خانۀ قدیمی مادربزرگ، پناهِ آخرهفتہهای
ماست. از زمانی که زنگ خانه را بزنی، تا
زمانی که گل بوسهی خداحافظۍ بدرقھ
راهت شود .. سفرهاش یک رنگ و دیوار
هایش بـوۍ نم برکت میدهد. حیـاطِ آن
همیشه، گلھا و درختچہها را باردار است.
ـ ـ حوض کوچکـۍ دارد که میشود، قایقِ
بیخیالیات را روی آن بیاندازي و حرکت
آرامِ آب را بہ نظاره بنشینی. خانہ قدیمیِ
مادربزرگ همان جایـیست کھ براۍ چند
ساعت، میشود خودت باشی و آسمان را
آبيتر ببینی :))
~ فاطمھ ناظم .
[؛]
هر از گاهی باید راهی محلههای قدیمی
تهران شد؛ همانها که هنوز بوی زندگـۍ
میدهند، همانها که نزدیک عید فرش و
گلیم از سر دیوارهـایش آویزان میشود؛
جایـۍ کھ با آیفونهای تصویری بیگانھ
است و هنوز کلونها بر درها خودنمایـی
میکنند. کلونها و کوبہهایی کہبرای زن
و مرد متفاوت بود ـــــ حتی برای مسافر
غریبی که از شهری دیگر میآمد، کہ بہآن
غریبـکوب میگفتند. وقتی کسی از شهری
دیگر میآمد و جایی برای ماندن نداشتـ،
اولین کوبهۍ غریبکوب را میکوفت به
امید باز شدنِ در .. درست همانند من که
آرزویکوبیدنِ کلونھا را به دوش انداختہ
و وجب بہ وجب این شھر را ميگردم !
ــــ اگر درهای چوبی به رویتان باز شوند،
احتمالا در پشت درها هشتیها منتظرتان
هستند .. راه زیادۍ مانده تا مَحرم خانھ
شوید و آنرا ببینید. هشتیها عموما فضا
هایی هستند کہ نورشان از باز شدن درها
و دریچہای کھ در سقفهای گنبدی تعبیہ
میشد، بہدست میآوردند. فلسفہوجودی
هشتیها این بود کہ در عین حفظ حریمِ
خانه، شأن مھمانـۍ که بر در خانھ آمده
هم حفظ شود؛ چیزیکہ این روزها جایش
در خانہها خالی است.