#شهیدانـہ•°•💡🕊☔️•°•
آری؛ رَفتوُرَفتـَند...🌿
تاآراّمسَربربالیّـنبُگـذاری🪁😴
اوبَرای آرامِش توجاّنــ،داد...♥️
حاّلـ تو چهکردی برایِاو...😔
{#شادیروحشهداصلوات..📿}
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#زنـگخنده•°•😂🌱😁•°•
•طنزجبهه🤣📿•
صبح روز عملیات والفجر۱۰ درمنطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند،😔
روحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد☹️
از طرفی هم حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم برای اینکه بچه ها روحیه بگیرن
جلوی اسیران عراقی وایسادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچارهها هنوز، لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن میکردند.😂
مشتم را بالا بردم و فریاد زدم:«صدام جارو برقیه» ✊✊
و اونا هم جواب می دادند.🤣😆
فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و می خندید. منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمنده ها فریاد زدم:«الموت لقربانی»🤨😆
اسیران عراقی شعارم را جواب میدادند 😂🤣
بچههای خط همه از خنده روده بر شده بودندو قربانی هم دستش را تکان میداد که یعنی شعار ندهید!😆
او میگفت: قربانی من هستم
«انا قربانی» و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند:«لا موت لقربانی لا موت لقربانی» 🤣🤣🤣🤣
#شادیروحشهداصلوات.📿
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#زنـگخنده•°•😁🌱🏖•°•
|•طنزحبهه•|😂
صحبت ازشهادت و جدایی بود 😔
واینکه بعضی جنازهها زیر آتش
میمانند و یا به نحوی شهید میشوند که قابل شناسایی نیستند.😭
هرکس از خود نشانهای میداد تا شناسایی جنازه ممکن باشد.🧐
یکی میگفت:«دست راست من این انگشتری است.»
دیگری میگفت: «من تسبیحم را دور گردنم میاندازم.»📿
نشانهای که یکی از بچهها داد برای ما خیلی جالب بود😁
او میگفت: «من در خواب خُر و پُف میکنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف میکند، شک نکنید که خودم هست.»😂🤣🤣🤣🤣
< #شادیروحشهداصلوات.📿>
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#زنـگخنده•°•🤪💕🌱•°•
|•طنزجبهه•|😁
حرفها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشوم چه میشود و چطور باید بشود.🤔
مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود میگفت: «مگه شما همت کند وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم»😁
بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم میخواست میماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام میکردم!!!»☹️🤣
خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود
تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد
و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه 35 روز مرخصیم را میخورم که نرفتم...»☹️
هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربون دستت بنویس بده به من!»🤣🤣🤣😂
{#شادیروحشهداصلوات.📿}
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#زنـگخنده•°•🤣🌱🌸•°•
|•طنزجبهہ•|
تو هنوز بدنت گرم است🤦♂️😅
خودش خيلي بامزه تعريف مي كرد؛ حالا كم يا زيادش را ديگر نمي دانم. مي گفت تو يكي از عمليات ها برادري مجروح شد و به حالت اغما و از خود بي خودي افتاده بود.🥺🤦♂️
بعد، آمبولانس كه شهداي منطقه را جمع مي كرد و به معراج مي برد از راه رسيده و او را قاطي بقيه با ترس و لرز و هول هولكي انداخته بود بالا و گاز ماشين را گرفته بود و دِ برو.😒🧟♂️
راننده در آن جنگ و گريز تلاش مي كرد كه خودش را از تيررس دشمن دور كند و از طرفي، مرتب ويراژ مي داد تا توي چاله چوله هاي ناشي از انفجار نيفتد، كه اين بنده خدا بر اثر جابه جايي و فشار به هوش آمد و يك دفعه خودش را ميان جمع شهدا ديد.
اول تصور كرد ماشين دارد مجروحان را به پست امداد مي برد، اما خوب كه دقت كرد ديد نه انگار همه شهيد شده اند و تنها او زنده است.🤕🙃
دستپاچه و هراسان بلند شد و نشست وسط ماشين و با صداي بلند بناكرد داد و فرياد كردن كه: «برادر! برادر! منو كجا مي بري، من شهيد نيستم؛ نگه دار مي خواهم پياده شوم منو اشتباهي سوار كرديد، نگه دار من طوريم نيست...»
راننده كه گويي اول حواسش جاي ديگري بوده از آينه زيرچشمي نگاهي به پشت ماشين انداخت و با همان لحن داش مشتي اش گفته بود «تو هنوز بدنت گرمه، حاليت نيست. تو شهيد شدي، دراز بكش، دراز بكش بذار به كارمون برسيم🤦♂️😂
<#شادیروحشهداصلوات.📿>
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه