eitaa logo
این عماریون
377 دنبال‌کننده
235.9هزار عکس
63.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
نور وشهید تفحص ، سید علی موسوی🍃⚘🍃 درتاریخ   ۱۳۴۶/۲/۱۵   در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ایشان #شهید هم هست. برادرش علی محمد  از دفاع مقدس هستند. 🍃⚘🍃 مادر دو برادر را معرفی می کنند : ۸ فرزند داشتم، 4 دختر و 4 پسر علی محمدمتولد شهریور سال 47 بود که در سن سالگی در 24 بهمن سال 64 در عملیات# والفجر 8 در جزیره فاو شدند. 🍃⚘🍃 و علی هم متولد 15 اردیبهشت سال 46 بود که در نهم فروردین سال 71 در جریان عملیات در فکه به رسیدند. 🍃⚘🍃 خانه ما روبروی نیروی هوایی در پیروزی آن جا بود و سال اول و دوم ابتدایی را در مدرسه نجفی اسلامی در همان کوچه های پایین الان می گویند گمنام آن جا مدرسه می رفت. یکی دو سال آن جا مدرسه رفت بعداً ما رفتیم رودهن و  سه، چهار سال هم رودهن بودیم دوباره آمدیم و رفتیم کرج دوباره کرج هم رفت مدرسه از مدرسه باز دوباره آمدیم تهران تهران که آمدیم در سال 1363  پدرشان سه چهار ماه رفت ، بعد هم سید رفت و او همیشه در بود. سه ماه و چهار ماه می آمد و در در سمت تخریب چی بود. 🍃⚘🍃
قبل از این که به بروند در مغازه  سبزی فروشی پدر کار می‌کردند، وقت اذان مغازه را پدر می بستندو می رفتند نماز، هر تا هم محمد هم علی این ها با هم می رفتند. 🍃⚘🍃 علی تا قطعنامه 598  بود و هر ۳یا۴  ماه می آمد یک هفته ده روز این جا می ماند و وقتی که تهران هم می آمد ما اصلاً نمی دیدیمش. شب ها می رفت مجلس حاج انصاری یا حاج منصور وقتی که می آمد این جا می گفت من آمدم نیرو ببرم، پسرعمه هایش، فامیل ها را راهی می کرد با هم می رفتند 🍃⚘🍃 عمویش شد اش شد هر وقت می آمد می گفت من آمده ام ببرم چند تا از پسرعموهایش را راهی   کرد. 🍃⚘🍃 بود و گفت که می خواهم برای کنم و امام فرمان داده.بالاخره آنقدر رفت تا قطعنامه 598 که اجرا شد، ما گفتیم حالا شما آمدی دیگر جنگ تمام شده بیا تهران گفت نه من تا هستم باید در این راه کنم و تا زنده ام و نفسم می کشم و را نمی کنم.رفت و در را می‌کرد.😭 🍃⚘🍃
به روایت از پدر : من تقریباً سال 1357 که انقلاب شد بعد از یک سال دیگه تا نزدیکی 1360 در منطقه جنوب سوسنگرد و در جاده اهواز ـ آبادان بودم وقتی شد فامیل هایمان کارهایش را می کردند بعداً به منم گفتند شما هم بیا برویم من را بردند به شهدا 😔 شوق و ذوق این را داشتیم که دنبال باشیم و دنبال باشیم. 🍃⚘🍃 وقتی دومم، علی شد، خوشحال بودیم را شکر می کردیم که ما را کرد و . 🍃⚘🍃 در سال 1371 هم سه ماه بود ازدواج کرده بود و حتی در شب اش هم اول رفت جماعت خواند. من در آن سال گفتم حالا امسال ازدواج کردی عید باش گفت نه من می خواهم بروم 🍃⚘🍃 رفت 10، 15 روز که ماند روز قبلش هم زنگ زد و گفت من می خواهم بروم پیکرها بیاورم. روز قبلش زنگ زد و گفت به مامان بگین «مامان من یکشنبه می آیم»😭 🍃⚘🍃 یکشنبه و سوم ماه رمضان بود که به رسید، این موضوع را به من نگفتند ،شب احیا بود من دیدم که یکشنبه نیامد دوشنبه نیامد بعداً بچه ها هم مثل این که فهمیده بودند شده😭 🍃⚘🍃
من خودم در زمان جنگ رفته بودم و پشت جبهه به رزمندگان خدمت می‌کردم. گفتم خودم می‌روم و پیدایش می‌کنم اما نشد. در این چند روز که از او بی‌خبر بودم نمی توانستم بخوابم.😭 🍃⚘🍃 چند روز بعد از این موضوع خواب دیدم همه این غواص ها با همان لباس غواصی می روند ولی آب مثل سنگ عقیق، سنگ هایی ته این دریا پیداست، ولی علی دیگر در آب محو شد، بلند شدم و گفتم علی شده😭😭 🍃⚘🍃 این ها می دانستند و می گفتند نه، گفتم نه من خوابم را دیده ام علی شده، خلاصه یکی دو روز گذشت دیدم این ها آمدند و گفتند که شده 😭 🍃⚘🍃 در انجام پاسدار وظیفه ای به نام رضا حیدری پایش روی مین وال مری می‌رود و مین منفجر می شود. خودش که تیکه تیکه می شود و ترکش این مین به بدن علی می خورد و وارد شش می شود و به می رسد.😭 🍃⚘🍃
علی قبل از پازوکی و است. با پازوکی دوست بودند، هر وقت با پازوکی از می آمدند در بودند. 🍃⚘🍃 این جا دم در 3،4 ساعت با هم صحبت می کردند می رفتند و می آمدند. از هم که اومد هر چی دوستانش نامه داشتند با خود می آورد و به خانواده هایشان تحویل می داد. 🍃⚘🍃 همش می گفت که من جا ماندم و من لیاقت ندارم. من بادمجان بم هستم من همه را می برم و یکی یکی می گذارم خودم باز برمی گردم.😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام سید علی موسوی هم درتاریخ   ۱۳۷۱/۱/۹   در جریان در فکه به آرزویش که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزار دوبرادر در تهران ، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘قطعه  ۵۳ 🍃⚘🍃
به روایت از همسرشهید سید مهدی موسوی: مهدی جزء اولین کسانی بود که به سوریه رفت. با نارحتی بهش می گفتم چرا باید بری سوریه بجنگی ؟ توی کشور خودمون به آدمهای مثل شما بیشتر نیازه ، نباید جانت را در یک کشور غریب از دست بدی.😔 مگه سوریه خودش جوون نداره که از کشورش دفاع کنند. چون مهدی سه ویژگی مهم داشت : با ، و مدار بود. روی همین اصل همیشه میخواست طرف مقابلش را روشن کنه.😔 می گفت : اشتباه شما همینه که به مرزها توجه میکنی اولا اینکه حرم زینب (س)⚘در محاصره است دوم اینکه مرز اسلام تا جایی است که اسلام و مظلوم وجود داره.😔 پس یک مسلمان واقعی باید گوش به فرمان ♡ باشه و از اسلام و دینش دفاع کنه که دشمنان اسلام نتونند به اون خدشه وارد کنند.
به روایت از مادرشهید : پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط برادرش خبر داشت و ما از طریق دوستانش که می گفتند سید مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد. هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق اتیتکت پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته.  وقتی من گریه می کردم مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد.😔 می گفت در سوریه حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن وظیفه ی همه ی مسلمانان است.  ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و آقا دستور دادند من دیگر حرفی نزدم.😔 مهدی دوبار به سوریه رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و همسرش جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم. پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید چشمش به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت.
دوست ایشان آسال همسرشان را به شهید مصطفی علمدار معرفی کرد، خانم ایشان  دوست همسر آسال بود، به همسر ایشان گفتند قبل از ازدواج یک ماهی برو وضعیت جسمی ایشان را ببین بعد با ایشان ازدواج کن. 🍃🌷🍃 همسرشان در جواب شان گفت:«من که سعادت نداشتم در جبهه حضور داشته باشم، پس بگذارید وظیفه ام را این گونه ادا کنم.» 🍃🌷🍃 وقتی همسرشان  فهمید ایشان هستند از ایشان خواست که آن دنیا پیش فاطمه (س)🌷 از او کند و اش که به ایشان گفتند: این بود که در از من نخواهید را کنار بگذارم. 🍃🌷🍃 بزرگوار ، ۲۷ مثل از ایشان  کردند‌. 🍃🌷🍃
دفاع مقدس حمید نخلی 🍃🌷🍃 در تاریخ ۱۳۴۰/۹/۲۳# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. دوران کودکی را پشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد و ادامه تحصیل داد تا دبیرستان و در رشته اقتصاد دیپلم گرفت. 🍃🌷🍃 از دوران نوجوان سواد و فکری بود، بود و. 🍃🌷🍃 با وجود این که  بود، ولی از و بالایی   و بود. 🍃🌷🍃 بطوری که در همان سالهای ۱۳۵۷_۵۸_۵۹# بطور و هم به انقلاب می پرداخت و هم با کمونیست ها، منافقین و سایر تفکرات انحرافی ایشان و داشت. 🍃🌷🍃 ایشان با شروع تحمیلی ، از همون اوایل  به رفت و در های زیادی  داشت. 🍃🌷🍃
به روایت از همسرشهید سید مهدی موسوی: مهدی جزء اولین کسانی بود که به سوریه رفت. با نارحتی بهش می گفتم چرا باید بری سوریه بجنگی ؟ توی کشور خودمون به آدمهای مثل شما بیشتر نیازه ، نباید جانت را در یک کشور غریب از دست بدی.😔 مگه سوریه خودش جوون نداره که از کشورش دفاع کنند. چون مهدی سه ویژگی مهم داشت : با ، و مدار بود. روی همین اصل همیشه میخواست طرف مقابلش را روشن کنه.😔 می گفت : اشتباه شما همینه که به مرزها توجه میکنی اولا اینکه حرم زینب (س)⚘در محاصره است دوم اینکه مرز اسلام تا جایی است که اسلام و مظلوم وجود داره.😔 پس یک مسلمان واقعی باید گوش به فرمان ♡ باشه و از اسلام و دینش دفاع کنه که دشمنان اسلام نتونند به اون خدشه وارد کنند.
به روایت از مادرشهید : پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط برادرش خبر داشت و ما از طریق دوستانش که می گفتند سید مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد. هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق اتیتکت پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته.  وقتی من گریه می کردم مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد.😔 می گفت در سوریه حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن وظیفه ی همه ی مسلمانان است.  ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و آقا دستور دادند من دیگر حرفی نزدم.😔 مهدی دوبار به سوریه رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و همسرش جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم. پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید چشمش به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت.
حضرت زینب (س)شهید محمد جاودانی🍃⚘🍃 محمد جاودانی بافکر در تاریخ ۱۳۶۷/۱۰/۲۴ در مشهد چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را تا کارشناسی ارشد مدیریت ادامه داد. از نظر خصوصیات شخصیتی، فردی خویشتن‌دار و کم‌حرف بود. از نوجوانی در بسیج حضوری فعال داشت و در همین سنین کتاب‌های مربوط به زندگی شهدا را مطالعه می­‌کرد و سبک زندگی شهدا را سرلوحه­ کارهای خود قرار می‌­داد. 🍃⚘🍃 شرکت در اردوهای جهادی از فعالیت­‌های محمد در دوران دانشجویی بود. به خاطر عشق و علاقه‌­اش به و سالار شهیدان🍃⚘🍃 هر سال در پیاده روی اربعین شرکت داشت. با تحولاتی که در منطقه و عراق و سوریه پیش آمد برای مبارزه با داعش چند نوبت به عراق و سوریه اعزام شد. محمد جاودانی دوست صمیمی شهید «مصطفی عارفی» و شهید «حسین هریری» بود.🍃⚘🍃 محمد بالاخره مزد اخلاص و جهاد خود را در عصر و ۸ مهر عاشورای سال ۱۳۹۶ گرفت و بر اثر اصابت موشک کورنت در منطقه دیرالزور به شهیدش پیوست و جاودانه شد.🍃⚘🍃