فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انا لله و انا الیه راجعون
بریزید خونها را ؛ زندگی ما دوام پیدا می کند بکُشید ما را ؛ ملت ما بیدارتر می شود ؛ ما از مرگ نمی ترسیم . . .
و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید دلیل عجز شماست که در سیاهی شب، متفکران ما را می کشید. برای اینکه منطق ندارید .
امام خمینی (علیه الرحمه)
••↳💛🌿|
بیچاره😞
مَنم که یڬ¹
عُمـ|🌧|ــر
عادٺ ڪردم بہ
جدایۍ[💔]
•
.
@Childrenofhajqasim1399
18.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کلیپ یاد امام و شهدا
حاج سعید حدادیان
در حضور رهبر انقلاب
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات💕
🌺چند #داستان کوتاه درباره امام خمینی(ره)
1️⃣هشت نُه سالش که بود، بهترین پرش را داشت. توی مسابقهی دو هم همیشه اول بود. از بازیگوشیهاش، دو سه تا شکستگی توی دست و پا یادگاری داشت و ده دوازده تا توی سر و پیشانی.
×××
2️⃣با داداش خوشنویسی کار میکرد.
*
آن قدر خطشان شبیه هم شده بود که وقتی نصف کاغذ را روحالله مینوشت و نصفی را مرتضی، هیچکس نمیفهمید این، دو تا خط است
×××
3️⃣ دراویش آمده بودند توی حجرههای فیضیه و جا خوش کرده بودند. هیچکس هم حریفشان نبود.
یک بار روحالله با یکی از دراویش جر و بحثی کرد و یک سیلی آبدار گذاشت در ِ گوشش.
*
حالا دیگر حریفشان میشدند. بیرونشان هم کردند.
×××
4️⃣کسی را نپسندیده بود. الّا دختر آقای ثقفی، که او هم رضایت نمیداد.
*
با صحبتهای زیاد و چند بار خواب دیدن، بالأخره حاضر شد با آقا روحالله ازدواج کند. عقد را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندند و ماه مبارک یک عروسی ساده گرفتند. همان اول به خانم گفت:
- هر کاری میخواهی بکن، فقط گناه نکن.
*
یک خانه اجاره کردند و جهاز خانم را آوردند. تنها چیزهایی که آقا روحالله به اثاثیه اضافه کرد، یک گلیم بود، یک دست رختخواب، یک چراغ خوراکپزی، یک قابلمهی کوچک، یک قوری با استکان و نعلبکی.
×××
5️⃣بستری شده بودم. به خاطر حصبه، آن هم وسط زمستان. اساتیدم یک نفر را هم نفرستادند که ببینند چرا توی درسها شرکت نمی کنم. فقط او بود که هر صبح و هر شب میآمد عیادت.
شبی که حالم خیلی خراب شد، پای پیاده راه افتاد و توی آن زمستان سرد، رفت دنبال طبیب. طبیب که آمد، حالم که بهتر شد، راهیام کرد بیمارستان.
×××
6️⃣ آقای بروجردی بیمشورت آقا روحالله موضع نمیگرفت. وقتی هم میخواست پیش شاه نماینده بفرستد، او را می فرستاد.
*
آقا روحالله از پیش شاه برگشته بود و داشت گزارش میداد:
- نمیخواهم از خودم تعریف کنم ولی ابهت من شاه را گرفته بود و بر حرفهایش مسلط نبود.
×××
7️⃣یک رمضان که رفته بود محلات، علمای شهر دعوتش کردند بیاید مسجد جامع، نماز اقامه کند؛ اما قبول نکرد:
- آنجا کسی هست که اقامهی جماعت کند.
*
میگفت باید به اینجا رونق داد. یک مسجد دورافتاده و متروک بود که یک اتاق گلی کوچک بیشتر نداشت. نمازش را اینجا میخواند.
×××
8️⃣شب را تقسیم کرده بودند. دو ساعت آقا میخوابید و خانم حواسش به بچهها بود، دو ساعت خانم میخوابید و آقا بچهداری میکرد. روزها هم بعد درس، یک ساعت مخصوص بازی با بچهها بود.
×××
@Childrenofhajqasim1399
توی پست اخر اینستاگرام رامبد جوان با وجود این که کامنتها رو محدود کرده یه جوری ملت از خجالتش دراومدن بعیده دیگه اینستاگرام پست بذاره 😂
#سیاسی_طوری
[اگر جنبه سیاسی ندارید از دیدن فایل صرف نظر کنید]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
♥️🌿عزیزم حسین
•بهشتم حسین
••🦋🌿••
#امامزمانم...💛
روزهاےهفتہرا
باعشقتوسرمیڪنم
تابہجمعہمےرسم
احسـاسدیگرمیڪنم
حسدیدارتودرمن
جمعہغـوغامیڪند
جمعہهاچشمانخودرا
حلقہبردرمیڪنم...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به او میگفتند چرا انقدر رویت را میگیری؟؟؟
میگفت:......
#زینب♥️