eitaa logo
آمال|amal
351 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷✨🌷 گُمنامے! تَنها‌بَرای"شُہَــدا"‌نیست مےتُونی‌زِندھ‌باشۍ‌و سَرباز‌‌ِحَضرَت‌ِزَهرا‌ ۜ باشے! اما‌یہ‌شرط‌دارھ!؛✋🏼 باید‌فقط‌برای‌ ... "خدا"کار‌کنی نہ‌ریا"‌‌💔 •°
_
آمال|amal
_
°•یَـااَباعَبْدِاللهــ♡ـ•° ^دستـ مَنـ نیستـ ڪھ اینـ بیتْ شدھ وردلبـمْ ^حَرمتـ قبلھ ےدلهاستـ ⇦مَـراهمـ دریابـ ْ✋🏻♥️ 【حُبُّڪْ نِعْمَتے قَبْرڪ قِبْلَتے】🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مـیگـفـٺ: سـفـید زنـدگـے ڪـ‌ن، ٺـا ســرخ بـمـیـرۍ... ‍🌸 -•-•-•-•-•-----❀•♥•❀-----•-•-•-•-•- @Childrenofhajqasim1399 -•-•-•-•-•-----❀•♥•❀-----•-•-•-•-•-
تو از فردای خودتم خبر نداری! شاید نشدن ها بیشتر به صلاحته تا شدن ها! یه کم بیشتر دلتو بسپار به خدا؛ بزار هم آرومت کنه هم به وقتش یه حالِ خوب بهت بده ! درسته سخت میگذره.... اما با این فکرات داری سخت ترش میکنی!
|🥀|⇢ خدانکندکه: حرف‌زدن‌ونگاه‌کردن‌به‌نامحرم‌برایتان‌عادی‌شود. پناه‌می‌برم‌به‌خداازروزی‌که"‌گناه"، فرهنگ‌وعادت‌مردم‌شود...
حواست‌هست؟! نوکرت‌داره‌پیرمیشه‌💔🚶🏻‍♂ بخرم... ببرم بھ‌حرم داره‌دیرمیشه😭!! 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا فکر گناه و کار حرام هم در پرونده اعمال ثبت میشه؟ 🎙 حجت الاسلام رضا محمدی
دلم می‌خواد دست خودم‌ و بگیرم ببرم حرمِ امـام رضا بگم این بچه گم شده شما نگهش می‌دارید ؟💔
آمال|amal
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #رمان_چادرگلدار_قسمت_نهم🌺 وقتی به بیمارستان رفتیم از پام عکس گرفتند و دکتر گفت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 🌺 وقتی مادرم برگشت گفت :کسی خونشون نبوده و از همسایه ها شنیده که رفتن مشهد نرگس گفت:اگه تو هم جواب مثبت بهشون داده بودی الان میخواست توهم مشهد باشی منم لنگه دنپایی به دست افتادم دنبالش 🤭 مادرم گفت: خدیجه جون خودتو اذیت نکن خدا که از همه چیز با خبره اگه خدا بخواد با کسی ازدواج کنی خودش جور می کنه اگر هم نخواد اگر همه دنیام جمع بشن نمیتونن کاری انجام بدن حرفهاش آرومم می کرد . یه روز رفتم امامزاده کسی داخل نبود رفتم و کنار مقبره نشستم وشروع کردن به درد و دل با امامزاده: یا امامزاده خدا صلاح من را بهتر میدونه کمکم کن‌ اگر قرار نیست زن اکبر بشم همه چیز را فراموش کنم. صدای پاشنیدم وقتی بلند شدم کسی نبود گفتم حتما خیالاتی شدم. وقتی برگشتم خونمون مریم خانم مادر اکبر خونمون بود سلام کردم مریم خانم گفت:سلام عزیزم تا عروس ما نشی دست از سرت بر نمیداریم گونه هام از خجالت سرخ شده بود ☺️ مریم خانم دوباره گفت:خدیجه جان نگفتی جوابت چیه؟ منم آروم گفتم:هرچی مادرم و آقام بگن 😌 گفت:پس مبارکه ایشالله کبرا خانم شب ایشالله بیایم با علی آقا صحبت کنیم وقتی رفتن اصلا حال خودم را نمی فهمیدم کاملاگیج بودم چون تا عقد نمی کردیم نمی تونستم ازدواجم را با اکبرباور کنم. همه جای خونه رابرق انداختیم و آقام میوه خرید قرار شد تا اتفاقی نیافتاده نه ما ونه خانواده اکبر به کسی چیزی نگیم شب پدر ومادر اکبر اومدن من و خواهر هام داخل اتاق دیگری بودیم. آقام گفت:شما نمیخواد بیاید ما خودمون حرفامون را میزنیم. اون موقعها رسم نبود دختر و پسر قبل محرمیت همدیگه را ببینند و حرف بزنند. اما من انتخابم را کرده بودم.😍 برام یه انگشتر نشون آورده بودن بایه روسری خیلی قشنگ؛سعی میکردم خوشحالیم را پنهان کنم😊 قرار شدفردا با اکبر و مادرش و خواهرم نرگس بریم شهر آزمایش بدیم؛فقط اونا توی ده ماشین داشتند. تا صبح نمیتونستم بخوابم،قرآن را بازکرده بودم جلوم اما هرچی میخوندم یادم نمیومد کجا بودم دوباره از اول صفحه می خوندم😄 ساعت به کندی می گذشت ولی بالاخره اذان صبح را دادن و نمازم را خوندم مادرم یا منو دید گفت:دختر تو تا صبح نخوابیدی 😳 کم کم آفتاب زد ☀️وبرای من قرار بود آفتاب از جای دیگه ای طلوع کنه🤩 🚫❌کپی از رمان حرام می باشد❌ مارا به دوستانتون معرفی کنید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺