اونجاڪہسھرابسِپھࢪۍگفت:
کٌجاسٺجـاۍِࢪِسيدَن
وَپَھنڪَࢪدَنِیِڪفَرش
وَبیخیـٰالنِشَستن..!؟
دَࢪجَواببٰایَدگٌفت:بِینٌالحَࢪَمِـین..♥️
هدایت شده از بنر های حقوقی تبادلات آدرینا
شروع تبادلات پر جذب آدرینا♡
شرایط تبادل حقوقی:
بنر ها پاک نشه..
2000 ریال بزن و بنرت به مدت 2 هفته جزو بنر های حقوقی ثبت میشه..
آیدیم:
@pMFNMp
اینفو تب:
https://eitaa.com/joinchat/3319988375Ca244334e72
هدایت شده از بنر های حقوقی تبادلات آدرینا
تصویر بالا رو باز کن🙃
اگه اسم عــشــ♥️ــقـــت بود عضو شو🙃
ولی اگه نبود عضو نشو🙃
🌿⃟ @Lovebackpack
هدایت شده از بنر های حقوقی تبادلات آدرینا
@Eshghvpoolis_1401
بهترین رمان ایتا که ایتا رو ترکوندهههه😍😍☝️🏻☝️🏻☝️🏻☝️🏻
خودت برو بخونش من توضیحی نمیدم..
ژانر: عاشقانهههه♥️، مذهبی💚، هیجانیییی😱، پلیسی😎.
هدایت شده از بنر های حقوقی تبادلات آدرینا
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
+بله؟
پوزخند کوچیک و شیطونی زدم
_ خانم با عرض تسلیت باید بگم دخترتون رفته زیر تریلی و کتلت شده!!
مامانم جیغی کشید و نتونستم خودم و نگه دارم و زدم زیر خنده.
در رو باز کرد و رفتم داخل ولی با صحنه ای که دیدم...
😱😱😱👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3051749553C2e06e51e29
🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫
رمانی که یه شبه ایتا رو ترکونده☝️🏻
هدایت شده از بنر های حقوقی تبادلات آدرینا
🔴 داعشی که مدافع حرم شد⁉️
⭕️ 13سال بیشتر نداشت، اما با همین سن کمش عضو نیروی داعش شده بودو چند نفری رو کشته بود....
♨️ چند روزی بود که توسط بچه های #فاطمیون اسیر شده بود بخاطر سن کمش بچه ها دلشون براش میسوخت جیره لباسشان را به او داده بودند کنارش هم تعدادی کلوچه و تنقلات بود گذاشتن یه روز رفتی بهش سر بزنیم که ....
الله اکبر!باور کردنی نبود 😱👇
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f
📌سنجاق شده
هدایت شده از بنر های حقوقی تبادلات آدرینا
پایان تبادلات پر جذب آدرینا♡
شرایط تبادل حقوقی:
بنر ها پاک نشه..
2000 ریال بزن و بنرت به مدت 2 هفته جزو بنر های حقوقی ثبت میشه..
اگه از تبادلات حقوقی جذب نداشتی پولتون رو پس میدم.
آیدیم:
@pMFNMp
اینفو تب:
https://eitaa.com/joinchat/3319988375Ca244334e72
آمال|amal
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 #رمان_چادرگلدار_قسمت_چهاردهم🌺 مریم خانم مادر اکبر بعد از شهادت آقا جعفر و مشکل
🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺
🌺
#رمان_چادرگلدار_قسمت_پانزدهم🌺
بارداری سختی داشتم و باید مراقبت میکردم
همش بقیه میومدن خونه کمکم، اما منطاقت نمی آوردم یواشکی کارهام را انجام می دادم اکبر گاهی کمک مي کرد ولی از کار خونه خوشش نمی آمد
ماههای آخر سنگین شده بودم و بیرون رفتن از خونه برام سخت بودگاهی خواهرام یا خواهرهای اکبر مي اومدن پیشم
تقریبا روزهای آخر بارداریم بود و خواهرم پیشم بود وقتی کسی خونمون بود باید استراحت می کردم، چون باهام دعوا مي کردن
رفتم نشستم جلوی تلویزیون اخبار بود وای خدای من اخبار چی می گه صدام لعنتی حرم امام حسین را تخریب کرده بود
همه جا دور سرم چرخید و روی زمین افتادم
وقتی چشم باز کردم پلکهام سنگینی می کردن و مثل پرده جلوی چشمام بالا پایین می رفتن خدایا من کجام درست حرف نمیتونستم بزنم چند بار تکرار کردم
یه دفعه خواهرم را دیدم اومد جلو و گفت: خدیجه جان چیزی نیست اتاق عمل بودی
خدا را شکر خطر رفع شد
یه دفعه یاد بچم افتادم دست روی شکمم کشیدم
خواهرم گفت: عزیزم شکمت پربخیه ست مواظب باش
و با صدای گریه بلند گفتم: بچم کجاست تورا خدا بچم کجاست
پرستار سراسیمه اومد داخل و گفت: خانم چه خبره آروم باش تازه عمل کردید، پسرتون سالم و صحیح اتاق نوزادانه
همراه مریض لباسهاشو را بیاره
ولی من آروم نمیگرفتم و همش گریه می کردم
خواهرم سریع رفتو بعد از چند دقیقه یکی در زد
گریم ساکت شد، تعجب کردم چرا در می زنن
شاید نامحرمه به سختی روسری پوشیدم
در باز شد و اکبر یه چیزی تو دستش اومد داخل
بهش گفتم بچمکو گفت:سلام علیکم ما را یادت رفت، اینم بچت ببین ساکتیش به باباش رفته چقدر آرومه
میخواستم بلندبشم اما نمی تونستم
وقتی جلوتر اومد چهره ی معصومش را دیدم وای خدا آروم سرش را این طرف و اون طرف میچرخوند انگار دنبال چیزی می گرده
بچه را از اکبر گرفتم و بغلش کردم
انگار بچه یه قسمت از وجود خودمه
دلم میخواست هیچ کس حتی برای لحظه ای ازم جداش نکنه
اکبر گفت: خوب مامان خانم اسم بچه را چی بزاریم، نمیشه همش بگیم بچه؛ اسم بچه روش میمونه😄
دوباره گفت: یه انتخاب بیشتر نداریم، تو عاشق امام حسینی، معلومه دیگه حسین
باشنیدن اسم امام حسین دوباره ماجرا یادم اومد و شروع کردم به گریه
اکبرگفت: چی شد، حالت خوبه، میخوای پرستارو صدا کنم، چرا گریه می کنی؟
گفتم: اکبر تورا خدا اگه حرم امام حسین درست شد منو ببر کربلا تو دلم آشوبه
گفت: مگه حرم چی شده؟
با گریه گفتم: اخبار نشنیدی صدام لعنتی حرم امام حسین را خراب کرده
اکبر گفت:انشالله درست میشه باشه قول میدم هروقت تونستم ببرمت حالا آروم باش
همون لحظه خواهرم اومد داخل و گفت: دوباره که گریه کردی هنوز به بچه طفل معصوم شیر ندادی
اکبر گفت: بچه اسم داره "حسین"
خواهرم گفت: خاله به قربونش چه اسم قشنگی
🚫❌کپی از رمان حرام می باشد❌
#ساخت_کانال
مارا به دوستانتون معرفی کنید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1439432807Cba2016211f
🌺
🌺🌺
🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺