ْ
بـَداخلاق بودن و که همه بلدن ؛
اگه زرنـگـی ، تو هـر شـرایـطـی
خـُوش اخلاقیت رو حـِفظ کن .
#شهید_محسن_حججی🤍
@amamzamane12|فدائیان مهدی عج
هرکس دعای خیر ِمادرش بدرقهٔ راهش شد
یقیناً عاقبت به خیر شد . . !✨
@amamzamane12|فدائیان مهدی عج
『بسماللھِالذیخلقمھدۍ''؏'':)!』
♥السلام علیکَ یا بقیه الله (عج)♥
🌹•✾•✨♥️✨•✾•🌹
@amamzamane12
متن زیارت عاشورا :>♥️
خیلی وقتمون رو نمیگیره رفقا
🌹•✾•✨♥️✨•✾•🌹
@amamzamane12
تُوصیفقَشَنگیستدَراینعالَمهَستی✨️
تُـ♡ــوعَرشبَرینیوَمَناَزفَرشزَمینَم❣️
اَلسَّلامُعَلَیْکَیااَباعَبْدِاللّهِالْحُسَیْن(ع)✋️
@amamzamane12|فدائیان مهدی عج
🔴●گلی برای دستهای سوخته🥀
🔹پرستار آخرین چسب را روی دستهای سوخته رحیم زد و با لحن دلسوز اما جدی گفت:
خدا خیلی بهت رحم کرده! با چه جرأتی پیکنیک رو وسط آتیش بلند کردی؟ حتی فکر کردن بهش هم جرأت میخواد.
وسایل پانسمان را روی میز گذاشت و بیآنکه منتظر حرفی از رحیم بماند ادامه داد: راستش رو بگو، اصلاً فکر کردی به عاقبتش؟
دوباره با زیرکی نگاهش کرد و گفت: البته که خوب توی فضای مجازی اسم در کردی! همه دربارهات حرف میزنن. ولی به این فکر نکردی که با این قهرمانبازی ممکن بود جونت رو از دست بدی…
پرستار تند و پشت سر هم حرف میزد. رحیم که از شدت سوزش دستهایش پلکهایش را روی هم گذاشته بود، با شنیدن حرفهای پرستار لبخند تلخی زد و با لهجه شیرین افغانستانی گفت:
خواهر داری؟
پرستار سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخند گفت:
ـ دو تا…
رحیم نفس عمیقی کشید:
ـ اون لحظه که شنیدم یه دختر بچه ۹ ساله از ترس توی کوچه جیغ میزنه و فریاد میکشه «آتیش آتیش، خونهمون آتیش گرفته!»، فقط صدای خواهر خودم تو گوشم پیچید. همون موقع که طالبان ریخته بودن تو خونهمون و خواهرم رو با موهاش تو کوچه میکشیدن. از اون روز هر شب با صدای جیغش از خواب میپرم.💔💔
اون موقع کوچیک بودم، هیچ کاری نتونستم بکنم… وقتی صدای زهرا رو شنیدم، یاد نازگل افتادم، انگار خونواده خودم وسط آتیش بود.
رحیم دوباره نفسی عمیق کشید و ادامه داد:
ـ آره خانم پرستار، من اصلاً فکر نکردم… چون وقتی آدم میبینه خونوادهش تو آتیشه، نمیتونه فکر کنه. ما با هم غریبه نبودیم. وقتی پدر زهرا توی اون گرما هر روز با دو تا قالب یخ میاومد و میگفت «پسرم، این یخها برای شما»، چطور میتونستم صدای جیغ دخترش رو بشنوم و کاری نکنم؟
پرستار که از موج احساس حرفهای رحیم، متاثر شده بود، با شرمندگی گفت:
ـ تو هم مثل داداش خودمی، اگر حرفی زدم فقط از سر دلسوزی بود، به دل نگیر.
رحیم که از سوزش دستهایش بیتاب شده بود، لبخندی زد و چشمهایش را بست.
وقتی دوباره چشم گشود، هوا تاریک شده بود. به اطراف نگاهی انداخت؛ دستهگلی زیبا و یادداشتی روی میز بود:
«داداش رحیم، ممنونم. ـ از طرف زهرا.»
#رحیم_رحمانی
#افغانستانی 🇦🇫
@amamzamane12|فدائیان مهدی عج
4.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشام پر از اشکِ
دلم مسافر شد
عالم عزادارِ
امامِ باقر شد...
#شهادت_امام_باقر
#امام_محمد_باقر
#باقرالعلوم
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راوی کرببلایم ، جگرم میسوزد
🥀سوز زهرست که پا تا به سرم میسوزد
زهر تسکین شده بر آتش جان و جگرم
🥀از جفا سوخته مادر همه ى بال و پرم
شهادت امام محمد باقر(ع)🥀
تسلیت باد🏴
▪︎@amamzamane12|فدائیان مهدی عج
● ظهور علم...
☀️ با غروب خورشید باقر العلوم،
چراغ دانایی خاموش نشد…✨
در دل خاک مدینه، نوری پنهان شد، که با ظهور مهدی، دوباره جهان به نور علم روشن خواهد شد.
🏴 سالروز شهادت شکافنده علم نبوی و مظهر حلم علوی #امام_باقر علیهالسلام تسلیت باد.
▪︎@amamzamane12|فدائیان مهدی عج