#عاشقانه #فرزندانمان رو #دوست داشتن، بعضی وقت ها که از کارش فارغ میشد بچه ها را به گردش میبرد و مانند آنها کودک و #همبازیشان می شد و سعی می کرد تا #اوقات خوب و شیرینی را برای آنها #فراهم آورد.😭
🍃🌷🍃
بر سر مسائل #اخلاقی و #مذهبی #دینش #پافشاری خاصی داشتند از #واجبات #نماز اول وقت و #امربه معروف و #نهی از منکر تا انجام م#ستحبات، هنوز صدای #گریه های #نیمه شب او و #العفوگفتنشان در خانه مان به #گوش میرسد.😭😭
🍃🌷🍃
#رزق و #روزی حلال را در #مالش رعایت میکرد ، #رضا #اطاعت و #احترام به #پدر و #مادرشان را
#بی چون و چرا #عمل می نمودند.😭
🍃🌷🍃
برای #دیگران #ارزش و #احترامی خاصی قائل بودندکه حتی با #سمتی که داشتند(فرمانده پدافند سپاه قدس) با #نیروهای #زیر دستشان برخورد #صمیمی و #پدرانه ایی داشتندکه آنها به #او، بمانند #پدری دلسوز #احترام میگذاشتند.
🍃🌷🍃
بسیار #خوشرو و #اهل سفر بودند، سعی میکردند در طول #سفر لحظات و خاطرات #شیرینی را برایمان رقم بزنند. #ساده زیست و #ساده پوش بودند و#شیفته زرق و برق #دنیا #نبودند.😭
🍃🌷🍃
#پسر اولم ،
#محمدحسن در #عملیات فتحالمبین به #شهادت رسید و #پیکر او و#تعدادی دیگر از #شهدا پس از 13#روز در خاک عراق پیدا شد، تمام مقدمات ازدواج #محمدحسن فراهم شده بود اما #قبل از #ازدواج به #شهادت رسید.😭
🍃🌷🍃
همسرم بعد از #شنیدن #شهادت #پسرم که قرار بود داماد شود منزل را ۹#شب و روز چراغانی کرد و خودم نیز با انجام #غسل #صبر و #تلاوت قرآن #فراق #فرزندانم را بر خود آسان کردم.😭
🍃🌷🍃
#پسردومم
#محمد محسن هنگام #شهادت تنها 15#سال داشت، از 13#سالگی به #جبهه رفت و با اینکه #سن و سال #کمی داشت اما در #گروه #شناسایی #فعالیت داشت، در سالهای 1360# تا 1362# در #جبهه بود و در خاک عراق به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#پسر سومم،
#محمدجواد پس از #شهادت #برادرش که #لباس #برادر بزرگ خود را به #تن کرده و در سن 18#سالگی وارد #سپاه شد و در همان 18# سالگی نیز با #خواهر #شهید سید عبدالحمید حسینی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
#محمدجواد پس از #برادران خود به #جبهه رفت و در #عملیات کربلای 5 به #برادران خود #پیوست و #داغ از دست دادن #فرزندانمان برای #همسرم بسیار #سخت بود.😭😭😭
🍃🌷🍃