#داستان_کوتاه
🌟تاجر میمون🌟
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید
ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند.
به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و...
در نتیجه تعداد میمونها آنقدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید.»
روستاییها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون.
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
منتظر نظرات شما هستیم🙂
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
ناشناس مخصوص کانال🌹👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16296360669381
ناشناس مخصوص #رمان_راز_درخت_کاج 🌹👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/16304070269095
‼️لطفا درمورد #رمان_راز_درخت_کاج توی ناشناس مخصوص خودش پیام بدید‼️
باتشکر🌺
https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
زن و مردی واسه طلاق رفتند به دادگاه.
قاضی گفت شما سه تا بچه دارید... چجوری میخواید بین خودتوون تقسیمش کنید؟
زن و مرد بعد از یه مکالمه و جر و بحث طولانی رو به قاضی گفتند:
باشه آقای قاضی ما سال دیگه با یک بچه بیشتر میایم 😄😄😄
صبر کنید... جوک هنوز تموم نشده!
۹ ماه بعد...
اونا دوقولو به دنیا آوردن 😂
#بخند_مومن
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
16.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
برگی از خاطرات شهید جهاد مغنیه
به روایت مادر شهید
°°سبک زندگی شهدا°°
#شهیدجهادعمادمغنیه♥️🌱
#مدیر
#شهیدانـه
@Childrenofhajqasim1399
🚨 #پسرم مرا نشناخت!
💠 یک روز پسرم #مصطفی را که دو ساله بود، به #زندان آوردند. یکی از سربازان دوان دوان آمد و گفت: پسر شما را آوردهاند. به درِ زندان نگاه انداختم، دیدم یکی از افسران، مصطفی را بغل گرفته و به سوی من میآید. مصطفی را گرفتم و بوسیدم. کودک، به علت این که مدتی طولانی از او دور بودم، مرا نشناخت. لذا با چهرهای گرفته و اخم کرده و حیرت زده به من مینگریست سپس زد زیر گریه به شدت میگریست نتوانستم او را آرام کنم لذا او را دوباره به افسر دادم تا به همسرم و بقیه -که اجازهی دیدار با من را نداشتند- بازگرداند.
این امر به قدری مرا #متاثر ساخت که تا چند روز بعد نیز همچنان دل آزرده بودم.
📙 #خون_دلی_که_لعل_شد، ص ۱۵۱
#ادمین_یازهرا
@Childrenofhajqasim1399
- مھدی باڪری !
دلم میخواهد مفقودالأثر شوم؛
تا جنازهام، حتۍ یک متر از زمین
خدارا اشغال نکند :) . .👌🏾
#تفکر #شهیدانـه #مدیر
@Childrenofhajqasim1399
⋮حسٻن؏ براۍ ما
⋮هموں دور برگردونیھ کھ
⋮وقتے از همھ عالم و آدم میبریم..
⋮برموڹ میگردونھ به زندگے
⋮بھ مسیر ــ ⃟♥️. . ؛
#حسینجان...
#مدیر
@Childrenofhajqasim1399
تنھا کار من شدھ همین!
کھ فقط بگویم به تو از دور سلام🖐🏽💔(:
کاش یڪ بار هم میشد کھ بگویم
سلام آقا کھ الان رو بھ #روتونم🚶🏻♂. . .
#کربلا
#لشکرحسین
@Childrenofhajqasim1399