eitaa logo
آمال|amal
351 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
خراب کردن خانه خدیجه کبری س در حالیست که دانشمندان شیعه وسنی در مورد برتری این خانه ,استحباب زیارت آن چنین نظر داده اند الف) «فاسی»(م.832 ق.) از دانشمندان اهل سنت، دلیل برتر بودن خانه حضرت خدیجه(س)  را بعد از مسجد الحرام سکونت طولانی مدت پیامبر(ص)  در آن خانه می داند از زمانی که با حضرت خدیجه(س) ازدواج نمودند تا زمانی که از مکه هجرت فرمودند و همچنین فراوانی وحی در آن خانه را یکی دیگر از دلایل فضیلت و برتری آن بر می شمرد و  نیز به تولد فرزندان پیامبر(ص) در آن خانه  و  رحلت حضرت خدیجه (س) در آن نیز اشاره می کند. [49] لعنت دایمی خدواند بر وهابیت وآل سعود
🔆📿 🌻ازحاج‌آقاپرسید: - حاج‌آقاچیکارکنم‌سمت‌گناه‌نرم؟ + اول‌بایدببینےعاملِ‌گناه‌چیہ! زمینہ‌ش‌روازبین‌ببری! امابھترین‌راهِ‌حل‌اینہ‌کہ‌خودت‌رو‌ بہ‌کارخدامشغول‌کنے.. آدم‌بیکاربیشتردرمعرض‌گناهہ..! 🌱
تمامے‌رنگ‌هاے‌دنیا روسیاھ‌مے‌شوند وقتے سیاهے‌چادرٺ‌قد‌علم‌مے‌کند.. چه خوب‌مے‌دانستند‌قدیمے‌ترها: بالاتر‌از‌سیاهے‌رنگے‌نیست...😉!
زیادمون کنید🌹
°•❤️🖇 وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ۚ  مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم(۶۰،غافر) ------------------------------------------------- خدا اهل "رفاقت" است! خدا رفیق‌داری و جوانمردی را دوستد دارد،خودش بیش از همه اهل رفاقت و مروت است...! وقتی با همه ضعفت بھ یاد او باشی؛ با همه قدرتش بھ یادت خواهد بود...! 🌸
°•|✨❄️✨|•° 🌱 امام‌حســن مجتبے‌(ع)‌می‌فرمایند : خداوند‌ماه‌رمضان‌را‌میدان‌مسابقہ‌ای برای آفریدگان‌خود‌قــرار‌داده ‌تا‌با‌طاعتش‌برای خشنودے‌او‌از‌یکدیگـر پیشے‌گیرند..❤️ منبع:تحت‌العقول.ص۲۳۶📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ والله خدا مارو دوست داره..... اگہ نداشت نمیزاشت یہ لحظہ نفس بڪشیم! چرا قدرشو نمیدونیم براے خدا در این ماه مبارڪ رمضان بندگے ڪنیم نہ تنها در این ماه بلڪہ در ماه هاے دیگہ نوڪری خدارو ڪنیم.(: " /:
جوونانوجوونا.. زندگےزمانے‌خوش‌ࢪنگ‌میشہ‌،قشنگ‌میشہ‌ ڪہ‌ࢪنگش‌؛ خدایـےبشہ...!
تا‌زمـانی‌ڪھ‌دِل‌انســان آلوده‌به‌مُـحبت‌دنیاو هـوس‌هامی‌باشد؛ نَبایدتوقع‌حضـــورقَلب در‌نماز‌و‌لذت‌بـــࢪدن‌از عبادات‌داشت ! . . . :)!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فࢪمول‌شہادت : کمۍ‌خلوص‌نیت + عمل‌پیش‌چشم‌خدا‌ نھ‌فقط‌جلو؎‌چشم‌خلق‌خدا! اللہم‌اࢪزقنا....🌙
مےگفٺ: شہادٺ‌هدف‌نیسټ هدف‌‌اینہ‌ڪھ‌عَلمِ‌اسݪام‌و اسم‌امام‌زماݧ‌رۅ‌ببرید‌باݪا حاݪا‌اگھ‌ۅسط‌این‌راه‌شہید‌بشید [فداے‌سرِاسلام!]... :)
🟢قیمت غذای دریایی که گرونتره!😐
رفیق.! حالت‌کہ‌بدمیشہ‌وگرفتھ‌میشی نیوفت‌بہ‌جون‌پروفایلت!'‌پشت‌هم‌هی‌عوض‌کنی... پاشوبࢪوبایسری‌کاࢪمن‌جملھ⇩ نماز،قرآن،ࢪازونیاز،دࢪددل‌باامام‌زمان حال‌دلت‌روعوض‌ڪن:)❤️
تصویر بسیار زیبا از استتار یک جغد
به وقت رمان🦋
____🌱❣🌱___________ . . 🏝 . . در را با سروصدا بست و مقابل آینه ‌ایستاد، شانه از دستش روی زمین افتاد. نگاهش رفت روی محمدحسین و تکان آرام دست‌هایش. اگر ساکت می‌ماند دوباره خوابش می‌برد. دستی روی میز ‌کوبید تا خم شود. از شدت ضربه چراغ مطالعه افتاد و خودکار کنارش پرت ‌شد کنار رختخواب! محمدحسین نچی کرد و دستش را از زیر ملافه بیرون آورد. صدایش خش خستگی و بدخواب‌‌ شدن را با هم نشان داد: - کی آدم می‌شی! شلوارش را از چوب لباسی برداشت و نشست روی صندلی. بدون آن‌که جوابی بدهد پای راستش را فرو کرد توی پاچه. محمدحسین ملافه را از روی صورتش کنار زد و با چشمانی نیمه باز خیره‌اش شد و لب زد: - خوبی شما؟ در کمد را باز کرد و لباسی بیرون کشید. تیشرتش را با یک بلیز عوض کرد. سکوتش آزار دهنده بود. محمدحسین نیم‌خیز شد و گفت: - حالا که بیدارم کردی داری کدوم ور می‌ری؟ مقابل آیینه ایستاد و شانه را با تندی به موهایش کشید. محمدحسین طاقت نیاورد و متکا را پرت کرد سمتش. با ضرب خورد به کمرش و پاهایش به جلو خم شد. درجا شانه را سمتش پرت کرد که محمدحسین شانه را در هوا گرفت. کمی دیر جنبیده بود دماغش انحنا پیدا می‌کرد: - دوباره که سیمات قاطی کرده شما! - برای چی وقتی می‌آی همش می‌خوابی؟ محمدحسین ملافه را کنار زد و کامل نشست. دستی بین موهایش کشید. نگاهی به ساعت روی میز کرد. کلاً اگر دو ساعت خوابیده بود. بی‌انصاف چه بد به هم می‌کوبید همه چیز را: - فرمایش؟ جوابی از مصطفی که نگرفت بلند شد و ملافه را تا ‌زد: - صبر کن من لباس بپوشم بریم یه دور بزنیم. محمدحسین می‌دانست که یک جای عالم مصطفی کج شده و او هم دارد کج خلقی می‌کند. کرۀ زمین به‌خاطر همین گرد است که در زندگی آدم‌ها نه کجی وجود داشته باشد و نه زاویه. اما کلۀ پوک مصطفی این حرف‌ها را درک نمی‌کرد. با کجی و سختی، زاویۀ تند پیدا می‌کرد. به هم ریختگی هورمونی این دوران هم بود. محمدحسین وقتی از مادر شنید خاله دارد می‌آید و مصطفی را در حال غرغر کردن دید، دو زاریش افتاد که صغری و کبری این بدخلقی، در حدود همین مهمانی است. ... دختران بهشتے
____🌱❣🌱___________ ۲ . . 🏝 . . با مصطفی شش سالی فاصلۀ سنی داشت و بیش از یک برادر دوستش داشت. خیلی از کارهای مصطفی را مثل پدر برایش انجام داده بود و می‌دانست که با کمی دور شدن از خانه و گردش حالش عوض می‌شود. شاید کم کم زبان باز کند و آن‌چه که در ذهنش جولان می‌دهد را هم بگوید. اما مصطفی مثل همیشه که ترک موتور می‌نشست دست روی شانه‌اش نگذاشت. محمدحسین عمداً سکوت کرد تا خودش به حرف بیاید. چند دقیقه نگذشته بود که مصطفی لب باز کرد: - مامان نون و سبزی و میوه می‌خواد برای مهمان‌های ناخوندش‌. مهمان‌های همیشگی بودند اما این جمله و حس برای اولین بار از مصطفی بیرون زده بود. قطعه‌های جورچین ذهن محمدحسین داشت کامل می‌شد. آرام به مصطفی گفت: - خونده نخونده مهم نیست! قصه یه چیز دیگه است! مصطفی صورت مقابل باد گرفته بود و دلش نمی‌خواست قصه‌ای که بی ارادۀ او داشت شکل می‌گرفت، ادامه پیدا کند. خریدها را که تحویل مادر دادند دوباره راه افتادند. کمی خیابان‌ها را بالا و پایین کردند و سر آخر کنار مغازۀ پدر، موتور را روی جک سوار کردند. مصطفی را فرستاد تا از مغازۀ بالا بستنی بخرد. پدر سرگرم مشتری‌هایش بود و داشت درخواست‌هایشان را توی ترازو کیل می‌کرد. محمدحسین به عادت همیشه زود همراه پدر مشغول شد. مغازه که خلوت شد پدر صندلی پلاستیکی را هل داد طرفش و گفت: - خوش موقع رسیدی! صندلی را رو به پدر چرخاند و لبخند کوتاهی زد گفت: - با مصطفی اومدیم یه دوری بزنیم. پس مجید کجاست؟ دست تنهائید. پدر سرش را به مرتب کردن میز گرم کرد و جوابی نداد. از مادر شنیده بود این روزها دست تنها شده است. فکر کرده بود مجید مرخصی رفته باشد اما با این عکس‌العمل پدر برایش قطعی شد که اتفاقی افتاده و او خبر ندارد. حتماً مصطفی هم بی‌خبر است و الّا گزارش کامل را می‌شنید. تا آمد حرفی بزند مصطفی با سینی بستنی آمد. بستنی را خورده نخورده رو به پدر پرسید: - دست تنهایید امروز؟ مجید رو نمی‌بینم! حواسش بود که پدر کمی تأمل می‌کند در جواب دادن: - کارِ بهتر زیاده! هر جا هست سالم باشه! پس مجید چه بی سروصدا دیگر نمی‌آمد. دلیل کار پدر باید خیلی محکم باشد تا جوانی را از کنار خودش رد کند. دست از خوردن ‌کشید و نگاه مستقیمش را دوخت به صورت پدر و گفت: - تازه می‌خواست عروسی کنه. توی این بی‌کاری کجا بهتر از این‌جا! چی شده؟ با این سوال رک محمدحسین، مصطفی هم کنجکاوانه دست از خوردن کشید. پدر متوجه شد که دیگر نمی‌تواند جواب سر بالا به آنها بدهد. مخصوصا که محمدحسین برایش مثل یک پسر معمولی نبود. ... دختران بهشتی
۲پارت از رمان رنج مقدس تقدیم تون💗 نظراتتون رو درمورد رمان بگیر🌸 https://harfeto.timefriend.net/16184915966634
⚠️🔗 وقتی که "نصف دانه خرما" «مارا از آتش جهنم دورمیکند»، و "صدقه" دادن... «خشم پـروردگار راخاموش میکند»، »و "دو کلمه"... «میزان اعمال ماراسنگین میکند»: "سبحان الله وبحمـده " "سبحان الله العظیـم".. »و"روزه یـکروز"... «مارا هفتاد سال ازجهنم دور میکند»، »و "وضو گرفتن"... «گناهان اعضای بدن رامحو میکند»، »و "ثـوابی"... «که دهـها برابر میشود»... »و "گنـاهی" که... «با توبه ای خالصانه بخشیده میشود»....! »پس چرا بعضی ها فکر میکنند... «که "بــهشت" دور است؟ اللّهُم عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرج❤️🌱
گــفتم اے دوست تو هم گـاه به یادم بـودے؟ گفت من نـام تو را نـیز نمےدانستم
ولےیہ‌روزمیاد ! کہ‌توتقویم‌مینویسن .. تعطیلےرسمے=ظھورِ‌حضرتِ‌عشق(: انشاءالله..🤲🏻 🌾
🌼🌸🍀 🧡 🌷آیت‌الله‌بهجت (ره): ✅کسالت در به‌این شکل رفع می‎شود که بنا بگذارید هرشبی ڪه مـوفق به خـواندن آن نشدید قضای آن را به جا آورید. 🌻||