eitaa logo
آمال|amal
362 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام سخت همین‌هاست... ما بعد از حاج قاسم با آمریکا پدر کشتگی داریم... @Childrenofhajqasim1399
بریم نماز📿
آنهایی که ولایت فقیه را قبول ندارند.!! و در هر مقامی که باشند سرنگون خواهند شد.💪🚶🏻‍♂ 🍃
عععع کجا پس می‌موندین یه چایی موشکی چیزی در خدمت باشیم🚶🏻‍♂
‹إِنْ‌تَعُدُّوانِعْمَةَاللَّهِ‌لَاتُحْصُوهَا› - ¹⁸ اگر بخواهید نعمت‌هایِ خدا را بشمارید، هرگز نتوانید📋✋🏽. برایِ همہ آدم‌ها فراوان وجود دارد؛ اگر این را باور کنید، این وفورِ نعمت را تجربھ خواهید کرد🍵🌿!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌روایت مے فرماید وقتے امام زمان ارواحنافداه‌می‌آیند، بیشتر از جدشان، رسول اللّه‌صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم دچار اذیت و آزار می‌شوند.😢❌ ❓⁉️ 🔻براے اینڪه ما نیستیم از این ⇣⇣⇣ ڪه سال‌ها هِی‌ڪردیم،تازاندیم و به هر وادے و بیابانے ڪه خواستیم را تازاندیم و رفتیم، پایین‌بیاییم. 👌✅حالا می‌گویند از این مرڪب پایین بیا، مطیع باش. خب ، 🔻 حاضر نیست زیر بار برود.🔻 ▪️استاد حاج آقا زعفرے @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يا اباعَبْدِالله❤️ دلـِ مَـنْ سَـخـت هَواى حَرَمت را دارد...😭💔
معرفی زبان بدن دلاور خلیج فارس، مقابل ناوگروه دریایی متجاوز آمریکا @Childrenofhajqasim1399
فقط یک بار کافی‌ است از ته دل خدا رو صدا کنید دیگر مال خودتان نیستید، مال او میشوید... شهید امیر حاج امینی🌷 @Childrenofhajqasim1399
『‌‌‌‌🌦』 میگم‌رفیق! حیفه‌ حیفه‌بچه‌شیعه‌گناه‌کنه... ماکه‌منتقم‌خون‌حاج‌قاسمیم‌ ما‌که‌منتظر‌ظهور‌آقاییم حیفه‌گناه‌کنیم... به‌قول‌ آیت‌اللہ‌جوادی‌آملے : مملکتی را که شهـدا پاک کرده اند آلوده نکنیم... نگاه‌چقدر‌قشنگه‌.. خوب‌گوش‌کنید‌ یه‌صدایی‌میگه‌هنوز‌حسین‌این‌زمونه‌تنهاست بس‌نیست‌رفیق‌ آی‌شهدا‌ میشه مارو‌به‌خلوتتون‌راهی‌بدید!؟ برگرد‌رفیق حسین‌این‌زمانه‌تنهاست.. ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
وقتی‌مسموم‌میشی‌‌از‌دکتر‌خجالت‌نمی‌کشی میری‌پیشش‌تا‌درمانت‌کنه‌‌وحالتو‌خوب‌کنه گناه‌آلود‌شدن‌هم‌مثل‌مسمومیته... از‌خدا‌نا‌امید‌نشوو‌پناه‌ببر‌بهش... خدا‌بهترین‌طبیب‌برای‌روح‌و‌جانته... ازش‌فرار‌نکن،گناه‌کردی‌برو‌معذرت‌خواهےکن(:
هدایت شده از آمال|amal
بشیم ۲۶۵ پی دی اف کتاب داستان راستان رو میزارم پس زیادمون کنید😍
__
آمال|amal
__
♥️͜͡🔗•• گـرچِھ‌اِیـن‌شَھر‌شُلـوغ‌اَسـت، وَلۍبـٰاوَرڪن آنچِنـٰان‌جـٰاۍِ‌تْـو‌خـٰالِیـست، صِـدا‌مِۍپیـچَد...! ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @Childrenofhajqasim1399 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من شما رو با این عکس تنها میزارم :)! واقعا نمیفهمم همچین ادمایی رو 🚶🏿‍♂
هرکس یک عضو ماندگار اورد(باسند)بیاد پیوی پرداخت ایتا بدم بهش🙂👇🏻تا ساعت۱۸وقت دارید @Sohrabizadeh
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... #قسمت_پنجاهم ای کاش میتوانستیم به مهرداد هم خبر بدهیم که خودش را به خانه برسا
... 🌱🌲 روی زمین مسجد افتادم و انجارا می بوسیدم. محل سجده های دخترم را میبوسیدم و بو می کردم.آقای حسینی وارد شبستان شدوروبه رویم نشست. آقای حسینی ،بدون اینکه زمینه سازی کند و حرفی اضافه بزند،شهادتزینبرا تسلیت گفت. از قرار معلوم ،بیرون مسجد همه ی حرفهارا به مهران و بابای زینب گفته بود. اول سکوت کردم و بعدبا صدای محکمی گفتم"هرچی میل خدایه" باآقای حسینی از مسجدخارج شدیم. بابای مهران روی زمین نشسته بود و گریه می کردو مهران توی ماشین با صدای بلند گریه می کرد. مهران که مرا دیدباگریه گفت"مامان،زینب را کشتند...خواهرم شهید شده...جنازه اش پیدا شده." من مهران را دلداری دادم و آرام کردم. از چشمم اشکی نمی آمد.بابای مهران به من نگاه نمی کرد،من هم به او چیزی نگفتم. آن روز کارگرهای ساختمان ساز ،جنازه ی زینب را در سَبَخی(زمین بایر و خشک به لهجه ی آبادانی ها)که بعدها در آنجامرکز پست شاهین شهر را ساختند--پیدا کرده بودند.مهران گفت"مامان،شهرام صبح توی تاکسی از دو مسافر شنیده بودکه امروز جنازه ی یک دختر نوجوان را توی زمین خاکی پیدا کرده اند.وقتی شهرام به خانه آمدو خبر را داد، من مطمئن شدم که آن دختر ،زینب است.اما نمی خواستم تا خبر قطعی نشده به تو بگویم." انتظار تمام شد؛انتظار کشنده ای که سه روز تمام به جانمان افتاده بود. باید می رفتم و دخترم را می دیدم. جنازه ی زینب را به سرد خانه ی پزشکی قانونی برده بودند. ما برای شناسایی به آنجامی رفتیم. سوار ماشین شدم و همه با هم به پزشکی قانونی رفتیم. مهران و بابایش لحظه ای آرام نمی شدند. چشمهای مهران کاسه ی خون شده بود. من یخ کرده بودم و هیچ چی نمی گفتم و گریه هم نمی کردم.مهران که نگران من بود،مرا بغل کرد و گفت"مامان،گریه کن! خودت را رهاکن." اما من هیچ نمی گفتم.آن قدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم. دخترم آنجا بود؛ با همان لباس قدیمی اش،با روسری سرمه ای و چادر مشکی اش. منافقین اورا با چادرش شهید کرده بودند. با چادر چهار گره دور گردنش بسته بودند.😭 ... 🌀ما را به دوستانتون معرفی کنید🌀