🔴 #پیامد_قهر_بودن
💠 آیتالله العظمی مرعشی نجفی میفرمودند: محضر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی بودم، کسی آمد و به ایشان گفت: آقا! من به نسخهای که برای شب خیزی به من دادید، مو به مو عمل کردم امّا موفّق نمیشوم. آیه آخر سوره کهف را خواندهام، دعایی را که دادهاید، خواندهام، صدقه هم فرمودید دادم، همه کار کردم امّا موفق نشدم. آقا فرمودند: گوش خود را جلو بیاور تا چیزی بگویم. چیزی به او گفتند که دیدیم سرخ شد و عقب نشست. بعد فرمودند: این را انجام بده، درست میشود! آیتالله العظمی مرعشی نجفی فرمودند: بعدها که آن شخص پیش من آمد، خودش برایم گفت: آن روز آقا فرمودند: تو چند روز است که در منزل بد اخلاقی میکنی و با همسر و بچّههایت قهری، با این حال می خواهی خدای متعال باز توفیق شب خیزی به تو بدهد؟! هیهات! اینها که هیچ، اگر خضرِ نبی هم تعلیمی به تو بدهد، توفیقِ شبخیزی نخواهی داشت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
مـیلاد بــاسـعـادت بابالحوائج
حـضـرت امام موسے ڪاظم (؏)
برتمام شیعیان مبارڪ🍃🌺
🍃🌹🍃🌹
✅کتاب جريان شناسی اسلام التقاطی اثر اینجانب توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی به چاپ رسیده و وارد بازار نشر شده است
🔸این کتاب، جریان های التقاطی لیبرالیستی و مارکسیستی را در مقایسه با اسلام ناب محمدی ص مورد بحث و ارزیابی قرار داده است.
#روانبخش
هدایت شده از چالش صراط
شماره 8⃣
⭕️نخۅنده رد نشۅۅۅۅ🚷⭕️
⁉️شما هم دغدغه 🧐کار فرهنگے داری آیآ؟؟؟
💥دنبال بسته های فرهنگی میگردے کہ
✅متنوع
✅قیمت مناسب
✅تولید ملی 🇮🇷 باشہ❓
⚜این محصولات با این ویژگے هآ فقط دراینجآآآآآ🤩😋👇👇
🌺🌸🌺https://eitaa.com/joinchat/2312568879C335478e8ee
😁به ما پیوندید واز دیدن قیمت ها💰 و محصولات شگفت زده شوید 😍🤩
علی بن المغیره میگوید:
به امام کاظم سلام الله علیه عرض کردم:
"من برای رسول خدا صلی الله علیه وآله یک ختم قرآن، و برای امیرالمومنین سلام الله علیه ختمی دیگر و برای حضرت فاطمه سلام الله علیها ختمی دیگر، سپس برای سایر ائمه سلام الله علیهم تا به شما رسد ختم قرآنی قرار میدهم (و هدیه میکنم)...
به سبب این کار چه پاداشی دارم؟"
امام کاظم سلام الله علیه فرمود:
لَکَ بِذَلِکَ أَنْ تَکُونَ مَعَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ...
پاداش تو آن است که روز قیامت با آنان باشی!
عرض کردم: اللَّه اکبر! چنین پاداشی برای من است؟
سه مرتبه فرمود: آری!
📚کافی، ج ۲، ص ۶۱۷ / 📚مکیال المکارم ج ۲ وظیفه ۴۵.
ـ هدايت كنيز در زندان
هارون الرشيد ، كنيز زيبائى را به زندان فرستاد تا در ظاهر خدمتكار امام عليهالسلام باشد ، ولى در حقيقت منظورش متهم كردن آن حضرت بود . امام عليهالسلام فرمود : « من به او و امثال او حاجتى ندارم » . وقتى خبر به هارون رسيد به مأمورش گفت : « به موسى بن جعفر عليهالسلام بگو ما تو را با رضايت خودت زندانى نكردهايم ! اين را بگو و كنيز را نزد او بگذار و برگرد » . مأمور چنين كرد و هارون الرشيد بعداً كسى را به زندان فرستاد تا ببيند كنيز نزد حضرت چه مىكند ، و او وقتى كه به اتاق موسى بن جعفر عليهالسلام وارد شد ، ديد كه كنيز سر به سجده گذاشته و مىگويد : « قدوس قدوس ! سبحانك سبحانك » و سر برنمىدارد . برگشت و به هارون اطلاع داد . هارون گفت : « موسى بن جعفر او را جادو كرده است . او را پيش من بياوريد » . كنيز را پيش خليفه بردند ، در حالى كه مىلرزيد و چشم به آسمان دوخته بود . هارون گفت : « چه شده است » . گفت : « من نزد موسى بن جعفر رفتم و ديدم كه شب و روز ، او مشغول نماز است و بعد از نماز هم تسبيح و تقديس الهى مىكند . به او گفتم : « مولاى من ! اگر حاجتى داريد من در خدمتم » . فرمود : « چه حاجتى به تو دارم ؟ » گفتم : « مرا براى خدمت به شما اينجا فرستادهاند » . فرمود : « پس اينها چه كارهاند ؟ » ناگاه باغى به نظرم آمد كه اول و آخر آن ديده نمىشد ، با بالش و حرير مفروش بود . در آن غلامان و كنيزانى بودند كه در زيبايى مانند آنها نديده بودم و مانند لباس آنها مشاهده نكرده بودم . لباسشان از حرير سبز بود و تاجهاى مرصّع با در و ياقوت در سر داشتند ، و آفتابهها و دستمالها در دست گرفته بودند ، و همه جور غذا مهيا بود . با ديدن آنها به سجده افتادم ، تا اينكه مأمور شما مرا از سجده بلند كرد » . هارون گفت : « اى خبيثه ! شايد در سجده خوابت برده و آن منظره را در خواب ديدهاى ؟ » گفت : « نه واللّه مولاى من ! اول باغ را ديدم بعد به سجده افتادم » .
هارون به مأمور گفت : « اين خبيثه را ببر و نگذار كسى اين سخن را از او بشنود » . كنيز وقتى به جاى خود رفت ، مشغول نماز شد . هر وقت از او سؤال مىكردند . مىگفت : آن بنده صالح را در چنين حالى ديدم و كنيزانى كه در آن باغ بودند به من گفتند : « اى فلان ! از عبد صالح دور شو كه ما براى او هستيم نه تو . آن كنيز چندى به همين حال بود تا از دنيا رفت
هدایت شده از گروه جهادی شهید شیری
(ثبت شده در قلب مادر شهید)
🔴مسابقه
«بهترین جمله درباره «ولایت»»
💐سپاس خدایی که عشق علی را در قلب هایمان جاری کرد 💐
🌹 ارسال از طرف محب علی🌹
شماره شرکت کننده؛ ۱۴۳
#عید_غدیر را بزرگ می داریم
گروه جهادی شهید شیری
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@jahadishiri
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
اِرشاد گرفتمان و ناشاد شدیم
یک دوست سند گذاشت ،آزاد شدیم
از دلبر خود که دل بُریدیم اما...
دلبسته ی خواهران ارشاد شدیم!!!
#طنز😅
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم):
هرکس دخترش را به مردی فاسق شوهر دهد، روزی هزار لعنت بر او فرود می آید و هیچ عملی از او به آسمان بالا نمی رود و دعایش مستجاب نمی گردد و فدیه و توبه ای از او پذیرفته نمی شود.
📚 ارشاد القلوب، ص ۱۷۴
#حدیث
#ازدواج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚گزیده کتاب علی (علیه السلام ) از زبان علی(علیه اسلام)
🌹من علی فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد، در روز سیزدهم رجب سال ۳۰ عامالفیل، در شهر مکه و در درون خانهٔ کعبه متولد شدم. پدرم ابوطالب، چندین فرزند داشت و ازنظر معیشت در تنگنا بود. خویشان نزدیک به یاری وی شتافتند و هرکدام سرپرستی یکی از فرزندان او را برعهده گرفتند. از آن میان، رسول خدا (ص) مرا برگزیدند تا همچون عضوی از خانوادهٔ آن حضرت، در کنار ایشان و خانوادهشان زندگی کنم.
پیامبر (ص) پسری نداشتند؛ اما تقدیر الهی چنان بود که از من، چونان فرزندشان نگهداری کنند و در رشد و تربیت من از هیچ لطفی دریغ نورزند و تمام مهر و عطوفتی که یک پدر به فرزندش دارد، برای من بهکار گیرند؛ تاآنجاکه رسول خدا (ص) مرا در دامان خویش مینشاندند و در آغوش میگرفتند و در بستر مخصوص خود جای میدادند. در کنار ایشان آرام میگرفتم و بوی خوش آن حضرت به مشامم میرسید. حتی گاه غذا را لقمهلقمه در دهانم میگذاشتند. هرگز دروغی در گفتار من و خطایی در رفتار من مشاهده نکردند.🌹
#معرفی_کتاب
روایتی غریب و سوزناک از وقایع بعد از شهادت شیخ فضل الله نوری (۹ مرداد ۱۲۸۸)، کیفیت غسل و کفن و دفن ...😭😥‼️
در اثر تلاطم و طوفان یک مرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش به زمین افتاد
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند جمعیت کثیری ریخت توی حیاط محشری برپا شد مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا می رفتند همه می خواستند خود را به جنازه برسانند دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد . هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین مرد تنومند و چهارشانه بود وارد حیاط نظمیه شد غریبه بود جلو آمد بالای جنازه ایستاد جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید!
▪️تحویل جنازه
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن می ترسانند . یپرم راضی میشود و می گوید : بسیار خوب ... به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند. سه نفر از بستگان شیخ شهید و سه نفر از نوکر هایش توی آن تاریکی توپخانه در گوشهای با یک تابوت منتظر تحویل جنازه بودند. آقا لخت و عور آن گوشه همینطور افتاده بود لا اله الا الله جنازه را در تابوت گذاشتیم و با دو مجاهد ما را راهی کردند.
▪️جنازه را وارد حیاط خلوت خانه شیخ کردند. شیخ ابراهیم نوری از شاگردان شیخ جنازه را غسل داد.
بعد کفن کردیم و بردیم در اطاق پنج دری میان دو حیاط کوچک پنهان کردیم.
سر مجاهد ها را گرم کردیم. بعد تابوت را با سنگ و کلوخ و پوشال و پوشاک پر و سنگین کردیم.
یک لحاف هم تا کرده روی آن کشیدیم تابوت قلابی را با آن دو نگهبان سر قبر آقا فرستادیم. متولی قبرستان که در جریان بود مثلاً نعش را دفن کردو آن دو نگهبان با تابوت به نظمیه برگشتند.
صبح اوستا اکبر معمار آمد و درهای اطاق پنج دری را تیغه کردیم و رویش را گچکاری کردیم.
♦️دو ماه بعد از شهادت شیخ در اتاق پنج دری را شکافتیم جنازه در آن هوای گرم همانطور تر و تازه مانده بود. جنازه را از آنجا برداشتیم و به اتاقی دیگر آن سوی حیاط منتقل کردیم و دوباره تیغه کردیم.
♠️ کم کم مردم فهمیدند که نعش شیخ نوری در خانه است می آمدند پشتدیوار فاتحه می خواندند و می رفتند. از گوشه و کنار پیغام میدادند امامزاده درست کردید؟! ۱۸ ماه از شهادت شیخ گذشته بود. بازاری ها بخیال میافتند دیوار را بشکافند و جنازه را برداشته دورشهر بیفتند و وااسلاما و واحسینا راه بیندازند. پیراهن عثمان برای مقصد خودشان.
🕌حاج میرزا عبدالله سبوحی واعظ میگوید یک روز زمستانی خانم شیخ مرا خواست. دیدم زار زار گریه میکند گفت دیشب مرحوم آقا رو خواب دیدم که خیلی خوش و خندان بود ولی من گریه میکردم آقا به من گفت گریه نکن همان بلاهایی را که سر سیدالشهدا آوردند ، سر من هم آوردند. اینها می خواهند نعش مرا در بیاورند زود آن را به قم بفرست.
همان شب تیغه را شکافتیم و نعش را در آوردیم. با اینکه دو تابستان از آن گذشته بود و جایش هم نمناک بود اما جسد پس از ۱۸ ماه همانطور تر و تازه مانده بود فقط کفن کمی زرد شده بود به دستور خانم دوباره کفن کردیم و نمد پیچ نمودیم به مسجد یونس خان بردیم و صبح به اسم یک طلبه که مرده آنرا با درشکه به امامزاده عبدالله بردیم و صبح جنازه را با دلیجان به طرف حضرت معصومه حرکت دادیم.
شیخ شهید در زمان حیات خود در صحن مطهر برای خودش مقبرهای تهیه کرده بود و به سید موسی متولی آن گفته بود این زمین نکره یک روز معرفه خواهد شد
نزدیک قم کاغذ به متولی نوشتیم که زنی از خاندان شیخ فوت کرده می خواهیم در مقبره شیخ دفنش کنیم و به هادی پسر شیخ سپردیم در هنگام دفن جلو نیاید تا فکر کنند واقعا میت زن است و قضیه لو نرود. شب جنازه در مقبره ماند صبح خیلی سریع قبری به حد نصاب شرعی کندیم و با مهر تربتی که خانم داده بود جنازه را درون قبر گذاشتیم نعش پس از ۱۸ ماه کمترین بوی عفونتی نداشت.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
این آیه ای است که روی قبر شهید حاج شیخ فضل الله نوری نوشته شده است .
📗کتاب سرّ دار به قلم تندرکیا نوه شیخ شهید& نشر صبح ۱۳۸۹/ چاپ سوم - ص ۵۲ - ۷۲