بچہهانمیرید(:!💔
اگربمیریدبہجسدتونهمدستهمنمیزنن
میگنغسلمیتداره!
ولیاگہشھیدبشینسریہتیڪہازڪفنتون همدعواست(:
#غرقدنیاشدهراجامشھادتندهد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ عزیزم حسین (هلالی)
دفتر نقاشی مو....❤️
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
❤️... کربلا میخوام اباالفضل ...❤️
#حسین_طاهری
#میلاد_حضرت_اباالفضل
┏⊰✾✿✾⊱━─━━┓
❖@story_pluss❖
┗━━─━⊰✾✿✾⊱┛
🌺روز ميلاد اباالفضل رشيد آمده است
يا که بر خلق زمين، لطف مزيد آمده است
🌺بعد ميلاد حسين بن علي شمس ضحي
قمري از پي خورشيد پديد آمده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا فهمیدید کجا فرار میکنه؟😉
#رهبرانہ #آسدعلےخامنھاے
هدایت شده از 𝑴𝒚 𝒑𝒍𝒂𝒚𝒍𝒊𝒔𝒕͚ᬼ
میشه چندتا ممبر پایه ماندگار که عاشق اهنگ بی کلامن بدین ما ؟
- @My_playlist ♥️🌿
[پ.ن:هرکی فور کنه یه پیام از کانالش فور میکنم]☝️🏾👀
آمال|amal
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #رمان_چادرگلدار_قسمت_دوازدهم🌺 باهم رفتیم امامزاده جلوی در خادم امامزاده را دی
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#رمان_چادرگلدار_قسمت_سیزدهم🌺
روز عروسی فرا رسیدجاهاز مختصر که همه برای دختراشون آماده می کردند،یه دست رختخواب و کاسه بشقاب و...
هرچی ضروری بود
لباس تور ساده ی ساده که دامن پفی و چین دار نداشت
جنگ هنوز تموم نشده بود، مراسم عروسی به خاطر شهدا و خانواده های شهدا با سلام و صلوات بود
ازاینکه با اکبر ازدواج میکردم خوشحال بودم، اما جدا شدن از خانوادم سخت بود، زهرا به من خیلی عادت داشت
دوتا از اتاقهای خونه ی پدر اکبر برای ما بود
آشپزخونه مشترک بود
گاهی به پدر ومادرم سر می زدم
روزها به مریم خانم کمک میکردم
یک هفته گذشت ، حس کسی را داشتم که رفته بهشت اما دلش برای خانوادش تنگ میشه
اکبر با پدرش تصمیم گرفتن برن جبهه
مریم خانم گفت: یکی یکی برید، شما که قبلا نوبتی می رفتیم، آقا جعفر گفت: قبلا تنها بودی حالا خیالمون راحته که عروسم پیشته
با رفتن اکبر دلتنگی هام دو برابر شد
جنگ بود، داماد و غیر داماد میرفتن
بعضیهافردای عروسی عازم می شدن
بعضی شبها که خوابم نمی برد کنار پنجره می نشستم و به بیرون چشم می دوختم
مریم خانم بیدار میشد و منو صدا می کرد
میگفت: من باید تو را سالم تحویل اکبربدم استراحت نکنی مریض میشی
دو هفته گذشت و خبری نداشتیم و من خیلی بی قرار شده بودم
هر روز خبرهایی از شهدا می آوردن
یه شب برف سنگینی می بارید و من هرکاری کردم خوابم نمی برد، هوا خیلی سرد بود
پشت پنجره به دونه های برف که به زمین می افتاد را تماشامیکردم
انگار کسی تو برفها دیدم
باز نگاه کردم، درست بود یک نفر به سمت خونه می اومد
قلبم بهم میگفت اکبر اومد
سریع لباس پوشیدم رفتم ، درحیاط را باز کردم
اکبر جلوی در بود، تمام سر و صورتش برف بود
گفتم: سلام خدا را شکر که سلامتی❤️
سریع رفتیم تو خونه و آروم وارد اتاق شدیم تا مریم خانم بیدار نشه
اکبر نشست گوشه ی اتاق و آرام شروع کرد به گریه کردن
گفتم: با گریه گفتم تو را خدا گریه نکن
بگو چی شده، آقا جعفر کجاست
اکبر جان من طاقت اشکهات را ندارم
گفت: خدیجه بابام شهید شد
من شروع کردم بلند گریه کردن، حالا اکبر می خواست منوساکت کنه
تو را خدا آروم باش، خودت میدونی مادرم قلبش ناراحته ...
🚫❌کپی از رمان حرام می باشد❌
#ساخت_کانال
مارا به دوستانتون معرفی کنید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f
🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طنز_جبهه
👌😍خاطرات جالب و طنز ماشاالله شاهمرادی، بازیگر و رزمنده دفاع مقدس در محضر رهبر انقلاب😍😁
#با_هم_بخندیم 😂
❤️اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب سلام الله علیها ❤️
@Childrenofhajqasim1399
شهادت جان دادن نیست جان یافتن است و شهادت پایان راه نیست بلکه شروع یک دلبری به تمام معنای عبد برای معبودش است، یک عاشقانه ی بسیار رمانتیک و جاودان...(:✨
شهید همت میگن کار میکنی قدم برمیداری همه چی همه چی باید برای رضای خدا باشه...♥️
#سالگـرد_شهـادت🌹🌿