eitaa logo
آمال|amal
361 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خــاک ایـــرانه 🇮🇷که اسمش تـــوی جـــهـــان ورد زبـــونـــه آرامش و امنیتش از سربازهای بی نشونه... 🌿~ 📲 ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @Childrenofhajqasim1399 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
تعبیر بسیار عجیب و عاشقانه مجری تلویزیون ملی عراق در وصف حاج قاسم.... @Childrenofhajqasim1399
حضرت علی اکبر (ع) در کلام امام خمینی (ره) حضرت امام خمينی (قدس سره) در درس اخلاقشان فرمودند: تمام مدايح و گفتار اهل بيت (عليهم السلام) خصوصاً حضرت اباعبدالله (عليه السلام) در مورد حضرت علی اکبر (عليه السلام) حاکی از اين است که اگر علی اکبر (عليه السلام) در کربلا به شهادت نمی رسيد، خود، امام « مفترض الطاعه » می بود. ( يعنی امامی که اطاعت او واجب است) . @Childrenofhajqasim1399
مهدی جان 😭😭😭 امروز که روضه ی " اربا اربا " مدام پیش چشمان نازنینتان مرور می شود ، بر قلب شریف و مهربانتان چه می گذرد ؟ ... چقدر اندوه شما سنگین است .. چقدر جان شما غمناک است .. ای کاش به حرمت این روزهای اشکبار و معطر ، خداوند ظهورتان را برساند ... پدر و مادر و جان و همه ی هستی مان بفدای قلب شرحه شرحه و پرالتهابتان ... @Childrenofhajqasim1399
«مٌھِم‌ٺَـࢪین‌ڪاࢪِمـا‌ پیداڪَردَنہ‌پَـناهہ... •یِڪے‌پَـناھ‌میبࢪھ‌بـہ‌پـول• •یِڪےپَـناھ‌میبرھ‌بـہ‌گـناه• •یِڪےپَـناھ‌میبرھ‌بـہ‌مـࢪدٌم• •یِڪے هَـم‌پنـاه میبࢪه بِھ اِمـٰام‌حٌسِـین...♥️🖇» ...!💔🌿 @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️رجزمحکم و زیبای حضرت علی اکبر 🎦فتوکلیپ باسخنرانی دکتر رفیعی @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
__________♥️__♥️__♥️_______________ خیلی دنبال چیزهای آنتیک وگران نبودیم.هرفروشگاهی که میرفتیم دنبال جنس ایرانی بودیم.نظرهردوی مااین بودکه تاجایی که امکانش هست وسایل زندگی آینده مان ایرانی باشد.حمیدروزاول خریدجهازگفت:"وقتی حضرت آقاگفتندازکالای تولیدداخل حمایت کنین ماهم بایدگوش کنیم وجنس ایرانی بخریم". شانزدهم شهریورروزعروسی آقاسعیدبود.خیلی خوش گذشت،ولی ازرفتارحمیدمشخص بودزیادسرحال نیست.ته چشم هایش نگرانی دادمیزد.به خاطرازدواج برادردوقلویش یک جورخاصی شده بود.بعدازمراسم جلوی درتالارمنتظرش بودم اماحمیدآن قدردرحال وهوای خودش غرق بودکه حواسش پرت شدومن رابعدمراسم درحیاط تالارجاگذاشت.چندقدم که رفته بودتازه یادش افتادمن هم هستم.کمی ناراحت شدم.به خنده چندتاتیکه انداختم وحسابی ازخجالتش درآمدم:"ماشاءلله حمیدآقا!به به!ببین ماباکی داریم میریم سیزده به در!باکی داریم میریم پیک نیک!روی دیوارکی داریم یادگاری مینویسیم!کی آخه زنش روجامیذاره حمید؟"این طورجاهادوست داشتم آب روغنش رازیادکنم تابیشترتحویلم بگیرد. به خاطرهمین فراموش کردن،باشرمندگی کلی معذرت خواهی کرد.به حمیدحق میدادم.بالاخره بعدازاین همه سال دوبرادری که باهم بزرگ شده بودندداشتندسراغ زندگی خودشان میرفتندواین خیلی سخت بود. خندیدم وگفتم:"بله حق دارین حمیدآقا.منم خواهردوقلوم ازدواج میکردممکن بودهمچین کاری کنم،شماکه جای خودداری". بعدازعروسی آقاسعیدهرجاکه میرفتیم همه ازعروسی مامی پرسیدند.وقت زیادی نداشتیم. مهم ترین کارمان اجاره کردن یک خانه مناسب بود.حمیدنظرش این بودکه یک خانه بزرگ اجاره کنیم.دوست داشت بهترین هارابرای من فراهم کند.اولین خانه ای که رفتیم حدود120متربود؛خیلی بزرگ ودل بازبانورگیر عالی.قیمتی که بنگاه گفته بودباپس اندازحمیدجوربود. تقریباهردوتایی خانه راپسندیده بودیم.خوشحال ازانتخاب خانه مشترکمان ازدربیرون آمدیم.هنوزسوارموتورنشده بودیم که یکی ازرفقای حمیدتماس گرفت.صحبتشان که تمام شدمتوجه شدم حمیدبه فکرفرورفته است. وقتی پرس وجوکردم گفت:"خانم میخوام یه چیزی بگم چون بایدتودرجریان باشی،اگرراضی بودی اونوقت انجام بدیم.یکی ازرفیقام الان زنگ زدمثل اینکه برای رهن خونه به مشکل خورده،پول لازم داشت.اگرتوراضی باشی مانصف پس اندازمون روبه دوستم قرض بدیم،بانصف بقیش یه خونه کوچک تررهن کنیم تابعداکه پول دستمون رسیدیه خونه بزرگتراجاره کنیم". پیشنهادش راکه شنیدم جاخوردم این پاوآن پاکردم.میدانستم باپولی که می ماند،خانه ی چندان خوبی نمیتوانیم اجاره کنیم.پیش خودم دودوتاچهارتاکه کردم دیدم دریک خانه ی کوچک محله های پایین شهرهم میشودخوش بود.ازآنجایی که واقعااین چیزهابرایم مهم نبود،برای همین خیلی راحت همان جاقبول کردم.میدانستم بیشترخرج عروسی واجاره خانه روی دوش حمیداست.نمیخواستم اول زندگی تحت فشارباشد. باپولی که مانده بودبه چندتابنگاه سرزدیم.خیلی سخت میشدبااین مبلغ خانه اجاره کرد.مشاوراملاک فلکه"شهیدحسن پور"به ماآدرس خانه ای رادادکه داخل خیابان نواب بود. باحمیدآدرس به دست راه افتادیم.ازپیرمردی که داخل کوچه روی صندلی جلوی خانه خودشان نشسته بودآدرس منزل"آقای کشاورز"راپرسیدیم.ازنوع نگاه وپاسخ پیرمردمسن متوجه اختلال حواس اوشدیم.کمی که جلوتررفتیم خانه راپیداکردیم.این اولین خانه ای بودکه بعدازنصف شدن پول پس اندازمان میخواستیم ببینیم.یک ساختمان دوطبقه که درنگاه اول خیلی قدیمی وکوچک به نظرمیرسید. حمیدزنگ خانه رازدوکمی بعدپیرزنی چادربه سربیرون آمد.بعدازسلام واحوال پرسی حمیداجازه خواست خانه راببینیم.چون مستاجرداشت وخانه به هم ریخته بودحمیدداخل نیامد. من پذیرایی،آشپزخانه واتاق رادیدم وپسندیدم.خانه دلنشین وزیبایی درطبقه همکف که خیلی نقلی وجمع وجوربود.صاحب خانه هم طبقه بالازندگی میکرد.درکه بازمیشدیک پذیرایی بیست متری،اتاق خواب کوچک هجده متری که باچهارچوب های مشبک چوبی ازپذیرایی جدامیشد،آشپزخانه دوازده متری باحیاط کوچک وجمع جورکه درورودیش ازپذیرایی بازمیشد.دستشویی طبقه ماهم داخل حیاط بود.داخل حیاط یک ردیف گلدان های شمعدانی چشم نوازبود.این خانه باتوجه به پولی که داشتیم برای شروع زندگی خوب بود.ازخانه که بیرون آمدم به حمیدگفتم:"همین جاخوبه،من پسندیدم"حمیدهمان روزخانه راباهفت میلیون قرض الحسنه به عنوان پول پیش وماهی نودوپنج هزارتومان اجاره،قولنامه کرد. فردای روزی که صاحب خانه خبردادمستاجرقبلی خانه راخالی کرده باحمیدرفتیم که دستی به سروروی خانه بکشیم اولین بارباخودمان آینه وقرآن ویک قاب عکس ازامام خامنه ای بردیم.این قاب عکس همان عکسی بودکه باهم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم. حمیدگفت:"بایداول حضرت آقاخونه ماروببینن". ادامه دارد... کپی/اصکی❌ 💝|• https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
_____________♥️__♥️__♥️______________ قرآن راوسط طاقچه گذاشتیم.یک طرف آینه یک طرف هم قاب عکس.حمیددوقدم عقب ترازطاقچه چنددقیقه ای خیره به عکس حضرت آقانگاهی کردوگفت:"میبینی آقاچه قدرتوی دل بروونورانیه.به خاطرایمان زیاده.حاضرم هرکاری بکنم ولی یه لحظه لبخندازروی چهره آقاکنارنره". خانه ای که اجاره کرده بودیم نیازبه نظافت داشت.ازقبل کلی وسیله برای تمیزکردن دیوارهاوکف اتاق هاگرفته بودم:ازسطل آب گرفته تااسکاج ودستمال وشیشه شور.چندروزی کارمان همین بود.بعدازظهرهاحمیدکه ازسرکارمی آمدباهم برای تمیزکردن خانه میرفتیم.این کارهابرایم حس خیلی خوبی داشت.احساس اینکه واردیک زندگی مشترک میشویم خوشایندبود. روزدوم مشغول تمیزکردن شیشه هابودم که متوجه زنگ درشدم.ازشیشه پنجره عمه رادیدم که بایک جعبه شیرینی واردحیاط شد.خانه آنقدرقدیمی وکوچک بودکه وقتی عمه دیدگفت:"فرزانه اینجاراچه جوری پسندکردی؟عقلت رودادی دست حمید؟"تعجب کرده بودکه یک تازه عروس همچنین جایی راپسندیده باشد.گفتم:"بنده خداحمیدهیچ تقصییری نداره.من خودم اینجارودیدم وپسندیدم"خیلی های دیگرهم به من ایرادگرفتندولی من ککم نمیگزید .میگفتم:"ماهمین جاهم میتونیم بهترین زندگی روداشته باشیم"هیچ کس متوجه اصل ماجراواینکه مانصف پولمان راقرض دادیم نشد،به حمیدگفته بودم:"هرکسی خرده گرفت که چرااین ساختمان رواجاره کردی بگوفرزانه پسندیده.من همه مسیولیت انتخاب اینجاروقبول میکنم". حمیدهفته آخرقبل عروسی دوره آموزش عقیدتی داشت.وقت زیادی نداشتیم،ولی بااین حال سعی کردهمه جابامن همراه باشد.باحمیدبرای خریدعروسی به بازاررفتیم.هرمغازه ای که میرفتیم علاوه برماعروس ودامادهای دیگری هم بودندکه مشغول خریدبودند.مشخص بودخیلی ازآنهامثل ماروزعیدغدیررابرای مراسم ازدواجشان انتخاب کرده اند. برای حمیدیک انگشترنقره خریدیم که سه ردیف کج ودرهرردیف سه تانگین داشت.ازروزی که این حلقه راخریدیم همیشه دستش بود.یک کت وشلوارقهوه ای سوخته هم خریدیم که فقط شب عروسی پوشید.حمیدبرای من یک سرویس طلاگرفت.ازشانس من اصلاخسیس نبود.انتخابهایش هم حرف نداشت.چیزهایی راانتخاب میکردکه فکرش راهم نمیکردم.برای همین همیشه ترجیح میدادم خودش انتخاب کند.چون میدانستم سلیقه خیلی خوبی دارد. آن هفته من هم داخل دانشگاه خیلی درگیربودم.برای دعوت ازشهیدگمنام طوماروامضاءجمع میکردیم.خیلی دوست داشتم مثل دانشگاه های دیگرماهم داخل محوطه دانشگاه مقبره ی شهیدگمنام داشته باشیم.چندروزمانده به عروسی،صبح هابین دانشکده هادنبال امضاءمیچرخیدم وبعدازظهرهاهم باحمیدبرای خریدیاچیدن وسایل خانه میرفتم. یکی ازدوستان صمیمی ازروی شوخی به من گفت:"تودیگه چه عروسی هستی؟بیابرودنبال کارهای مراسم.هرکی جای توباشه تمام فکروخیالش این میشه که ببینه کدوم آرایشگاه بره،کدوم آتلیه عکس بندازه،کدوم لباس روبگیره.اونوقت تواینجاداری برای مقبره شهیدگمنام امضاءجمع میکنی؟"خندیدم ودرجوابش گفتم:"شمانگران نباشین،شوهرم راضیه.تاجایی که بشه امضاءجمع میکنم،بقیه پای شما".بعدهاکه پیکردوشهیدگمنام رادردانشگاه علوم پزشکی آوردند،حمیدهمیشه به من میگفت:"چون شهدای دانشگاه شماخارج ازمحدوده ی کلاسها هستن،حتمابریدسرمزارشون.اینهاروشما دعوت کردین،بی انصافیه رهاکنین." روزجهازبرون هم شوق داشتم هم استرس. همه ی خانواده وبستگان درجه ی یک درتکاپوبرای بردن وسایل خانه بودند.مشغول بسته بندی وسایل بودم که حمیدکنارم نشست ومقداری تربت کربلابه دستم دادوگفت:"این تربت روبین جهیزیه بذار.دوست دارم تمام زندگیمون بوی اهل بیت وامام حسین علیه السلام بگیره." میدانستم خانه ای که انتخاب کرده ایم کوچکترازآن است که تمام وسایل جهازرابتوانیم باخودمان ببریم،برای همین بسیاری ازوسایل مثل پشتی ها،میزناهارخوری،تابلوفرش ومیزتلفن خانه مادرم ماند.درجواب اعتراضهاهم گفتم:"ان شاءا...هرموقع خونه ی بزرگتررفتیم،این هاروهم می بریم." وسایل یکی یکی بین مردهای فامیل دست به دست تاماشین میرفت.بابیرون رفتن هرکدام ازآنهادرذهنم جای آن رامشخص میکردم .باصدای بلندی که ازحیاط آمدهمه ترسیدیم.وقتی به حیاط آمدم متوجه شدم اجاق گازازدستشان افتاده وشیشه جلوی آن شکسته است.چندروزمانده به عروسی یکی ازکارهای مااین شده بودکه دنبال شیشه جلوی این گازباشیم؛متاسفانه پیداهم نمی شد. روزهای آخربرای چیدن جهازازدانشگاه یکسره به خانه ی خودمان میرفتم حمیدهم برای جابه جایی وسایل ازسرکاربه خانه می آمد.چون خانه کوچک بود،چیدمان وسایل وقت وانرژی زیادی میخواست.حمیددرحالی که مشغول انداختن کارتن کف اتاق خواب بودگفت:"خانم!نظرت چیه غذای بیرون نگیریم.اجاق گازرووصل کنیم، همین جایه چیزساده درست کن بخوریم." ادامه دارد... کپی/اصکی❌ 💝|• https://eitaa.com/Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از زیتون مارکت
میدونی امشب چه شبیِ؟ 🧐 میدونی امشب قراره واسه کی سینه بزنی و صداش کنی؟👐 میدونی امشب واسه عباس‹ع›، یعنی سقای آب و ادب عزاداری میکنیم؟ 💔 میدونی عباس‹ع› با اون همه زیبایی مغرور نشد و همیشه با نقاب میگشت تا کسی با دیدنش به گناه نیوفته؟🙄🖐 میدونی عباس‹ع› جوون بود... زیبا بود... قوی بود... ولی جنگید برای راه حق👌 ادبش و احترامش به حسین‹ع› خیلی زیاد بود... به حدی که وقتی رفت پای فرات آب نخورد با خودش گفت اول حسین‹ع› و بچه هاش... بعد من... توی کتاب «سـَـقـّاٰیِ آبْ وَ اَدَبْ» وقتی عباس‹ع› پای فرات با خودش حرف میزنه یاد خاطرات بچگیش با مادرش میوفته: سی سال پیش زمانی که پنج ساله بودم شبی مادرم گفت: عباسم! در کربلا برادرت شهید خواهدشد... و اما! مادر تو منم و مادر حسین‹ع› فاطمه زهراست! پس مبادا به او برادر بگویی! مبادا پیش از او راه بروی! مبادا به او کمتر از مولایم و آقایم بگویی! مبادا کاری کنی حسین‹ع› محزون شود! مبادا در کربلا پیش از او آب بنوشی! مبادا جان خود را نگه داری و برای حسین فدا نکنی! عباس‹ع› این استوره و نمونه ادب و غیرت، این ماه زیبای بنی هاشم، هرگز و هرگز کمتر از این کار ها نکرد! 🖐 اگر عباس آب مینوشید تاب و توانی میگرفت... اما با خود گفت تاب و توان من حسین‹ع› نه آب! کاش همچون ماه زیبای بنی هاشم پا در رکاب حق شهید شویم و زنده بودنمان را با شهادت تضمین کنیم🙃✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-🖤☁️ دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علے پاره های بدنت را ، جگرم سوخت علے @Childrenofhajqasim1399
«اسلام علیک یا ابا عبدالله» "نقاشی زیبای دوست قشنگم😍به مناسبت این ایام..." اون چیزی‌که‌اون‌بالاست‌امضاشونه😁 🙃 @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
«اسلام علیک یا ابا عبدالله» "نقاشی زیبای دوست قشنگم😍به مناسبت این ای
اگه کسی نقاشی یا کلیپ یا هرچیزی برامون درست کرده به ایدی زیر ارسال کنه @Sohrabizadeh
آنچه در عــشــاق الــحــســ♥️ـــین گذشت... 🌱ꔷ͜ꔷرویاهات راهو بلدن 🕊 پست های امروز تقدیم به شهید میثم شکوری🥀 امیدواریم که از پست هامون خوشتون اومده باشه... هیئت می روید برای ماهم دعا کنید🤲🏻🙃🖤 ترک نکن بزار رو بی صدا😉 یاعلی 🌃✋🏽 @Childrenofhajqasim1399
امشب شب تاسوعاست مارو هم دعا کنید....🤲🏻🖤💔
مدار1:20 شما یاحسین گفتید🌺 و ࢪساندید خودتان ࢪا🕊 تـا حـسـیـن....🌸🍃 کاش ذکࢪ یاحسین....💠 ما ࢪا نیز حسینے ڪند🌹 @Childrenofhajqasim1399
🖤 بِسمِ رَبِ العَباٰس 🖤
هدایت شده از 『دخترانِ‌بہشتی🌱!』
Γ🌿•• ❣️یاسَیِّدی 💠یا صاحِبَ الزَّمان . . .💠 نامه ام تنها یک کلمه بود آن هم : 💥بــــــیـــــــــــــــا ...!!! زمانی که می خواستم امضایش کنم یاد همان نامه ی معروف کوفیان به امام زمانشان افتادم... دستانـــــم را بدجـــور لـرزانـــد...😔😔 🍃ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🍃 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ Eitaa.Com/DukhtaraneBeheshti ••🌿」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اظهارات شهید سرفراز قاسم سلیمانی از ناکامی آمریکا در مقابل طالبان و فرار از افغانستان ‌ 🆘 @Childrenofhajqasim1399
°•.🌿🖤.•° ارباب نمی‌زاریم هیئت‌ها خالے‌ بمونہ اما ماسڪ می‌زنیم تا بگیم حســـــین‌جان نوڪر بہانہ دست رقیبان نمی‌دهد..✌️🏼!' ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @Childrenofhajqasim1399 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○