.•°🍃♥✿'
لبخنـدتشـھررابـہهــممیریزد
تـوبخند؛
منشـھررادوبارهمیسازم :)🍃'
#سلامعزیزبرادرم✋🏻
#سلامعلۍابراهیــم🦋
•°•علـمـدارکـمـیـل•°•
╔❁•°•♡•°•❁╗
@komeil3
╚❁•°•♡•°•❁╝
درحریمقدسےاٺباݪمناجاتےبدهـ
گنبدٺدلمیبرد، وقٺملاقاتےبدهـ
دستہایمخالےازپیشاسٺسوغاتےبدهـ
منفقیرم🙂 تڪهنانےبہرخیراتےبدهـ
#میلادامامرضا:)✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یه عمر پاکت شیرو اشتباه باز میکردیم
+فقط آخرش😐🤣
@Childrenofhajqasim1399
بهشماگلدادن
روزانتخاباتوبهیهسریامفحش:)
خداروشکرکنید
برایاینامنیتوبرایوجودمردانباغیرتی
کهاعتقادشوناینه
صدپسر
درخونبغلتدگمنگردددختری
#غیرتعلوی
_________________❣_________________
#رمان_یادت_باشد
#پارت_یازدهم
به این سوال قبلاً خیلی فکر کرده بودم،ولی آن لحظه واقعا جا خوردم چیزی به ذهنم خطور نمی کرد گفتم: «دوست دارم همسرم مقید باشه و نسبت به دین حساسیت نشون بده ما نون شب نداشته باشیم بهتر از اینه که خمس و زکات مون بمونه»
گفت: «این خیلی خوبه من هم دوست دارم رعایت کنیم» بعد پرسید «شما با شغل من مشکلی نداری؟! من نظامی هستم ممکنه بعضی روزها معمولیت داشته باشم شب ها افسر نگهبان به بایستم،بعضی شب ها ممکنه تنها بمونید.» جواب دادم: «شغل شما هیچ مشکلی ندارم خودم بچه پاسدارم. میدونم شرایط زندگی یک آدم نظامی چه شکلیه اتفاقا من شغل شما را خیلی هم دوست دارم.»
بعد گفت:«حتماً از حقوقم خبردارین دوست ندارم بعدا سر این چیزها به مشکل بخوریم از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد» گفتم: «برای من این چیزها مهم نیست من با همین حقوق بزرگ شدم فکر کنم بتونم با کم وضعیت زندگی بسازم»
همان جا یاد خاطره ای از شهید همت افتادم و ادامه دادم:«من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوار کاهگلی داشته باشه دیوار ها رو ملافه بزنیم ولی زندگی خوب و معنوی داشته باشیم» حمید خندید و گفت: «با این حال حقوقمو بهتون میگم تا شما باز فکرتون رو بکنین ماهی ۶۵۰ هزار تومن چیزی که دست مارو میگیره»
زیادی برام مهم نبود فقط برای این که به صحبت های من از این حالت جدی و رسمی خارج بشود پرسیدم:«اونوقت چقدر پس انداز دارین؟» گفت: «حدود ۶ میلیون پرسیدم:« شما با ۶ میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!»
در حالی که می خندید سرش را پایین انداخت و گفت: «با توکل به خدا همه چی جور بعد ادامه داد: «بعضی شبها هیئت میرم امکان داره دیر بیام» گفتم: «اشکال نداره هیئت نمیتونین بریم ولی شب هرجا هستین برگردین خونه حتی شده نصف شب.»
قبل از شروع صحبتمان اصلا فکر نمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود هرچیزی که میگفت مورد تایید من بود هر چیزی که من میگفتند حمید تایید میکرد. پیش خودم گفتم: «اینطوری که نمیشه باید یه ایرادی بگیرم حمید بره. با این وضع که داره پیش میره باید دست دستی دنبال لباس عروس باشم!.
به ذهنم خطور کرد که از
به روایت همسر شهید حمید سیاهکلی مرادی
ادامه دارد....
کپی/اصکی❌
💝|@Childrenofhajqasim1399