سلام دوستان باتوجه به اینکه دو روز پارت رمان نداشتیم،امروز و فردا دو پارت میگذارم🌺
ممنون از همراهیتون💞
#ادمین_یازهرا
هدایت شده از تایم اول شنبه
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
لعنت به صدام که خانه ی ما را خراب و آواره مان کرده و باعث و باعث شد که بچه هایم از من دور شوند.
روز دوم گم شدن زینب دیگر چاره ای نداشتم، باید به کلانتری میرفتم همراه با مادرم به کلانتری شاهین شهر رفتم و ماجرای گم شدن زینب را اطلاع دادم.
آن ها مرا پبش رئیس آگاهی فرستادند.
رئیس آگاهی شخصی به نام عرب بود.
وقتی همه ی ماجرا را تعریف کردم، آقای عرب چند دقیقه سکوت کرد و بعد طوری که من #وحشت نکنم گفت: مجبورم موضوعی را به شما بگوییم.با توجه به اینکه همه ی خانواده ی شما اهل جبهه و جنگ هستند و زینب هم دخترمحجبه و فعال است، احتمال اینکه دست ...... در کار باشد وجود دارد.
آقای عرب گفت: طی سال گذشته موارد زیادی را داشتیم که شرایط شما را داشتند و هدف .... قرار گرفتند.
یعنی کار کی بوده؟ کی زینب و دزدیده؟ چه بلایی سرش میاد؟😥
برای خوندن ادامه رمان کلیک کنید👇🏻پارت اول سنجاق شده📌
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_سی_هشتم من دوتا دخترم را در منطقه ی جنگی به خدا سپردم وهمراه مادرم و
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱
#قسمت_سی_نهم
مهران با کمک دوستش حمید یوسفیان ، در محله ی دستگرد خانه ای نوساز ونیمه تمام را اجاره کرده بود.
صاحبخانه قصد داشت با پول پیش که از ما گرفته بود،کار خانه را تمام کند.خانه دو طبقه داشت.طبقه ی بالا دست صاحبخانه بودو قرار بودطبقه ی پایین را به ما بدهند.
وقتی ما در اسفند 59به اصفهان رسیدیم، هنوز بنایی خانه تمام نشده بود.طبقه ی پایین در وپیکر نداشت و امکان زندگی با آن شرایط نبود.
مامجبور شدیم برای مدتی به خانه ی حمید یوسفیان برویم تا خانه آماده بشود.خانواده ی حمیدمثل ما جنگ زده بودند و حال ما را می فهمیدند وخیلی به ما محبت می کردند.
من خیلی از وضعیتمان خجالت می کشیدم.دلم نمی خواست توی سیاه زمستان و سرما مزاحم مردم بشوم؛مزاحم کسانی که مثل خودماامکانات کمی داشتندکه فقط برای خودشان بس بود.اماچاره ای نداشتیم.حدود یک هفته میهمان مادر حمیدبودیم.
با اینکه ما هیچ نسبت فامیلی نداشتیم،ولی واقعا به ما احترام می گذاشتندو محبت می کردند.
شهلا و زینب در خانه ی حمید یوسفیان خیلی خجالت می کشیدند و کم غذا می خوردند.ما در خانه ی خودمان سر یک سفره با نامحرم نمی نشستیم،ولی در خانه ی یوسفیان همه با هم در یک سفره می نشستند.زینب و شهلاخودشان را جمع می کردند و رو در بایستی داشتند.
بعداز یک هفته به خانه ی جدیدمان رفتیم و زندگی مستاجری را شروع کردیم.من سالها زندگی مستقل داشتم و به آن نوع زندگی خو کرده بودم.
اما در اصفهان مثل سالهای اول زندگی دوباره مستاجر شدم و باید کنارصاحبخانه زندگی می کردم.
اطراف محله ی دستگرد،باغ خیار و گوجه و بادمجان بود.درختهای بلند توت فراوان بود.
حیاط خانه ی اجاره ای پوشیده از سنگ و ریگ بود.تنهایک شیر آب وسط حوض کوچکی در وسط حیاط داشت که باید در آنجا ظرف می شستیم.یک پارکینگ داشت که آنجا را آشپزخانه کردیم.دواتاق داشت اما حمام نداشت در مدتی که انجا بودیم به حمام عمومی شهری می رفتیم.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀مادا به دوستانتون معرفی کنید🌀
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_سی_نهم مهران با کمک دوستش حمید یوسفیان ، در محله ی دستگرد خانه ای نوس
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱
#قسمت_چهلم
بعد از جاگیر شدن در خانه ی جدید،زینب و شهلا و شهرام را در مدرسه ثبت نام کردم.دلم نمی خواست که بچه ها از درس و مشق عقب بمانند. البته شش ماه از سال گذشته بود،ولی نمی توانستیم دست روی دست بگذاریم و سه ماه بعد را از دست بدهیم.
بچه ها باید همه ی تلاششان را می کردندکه در سه ماه آخر سال ،کار یک سال را انجام دهند وقبول شوند.
از طرفی می خواستم با رفتن به مدرسه شرایط برایشان عادی شودو کمتر احساس ناراحتی کنند.چند روز پیش از عید،مهران که حسابی نگران وضع ما بود،اسباب و اثاثیه ی خانه را به ماهشهر انجابه چهل توت آورد.
فقط تلویزیون مبله بزرگ را نتوانست با خودش بیاورد.
برای اینکه حوصله ی بچه ها سر نرود،از اصفهان یک تلویزیون کوچک خریدتا آنها را سرگرم کند.
مهران کارمند آموزش و پرورش بود.ولی از اول جنگ به عنوان نیروی مردمی و بسیجی از شهر دفاع کرد.
او پسر بزرگم بود و خیلی در حق من و خواهرها و برادر هایش دل می سوزاند.
همه سعی می کردیم با شرایط جدیدمان کنار بیاییم.زینب به مدرسه راهنمایی نجف رفت.او راحت تر از همه ی ما با محیط جدید کنار آمد.
بلافاصله بعد از شروع درسش در آن مدرسه،فعالیتهایش را از سر گرفت.
یک گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می کرد.برای درسش هم خیلی زحمت کشید.
توی سه ماه خودش را به بقیه رساندو در خرداد ماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت.
شهلا و زینب با هم مدرسه می رفتند.
زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیرمی خرید و می خورد.خیلی آب انجیر دوست داشت.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀
〖 🌿♥️'! 〗
#رهـبرانهـ
ماعــڪـ📸ــسټــۅرآ بــهـ ڪــ🗻ــوےومــیدآݩزدهـ ایمـ
تصــویر طُ رآبــهپـ✨ـردهجـ❤ـاݩزدهــ ایم
درصــفحهـقــاݦـ📚ـۅسݪــ🖋ـغـتبعدازتو
بــرݦعڹـــۍعشــ♥ـقــ ݕــطݪـآنـــ زده ایم
#منبع: به شرط عاشقی یا شهدا
🌿✾ عشاق الحسین
آمال|amal
__
🔴حمله دزدان دریایی به نفتکش ایرانی ناکام ماند
♦️بامداد امروز دزدان دریایی با پنج فروند قایق تندرو، تعداد نفرات زیاد و تجهیزات پیشرفته در خلیج عدن به نفتکش ایرانی هجوم برده و قصد ربایش این کشتی را داشتند که پس از تبادل آتش سنگین بین ناوگروه 78 نیروی دریایی ارتش و دزدان دریایی متخاصم فرار را برقرار ترجیح دادند.
♦️ناوشکن البرز از اواسط مرداد بهمنظور برقراری امنیت خطوط مواصلاتی و به اهتزاز درآمدن پرچم کشورمان مأموریت خود را در آبهای آزاد و بینالمللی آغاز کرد.
#خبر
عشاق الحسین
🔴حمله نیروهای الحشد الشعبی به مخفیگاههای داعش در عراق
♦️مرکز رسانهای الحشد الشعبی با صدور بیانیهای اعلام کرد: عملیات امنیتی نیروهای الحشد الشعبی برای تعقیب و نابودی عناصر بازمانده داعش در منطقه الطارمیه در شمال بغداد از امروز آغاز شد.
♦️این عملیات بر اساس گزارشهای سرویسهای اطلاعاتی عراق برای بازرسی از مناطق مشکوک در الطارمیه صورت میگیرد که عناصر داعش با ایجاد پناهگاه و مخفیگاههایی برای خود دست به حملات جنایتکارانه بر ضد غیرنظامیان میزنند.
#خبر
عشاق الحسین
🔴 سخنرانی مهم سید حسن نصرالله پیرامون حوادث اخیر لبنان امشب ( شنبه ) ساعت ۹ به وقت تهران از شبکههای خبری پخش میشود
#خبر
عشاق الحسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 تا حالا به #چادر اینجوری نگاه کردی؟
نگاه به چادر با زاویه دید متفاوت
#چادرانـه #پیشنهاد_دانلود #مدیر
عشاق الحسین
ماکھانقدرادعایعاشقامامزمانی
عاشقشھداداریم..!
تاحالابراشونچیکارکردیم!؟
سربازامامزمان،سربازگمنام..
برایجلوگیریازهواینفسش..
خیلیتلاشمیکنه..!✋🏿
رفیقگاهیفقطیکقدممیتونه..
زندگیروتغییربده..!
جلویشیطانوبگیره..!
امامزمانوخوشحالکنه..!
فقطیڪقدم
خلاصھکهامامزمانسربازیشجاعمیخواد..
سرحالمیخواد..!
شجاعبودنبهمعنایجلوینفسوایستادنِ!
فعالیتهاییکنھکهدلآقاششادبشھ..!نھدلشوبشڪونه😄💔
ختمڪلام..
رفیقاگھمیتونییکقدمبردار..
کمکمعادتکنگناهنکن..
اجرتوازبیننبر!🙂
بهفکرآقابیوفت!
🌺#داستان_آموزنده
مردی خدمت امام کاظم (علیه السلام) رسید و عرض کرد: ده نفر عائله دارم تمامشان بیمارند، نمی دانم چه کنم و چگونه گرفتاریشان را بر طرف سازم؟
امام(علیه السلام) فرمود:
آنان را به وسیله صدقه و احسان به نیازمندان مؤمن در راه خدا، معالجه کن که هیچ چیزی سریع تر از صدقه حاجت را برآورده نمی کند و هیچ چیز برای بیمار سودمندتر از صدقه نمی باشد...
گاهی امام سجاد (علیه السلام) هنگامی که به سائل چیزی می بخشیدند دست مبارک خود را می بویید و میفرمودند: این دست به دست الهی رسیده؛ چون خداوند در آیه ۱۰۴سوره توبه فرموده است:
«خداست که توبه را از بندگانش می پذیرد و اوست که صدقات آنها را می گیرد...».
(بحارالانوار،ج۶۲، ص۲۶۹).