ناراحتي مي كردند و لي چون قول داده بودند خواهش عيسي را بپذيرند تسليم شدند و عيسي پاي همه راشست. همينكه كار به انجام رسيد حواريين گفتند: تو معلم ما هستي شايسته اين بود كه ما پاي تو رامي شستيم نه تو پاي مارا .
حضرت عيسي فرمود: اين كار را كردم براي اينكه به شما بفهمانم كه از همه مردم سزاوارتر به اينكه خدمت مردم را به عهده بگيرد عالم است. اين كار را كردم تا تواضع كرده باشم و شما درس تواضع را فراگيريد و بعد از من كه عهده دار تعليم و ارشاد مردم مي شويد راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهيد. اساسا حكمت در زمينه تواضع رشد مي كند نه در زمينه تكبر .همان گونه كه گياه در زمين نرم دشت مي رويد نه در زمين سخت كوهستان.(خوبیها و بدیها ج1)
داستان شگفت انگیز
💠 حاجت روایی با نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها :
🔹ملا عباس سیبویه یزدی می گوید:
من پسر عمویی به نام حاج شیخ علی داشتم که از علما و روحانیون یزد بود . یک سال آن مرحوم با چند نفر از دوستان یزدی برای تشرف به حج به کربلا مشرف شده و به منزل ما وارد شدند و پس از چند روز به مکه عزیمت نمودند . من بعد از انجام مراسم حج ، انتظار مراجعت پسر عمویم را داشتم ولی مدتها گذشت و خبری نشد. خیال کردم که از مکه برگشته و به یزد رفته است . تا اینکه روزی در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) به دوستان و رفقای او برخوردم اصرار کردم مگر چه شده ، اگر فوت کرده است بگویید .
گفتند واقع قضیه این است که روزی حاج شیخ علی به عزم طواف مستحبی و زیارت خانه خدا ، از منزل بیرون رفت و دیگر نیامد . ما هر چه انتظار بردیم و درباره او تجسس کردیم ، از او خبری به دست نیاوردیم . مأیوس شده حرکت نمودیم و اینک اثاثیه او را با خود به یزد می بریم که به خانواده اش تحویل دهیم. احتمال می دهیم که اهل سنت او را هلاک کرده باشند . من از شنیدن این خبر بسیار متأثر شدم . بعد از چند سال روزی دیدم در منزل را می زنند . در را باز کردم ، دیدم پسر عموست . بسیار تعجب کردم و پس از معانقه و روبوسی گفتم : فلانی کجا بودی و از کجا می آیی ؟
گفت : اکنون از یزد می آیم .
گفتم : چنانچه نقل کردند تو در مکه مفقود شده بودی ، چطور از یزد می آیی ؟
گفت : روزی پس از انجام مراسم حج از منزل بیرون آمدم و به مسجدالحرام مشرف شدم . طواف کرده و نماز طواف خواندم و به منزل باز گشتم . در راه ، مردی جلو آمد و گفت : تو شیخ علی یزدی نیستی ؟ گفتم : چرا .
خلاصه با اصرار مرا به منزلش برد و هر چه به او گفتم شما کیستید ، من شما را به جا نمی آورم ، گفت : خواهی شناخت.
خلاصه اینکه متوجه شدم شیخ جابر همسایه سابق ما کنار مصلی یزد بود که سنی مذهب بود و شاهد مراسم عید الزهرا و بدگویی به خلفا در یزد بود ولی سکوت میکرد و اکنون با همدستی دوستان خود قصد انتقام داشت علی رغم اینکه من در آن مراسم ها نقشی نداشتم ولی جرم من را شیعه بودن و رافضی بودن اعلام کردند.
درب های منزل را بستند و قصد کشتن من را کردند.
هر چه التماس کردم موثر واقع نشد .و خلاصه ، دیدم مشغول مذاکره درباره کیفیت قتل و کشتن من هستند ، به شیخ جابر گفتم : حالا که چنین است پس بگذار من دو رکعت نماز بخوانم . گفت بخوان .
گفتم : در اینجا ، با توطئهچینی شما برای قتل من ، حضور قلب ندارم . گفت : هر کجا می خواهی بخوان که راه فراری نیست!
آمدم در حیاط کوچک منزل ، و دو رکعت نماز استغاثه به حضرت زهرا(س) صدیقه کبری خواندم و بعد از نماز و تسبیح به سجده رفتم و چهار صد و ده مرتبه ((یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی )) گفتم و التماس کردم که راضی نباشید من در این بلد غربت به دست دشمنان شما به وضع فجیع کشته شوم و اهل و عیالم در یزد چشم انتظارم بمانند .
در این حال روزنه امیدی به قلبم باز شد ، به فکرم رسید بالای بام منزل رفته خود را به کوچه بیندازم و به دست آنها کشته نشوم و شاید مولایم امیرالمومنین علی بن ابی طالب(ع) با دست یداللهی خود مرا بگیرد که مصدوم نشوم . پس فورا از پله ها بالا رفتم که نقشه خود را عملی کنم . به لب بام آمدم بامهای مکه اطرافش قریب یک متر حریم و دیواری دارد که مانع سقوط اطفال و افراد است . دیدم این بام اطرافش دیوار ندارد . شب مهتابی بود . نگاهی به اطراف انداختم ، دیدم گویا شهر مکه نیست ، زیرا مکه شهری کوهستانی بوده و اطرافش محصور به کوههای قبیس و حرا و نور است ولی اینجا فقط در جنوبش رشته کوهی نمایان است که شبیه به کوه طرز جان یزد است لب بام منزل آمدم که ببینم نواصب چه می کنند ؟ با کمال تعجب دیدم اینجا منزل خودم در یزد میباشد ! گفتم : عجب ! خواب می بینم ، من مکه بودم ، و اینجا یزد و خانه من است ! پس آهسته بچه ها و عیالم را که در اطاق بودند صدا زدم . آنها ترسیدند و به هم گفتند : صدای بابا می آید . عیالم به آنها می گفت: بابایتان مکه است چند ماه دیگر می آید .پس آرام آنها را صدا زدم و گفتم : نترسید من خودم هستم بیایید در بام را باز کنید بچه ها دویدند و در را باز کردند همه مات و مبهوت بودند .
گفتم : خدا را شکر نمایید که مرا به برکت توسل به حضرت فاطمه زهرا از کشته شدن نجات داد و به یک طرفه العین مرا از مکه به یزد آورد سپس مشروح جریان را برای آنها نقل کردم.
📚 منبع : گنجینه دانشمندان جلد هفتم
امام علي(عليه السلام) در خطبه 160 «نهج البلاغه» به سراغ زندگى بسيار زاهدانه عيسى بن مريم(علیهما السلام) مى رود و در سيزده جمله كوتاه، تمام بخش هاى اين زندگى زاهدانه را خلاصه مى كند؛ همان زندگانى عجيبى كه تصورش براى ما مشكل است؛ تا چه رسد به عمل كردن آن، مى فرمايد: (و اگر بخواهى [براى نمونه از] زندگى عيسى بن مريم [كه درود خدا بر او باد] را برايت بازگو مى كنم؛ او سنگ را بالش خود قرار مى داد؛ لباس خشن مى پوشيد؛ غذاى ناگوار [مانند نان خشك] مى خورد؛ نان خورشِ او گرسنگى، چراغِ شب هايش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغربِ زمين بود [صبح ها در طرفِ غرب و عصرها در طرفِ شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت] ميوه و گل او گياهانى بود كه از زمين براى چهارپايان مى روياند؛ نه همسرى داشت كه او را بفريبد و نه فرزندى كه [مشكلاتش] او را غمگين سازد؛ نه مالى داشت كه او را به خود مشغول دارد و نه طمعى كه خوارش كند؛ مركبش پاهايش بود و خادمش دست هايش!)؛
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸کار را تعطیل نکنید، تبدیل کنید🔸
بهترین روش رفع خستگی، کار است. کار را #تعطیل نکنید، #تبدیل کنید. مطالعه را تعطیل نکنید، تبدیل کنید. بازنشستگی برای ما غلط است. گاهی خسته میشوید، برنج پاک کنید، کارهای خانه بکنید، چیزهایتان را مرتب بکنید، دوخت و دوز بکنید برای تفریح. اینها تفریحهای حلال است. بیکار نشستن و خوابیدن، تفریح شما نیست.
در ساعاتی که خسته میشوید کتابهایی مثل زندگینامه های علما را بخوانید....🌷
هدایت شده از آتش به اختیار
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 خاطره جالب آیت الله مصباح یزدی (ره)
👈 مجانی ببخش!!
💥 خاطرهگویی ایشان برای شیخ کاظم صدیقی. داستان آیتالله میرزا عبدالعلی تهرانی (ره)؛ پدر آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره) 💥 بیاموزیم که اولیای حق با خدا چگونه سخن میگویند.