فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این صحنه رو یادتونه؟😄
*الفرار* *الفرار* *حیدر* *آمد**شکار*👊🏻💪🏻
~_هشدار_~
پا رو خط قرمز بچه شیعه ها نزارید😎
#اقتدار
#سربازِ_حیدر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روشنگری
هیچ باخودتون فکرکردین چرا هرنهادی توی •|ایران|•
یه جوری میلنگه غیر از،
سپـــــ💚ــــــاه...!
🤔❗️
🆔 @shakouri12
آمال|amal
#روشنگری هیچ باخودتون فکرکردین چرا هرنهادی توی •|ایران|• یه جوری میلنگه غیر از، سپـــــ💚ــــــاه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روشنگری
چطوریه که بانک، وزارت خونه، و بقیه ارگانها،،،
همه بدهکاری دارن!
یک جای کارشون می لنگه!
اما سپـــــ💚ــــاه،
قبراق و سرحال در حال حرکت رو به جلو!
🤔❗️
🆔 @shakouri12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روشنگری
هیچ باخودتون فکرکردین چرا هرنهادی توی •|ایران|•
یه جوری میلنگه غیر از،
سپـــــ💚ــــــاه...!
🤔❗️
🆔 @shakouri12
هدایت شده از طب سنتی و اسلامی🍎]
✿
📲┊اسـتورۍ
#ایـامولادٺامـامحـسـیـن(ع) و حضرت ابلفضل (ع) رو🍃
از ایـنجا👇🏻بــردار 😍♥️🎊
http://eitaa.com/joinchat/2796617737Cc5231e645a
✿
🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴
❣﷽❣
#چند_ویژگی_منحصر_به_فرد
#امام_حسین_علیه_السلام:
❤️--تنها امامی که شش ماهه به دنیا آمدند
-❤️-تنها امامی که از هیچ بانویی شیر نخوردند و تغذیه ی ایشان تنها توسط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) صورت گرفته است
-❤️-تنها امامی که روز ولادتشان،پدر و مادر و جد و نزدیکانشان برای ایشان گریه کردند
❤️--تنها امامی که در معرکه ی جنگ به شهادت رسیدند
-❤️-تنها امامی که در دعای توسل ازایشان به عنوان (ایّها الشهید) یاد شده با اینکه همه ی ائمه ی ما شهید شده اند.
-❤️-تنها امامی که در زمان حیات خود پدر دو شهید شدند( علی اکبر علیه السلام و علی اصغر علیه السلام ) 🔰_
-❤️- تنها امامی که اربعین و زیارت اربعین دارند
❤️-- تنها امامی که قبر مطهرشان بیش از ده بار توسط ظالمان خراب شد تا اثری از آن باقی نمانَد!! اما همچنان پابرجاست
❤️-- تنها امامی که بدون غسل و کفن دفن شدند
❤️-- تنها امامی که سر مبارکش از بدن جدا شد.
-❤️-تنها امامی که تشنه لب با هزاران زخم تیر و نیزه و شمشیر و سنگ بر بدن به شهادت رسیدند
❤️--تنها امامی که بعد از شهادتش،خانواده اش اسیر شدند.
❤️-- تنها امامی که پدر و مادر و 9 نسلش معصوم بودند.
-❤️-تنها امامی ک تولدش در ماهی است ک هیچ شهادتی درآن نیست و شهادتش در ماهی است که هیچ تولدی درآن نیست
-❤️-تنها امامی که خوردن خاک قبرش اشکال ندارد
❤️--تنها امامی که دعا تحت قبه ی ایشان به اجابت می رسد
❤️--تنها امامی که امام زمان شبانه روز حداقل دو مرتبه بر او گریه می کند!
❤️--تنها امامی که سرعت و وسعت کشتی نجاتش از سایر امامان بیشتر است
❤️--تنها امامی که یک در بهشت به نام اوست: باب الحسین
❤️السَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین 🌹
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊🌴
گر ترک بردارد امشب کعبہ جا دارد، بلی
باز حیدر آمده ،این بار بر ام البنین :)
#مـاهامالبنینمبارکاستولادتتبرما💐
#تݪنگࢪانہ🛎
مردیازحضرتعلے|؏|پرسید:
+ اگرمنآببخورمحراماست؟
_ نه...
+ اگرمنخرمابخورمحراماست؟
_ نه...
+ پسچطوراگرایندوراباهمترکیبکنمومدتیدرآفتاببگذارمتاشرابشود،خوردنشحراماست؟🤔🤔
حضرتعلے|؏|فرمودند:
_ اگربهرویسرتآببپاشمدرداحساسمیکنی؟
+ نه...
_ خاکچطور؟
+ نه...
_ اگرایندوراباهمترکیبکنمومدتیدرآفتاببگذارموبهسرتبزنمچطور؟
+ فرقسرمشکافتهمیشود...😬
_ حکایتآننیزهمیناست...
#سربازان_سیدعلی ⸾🇮🇷✌🏻⸾
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌱🤲
#ارسالی_همسنگری
#شهےده🥀
┈••✾•🌸💖🌸•✾••┈
@shakouri12
┈••✾•🌸💖🌸•✾••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب میخونم با شور و نوا کربلا میخوام ابوالفضل❤️
ذکر سجود نمازم شده، کربــــــلا میخوام ابوالفضل❤️
جدایی هم حدی داری آقا، کربلا میخوام ابوافضل❤️
ابــــــــــوالــــــــــــفضـــــــــــــل
کــــــــــــربـــــــــــلاییم کن💔🌱
هدایت شده از مسجد المنتظر (عج)
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بخش_چهلم
اين رو گفتم و سريع از اونجا دور شدم، 🏃♀در حالي که ته دلم از صميم قلب به خدا
التماس مي کردم يه بلاي جديد سرم نياد.
روزهاي اولي که درخواستش رو رد کرده بودم دلخوريش از من واضح بود... 😟سعي مي
کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادي به نظر برسه، مشخص بود تلاش مي کنه باهام
مواجه نشه، توي جلسات تيم جراحي هم، نگاهش از روي من مي پريد و من رو
خطاب قرار نمي داد؛ اما همين باعث شد، احترام بيشتري براش قائل بشم. حقيقتا کار
و زندگي شخصيش از هم جدا بود.سه، چهار ماه به همين منوال گذشت. توي سالن استراحت پزشکان نشسته بودم 🏥که از
در اومد تو، بدون مقدمه و در حالي که اصلا انتظارش رو نداشتم يهو نشست کنارم.🤭☹️
- پس شما چطور با هم آشنا مي شيد؟ اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن، چطور
مي تونن همديگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم مي خورن يا نه؟
همه زيرچشمي به ما نگاه مي کردن. با ديدن رفتار ناگهاني دايسون شوک و تعجب
توي صورت شون موج مي زد! هنوز توي شوک بودم؛ اما آرامشم رو حفظ کردم.
_دکتر دايسون واقعا اين ارتباطات به خاطر شناخت پيش از ازدواجه؟ اگر اينطوره چرا
آمار خيانت اينجا، اينقدر بالاست؟ 🤔يا اينکه حتي بعد از بچه دار شدن، به زندگي شون
به همين سبک ادامه ميدن و وقتي يه مرد بعد از سال ها زندگی از اون زن
خواستگاري مي کنه اون زن از خوشحالي بالا و پايين مي پره و ميگن اين حقيقتا عشقه؟ يعني تا قبل از اون عشق نبوده؟ يا بوده اما حقيقي نبوده؟
خيلي عادي از جا بلند شدم و وسايلم رو جمع کردم. خيلي عميق توي فکر فرو رفته
بود. منم بي سر و صدا و خيلي آروم در حال فرار و ترک موقعيت بودم. 😬در سالن رو باز
کردم و رفتم بيرون، در حالي که با تمام وجود به خدا التماس مي کردم که بحث همون
جا تموم بشه، توي اون فشار کاري... که يهو از پشت سر، صدام کرد.
دنبالم، توي راهروي بيمارستان، راه افتاد... 😨مي خواستم گريه کنم! چشم هام مملو از
التماس بود! تو رو خدا ديگه نيا... که صدام کرد...
- دکتر حسيني... دکتر حسيني... پيشنهاد شما براي آشنايي بيشتر چيه؟
ايستادم و چند لحظه مکث کردم...
- من چطور آدمي هستم؟
جا خورد...
- شما شخصيت من رو چطور معرفي مي کنيد؟ با تمام خصوصيات مثبت و منفي
معلوم بود متوجه منظورم شده
- پس علایق تون چي؟
- مثال اينکه رنگ مورد علاقہ ام چيه؟ يا چه غذايي رو دوست دارم؟ و واقعا به نظرتون
اينها خيلي مهمه؟ 🧐مثلا اگر دو نفر از رنگ ها يا غذاي متفاوتي خوششون بياد نمي
تونن با هم زندگي کنن؟
چند لحظه مکث کردم...
نویسنده:بہ نقل از فرزند و همسر شہید سید علے حسینے 🌷
❌رمانـــــ📚 فقط یڪ شنبہ سہ شنبہ و جمعہ در ڪانال قرار میگیـرכ
𝓳𝓸𝓲𝓷↯🍃
https://eitaa.com/joinchat/2049507374Cc7ce24149c
هدایت شده از مسجد المنتظر (عج)
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بخش_چهل_و_یکم
طبيعتا اگر اخلاقي نباشه و خودخواهي غلبه کنه ممکنه نتونن، در کنار اخلاق بقيہ اش
هم به شخصيت و روحيه است. اينکه موقع ناراحتي يا خوشحالي يا تحت فشار آدم ها
چه کار مي کنن يا چه واکنشي دارن؛
اما اين بحث ها و حرفھا تمومي نداشت. بدون
توجه به واکنش ديگران مدام ميومد سراغم و حرف مي زد.🤦♀ با اون فشار و حجم کار،
اين فشار و حرف هاي جديد واقعا سخت بود. ديگه حتي يه لحظه آرامش يا زماني
براي نفس کشيدن، نداشتم.😐
دفعه آخر که اومد، با ناراحتي بهش گفتم:
- دکتر دايسون ميشه ديگه در مورد اين مسائل صحبت نکنيم و حرفها صرفا کاري
باشه؟😖
خنده اش محو شد. چند لحظه بهم نگاه کرد!
- يعني شما از من بدتون مياد خانم حسيني؟
چند لحظه مکث کردم... گفتن چنين حرف هايي برام سخت بود؛ اما حالا...
- صادقانه من اصلا به شما فکر نمي کنم. نه به شما، که به هيچ شخص ديگه اي هم
فکر نمي کنم. نه فکر مي کنم، نه...
بقيه حرفم رو خوردم و ادامه ندادم. دوباره لبخند زد...🙂😭
- شخص ديگه که خيلي خوبه؛ اما نمي تونيد واقعا به من فکر کنيد؟
خسته و کلافه، تمام وجودم پر از التماس شده بود!
- نه نميتونم دکتر دايسون. نه وقتش رو دارم، نه...
چند لحظه مکث کردم. بدتر از همه شما داريد من رو انگشت نما و سوژه حرف ديگران
مي کنيد.
- ولي اصلا به شما نمياد با فکر و حرف ديگران در مورد خودتون توجه کنيد.
يهو زد زير خنده... انقدر شناخت از شما کافيه؟ حالا مي تونيد بهم فکر کنيد؟
- انسان يه موجود اجتماعيه دکتر، من تا جايي حرف ديگران برام مهم نيست که
مطمئن باشم کاري که مي کنم درسته؛ حتی اگر شما از من يه شناخت نسبي داشته
باشيد، من ندارم. بيمارستان تمام فضاي زندگي من رو پر کرده 👩⚕وقتي براي فکر کردن به
شما و خوصيات شما ندارم؛ حتی اگر هم داشته باشم! من يه مسلمانم و تا جايي که
يادم مياد، شما يه دفعه گفتيد از نظر شما، خدا قيامت و روح وجود نداره.
در رو بستم...
- خواهش مي کنم تمومش کنيد🙅♀
از اتاق رفتم بيرون... برنامه جديد رو که اعلام کردن، برق از سرم پريد، شده بودم
دستيار دايسون! انگار يه سطل آب يخ ريختن روي سرم... باورم نمي شد. کم مشکل
داشتم که به لطف ايشون، هر لحظه داشت بيشتر مي شد... دلم مي خواست رسما
گريه کنم. 😭
براي اولين عمل آماده شده بوديم. داشت دست هاش رو ميشست... همين که
چشمش بهم افتاد با حالت خاصي لبخند زد ولي سريع لبخندش رو جمع کرد...
- من موقع کار آدم جدي و دقيقي هستم و با افرادي کار مي کنم که ريزبين، دقيق و
سريع هستن و...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت هاي بقيه آب مي شدم. 😢زيرچشمي بهم نگاه مي
کردن و بعضـے ها لبخندهاي معناداري روي صورت شون بود. چند قدم رفتم سمتش و
خيلي آروم گفتم...
- اگر اين خصوصياتي که گفتيد. در مورد شما صدق مي کرد، ميدونستيد که نبايد قبل
از عمل با اعصاب جراح بازي کنيد؛ حتی اگر دستيار باشه... 😒
خنديد... سرش رو آورد جلو...
نویسنده:بہ نقل از فرزند و همسر شہید سید علے حسینے 🌷
❌رمانـــــ📚 فقط یڪ شنبہ سہ شنبہ و جمعہ در ڪانال قرار میگیـرכ
𝓳𝓸𝓲𝓷↯🍃
https://eitaa.com/joinchat/2049507374Cc7ce24149c
هدایت شده از مسجد المنتظر (عج)
#رمان_بدون_تو_هرگز
#بخش_چهل_و_دوم
مشکلي نيست... انجام اين عمل براي من مثل آب خوردنه... اگر بخواي، مي توني
بايستي و فقط نگاه کني.
براي اولين بار توي عمرم، دلم مي خواست از صميم قلب بزنم يه نفر رو له کنم. 😕✋با
برنامه جديد، مجبور بودم توي هر عملي که جراحش، دکتر دايسون بود حاضر بشم؛
البته تمرين خوبي هم براي صبر و کنترل اعصاب بود. چون هر بار قبل از هر عمل، چند
جمله اي در مورد شخصيتش نطق مي کرد و من چاره اي جز گوش کردن به اونها رو
نداشتم. 🤕توي بيمارستان سوژه همه شده بديم. به نوبت جراحي هاي ما ميگفتن،
جراحي عاشقانه... 🙊يکي از بچہ ها موقع خوردن نهار رسما من رو خطاب قرار داد.
- واقعا نميفهمم چرا انقدر براي دکتر دايسون ناز مي کني! اون يه مرد جذاب و
نابغه ست و با وجود اين سني که داره تونسته رئيس تيم جراحي بشه...
همين طور از دکتر دايسون تعريف مي کرد و من فقط نگاه مي کردم واقعا نمي
دونستم چي بايد بگم يا ديگه به چي فکر کنم. برنامه فشرده و سنگين بيمارستان،
فشار دو برابر عمل هاي جراحي، تحمل رفتار دکتر دايسون که واقعا نميتونست سختي
و فشار زندگي رو روي من درک کنه، حالا هم که...چند لحظه بهش نگاه کردم.👀 با ديدن نگاه خسته من ساکت شد، از جا بلند شدم و
بدون اينکه چيزي بگم از سالن رفتم بيرون... خسته تر از اون بودم که حتي بخوام
چيزي بگم. سرماي سختي خورده بودم، 🤒با بيمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام
رو عوض کنن. تب بالا، سردرد و سرگيجه... حالم خيلي خراب بود. توي تخت دراز
کشيده بودم که گوشيم زنگ زد... چشم هام مي سوخت و به سختي باز شد. پرده
اشک جلوي چشمم نگذاشت اسم رو درست ببينم. فکر کردم شايد از بيمارستانه؛ اما
دايسون بود... تا گوشي رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن...😬🙄
- چه اتفاقي افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نيست...
گريهام گرفت. حس کردم ديگه واقعا الان ميميرم، با اون حال، حالا بايد
حالم خرابتر از اين بود که قدرتي براي کنترل خودم داشته باشم.
- حتي اگر در حال مرگ هم باشم؛ اصلا به شما مربوط نيست.
و تلفن رو قطع کردم📱. به زحمت صدام در مي اومد... صورتم گر گرفته بود و چشمم از
شدت سوزش، خيس از اشک شده بود. پشت سر هم زنگ مي زد... توان جواب دادن
نداشتم، اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمي کرد که ميتونستم خيلي راحت
صداي گوشي رو ببندم يا خاموشش کنم. توي حال خودم نبودم، دايسون هم پشت
سر هم زنگ مي زد.
- چرا دست از سرم برنميداري؟ برو پي کارت...😠
- در رو باز کن زينب، من پشت در خونه ات هستم. تو تنهايي و يک نفر بايد توي اين
شرايط ازت مراقبت کنه...
- دارو خوردم اگر به مراقبت نياز پيدا کنم ميرم بيمارستان...
يهو گريه ام گرفت. لحظاتي بود که با تمام وجود به مادرم احتياج داشتم؛ حتی بدون
اينکه کاري بکنه وجودش برام آرامش بخش بود. تب، تنهايي، غربت.😭😭 ديگه نمي
تونستم بغضم رو کنترل کنم...
- دست از سرم بردار، چرا دست از سرم برنميداري؟ اصلا کي بهت اجازه داده، من رو با
اسم کوچيک صدا کني؟
اشک مي ريختم و سرش داد مي زدم...
- واقعا داري گريه مي کني؟ من واقعا بهت علاقہ دارم...💜 توي اين شرايط هم دست از
سرسختي برنميداري؟
پريدم توي حرفش...
_باشه واقعا بهم علاقه داري؟ با پدرم حرف بزن اين رسم ماست رضايت پدرم رو
بگيري قبولت مي کنم.
چند لحظه ساکت شد... حسابي جا خورده بود.
- توي اين شرايط هم بايد از پدرت اجازه بگيرم؟🧐
آخرين ذره هاي انرژيم رو هم از دست داده بودم. ديگه توان حرف زدن نداشتم...
- باشه... شماره پدرت رو بده، پدرت ميتونه انگليسي صحبت کنه؟ من فارسي بلد
نيستم.
- پدرم شهيد شده. 💔تو هم که به خدا و اين چيزها اعتقاد نداري به زحمت، دوباره تمام
قدرتم رو جمع کردم... از اينجا برو... برو...
نویسنده:بہ نقل از فرزند و همسر شہید سید علے حسینے 🌷
❌رمانـــــ📚 فقط یڪ شنبہ سہ شنبہ و جمعہ در ڪانال قرار میگیـرכ
𝓳𝓸𝓲𝓷↯🍃
https://eitaa.com/joinchat/2049507374Cc7ce24149c