eitaa logo
این عماریون
385 دنبال‌کننده
230.6هزار عکس
62.3هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم هرچیزی یک مقدمه ای نیاز داره. همانطوری که قول دادیم خاطرات حاج حسین همدانی رو منتشر کنیم سر قولمون هستیم. ولی امشب یکی از سخنرانی های حاج حسین در مورد سوریه رو منتشر میکنیم که به نوعی بخشی از خاطرات ایشون هست. ✅ سخنرانی منتشر نشده شهید بزرگوار : ⛔️ ما وقتی سه چهار سال قبل به سوریه رفتیم با کشوری مواجه شدیم که حزب بعثِ آن، دیوارهای آهنین و درهای پولادینی به دور خود داشت و اجازه نمی‌دادند ما کار کنیم. در یک ارتشی رفتیم که برای نماز خواندن، تنبیه اخراج را قرار داده بودند! 🔗 چه اتفاقی افتاد که این نیروها امروز_پشت سر نماز جماعت می‌خواند؟ و در ماه رمضان روزه می‌گیرد؟چه اتفاقی افتاده که امروز وقتی به پادگان‌ها می‌رویم، فرمانده لشگر گارد، مهر کربلا برای نماز ما می‌آورد؟ بدانیم که اکثر اهل سنت پای کار هستند. 🔴 بسیجی که ما در سوریه راه‌اندازی کرده‌ایم (حدودا 42 تیپ، 138 گردان که 30000 نفرشان به ایران آمده و آموزش دیده‌اند) از اهل تسنن هستند.سوریه عمق استراتژیک ایران است. سوریه به نیابت از ما در حال جنگ است. ما نیروی ایرانی به آنجا نبرده‌ایم. 👈 ایرانی‌هایی که به آنجا رفته اند، مستشارند. این برادرانی که شهید می‌شوند، در کنار یک فرمانده سوری هستند. در حلب یک جوانی را در کنار یک سرلشکر گذاشته بودیم، وقتی بعد از سه یا چهار ماه که می‌خواست به مرخصی و پیش خانواده‌اش بیاید، آن سرلشکر می‌گفت: وقتی این جوان می‌خواهد برود، انگار قلب من می‌ایستد!... ⚔ این برای شهر است که پنج میلیون جمعیت اهل سنت دارد.جوانی به نام حسن در ظرف دو سال و نیم در آنجا تربیت شده که امروز و تکفیری‌ها برای سرش گذاشته‌اند. در ظرف دو سال این اتفاق افتاده در حالی که ما فقط 12 روز به او آموزش تیراندازی داده‌‌ایم. امروز فرمانده یک تیپ شده و 130 روستا را آزاد کرده. به هر جایی که می‌خواهد حمله کند، قبل از حمله او، تروریست‌ها منطقه را از ترس، خالی می‌کنند. این ها افتخار و دستاورد ماست. 💪 جوانی را در آن‌جا به عنوان فرمانده گذاشته‌ایم که مردم وقتی بچه‌دار می‌شوند، او را دعوت می‌کنند تا اذان و اقامه را در گوش فرزندشان بگوید و روی بچه‌هایشان می‌گذارند. اتفاقات خیلی بزرگی در آن جا روی داده که این ها را دشمن می‌داند ولی مردم ما نمی‌دانند. در حالی که در داخل، زمزمه‌هایی هست که چرا داریم برای سوریه هزینه می‌کنیم!؟ آقا می‌فرماید: ما اصلا هزینه نمی‌کنیم. این‌ها جنگ نیابتی از طرف ما دارند و این همه کشته می‌دهند.
آزاده و کشور ، داماد بهروز ترکاشوند 🍃⚘🍃 در تاریخ یکم فروردین 1347، در شهرستان اراک در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ایشان قرآن بود پدرش کارمند ژاندارمری بودند. 🍃⚘🍃 تا پایان دوره راهنمایی درس خواند، شاگرد تعمیرگاه خودرو بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج در همان روز های اول عضو بسیج شد. 🍃⚘🍃 باشروع بارها جهت به اقدام کرد که به علت سن بودن از جلوگیری شد، تا اینکه بلاخره در سال 1362 با دست بردن به و کردن سنش به شد. 🍃⚘🍃 ایشان در سال 1362 در بود که با شرایط سخت و در جندالله خدمت شد و بارها مورد کمین کومله و دمکرات قرار گرفت. 🍃⚘🍃 ماه کردستان بود،در چندین مرحله در درگیری ها با کومله و مداوا قرار گرفت ، بعد از اعزام، به کردستان در# تیپ زره ای که# مستقر در سومار بودند شد. 🍃⚘🍃 برادرش آقا بهزاد هم بودند که اکثرا بچه های ورامین بودند که در آنجا را دید، و انتقالی شان را گرفت و باهم شدند. 🍃⚘🍃
به روایت از همسر : نام در «مختار» بود و در خدمت می‌کرد. از چندبار حضور این در فقط همین‌ها را می‌دانیم. 🍃🌷🍃 بعد از چند روز بی‌خبری، خواب را دیدم، در رویا، هر دو به رفتیم😭 نگران بودم ،پرسیدم «چرا نیستی؟» گفتند «من کنار شما هستم.»😭 🍃🌷🍃 یک هفته بعد خبر آمد که تیرانداز تکفیری، را در حالیکه بوده به رسانده‌. 😭😭😭 🍃🌷🍃 در خانواده ما، هر کسی، را نوعی تاب می‌آورد، گاهی دلتنگی‌هایم را در رضا (ع)🌷 و گاهی در مدافع حرم بهشت رضا (ع)🌷، دوری را از چشم پاک می‌کنم.😭😭 🍃🌷🍃 نرجس خانم، دلگویه‌هایش را در گوش قاب‌عکس بابا زمزمه می‌کند. آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه می‌داند! شاید دارد به سفارش در آخرین دیدارشان عمل می‌کند «مجتبی‌جان! بعد از من، تو مرد خانه‌ای؛ مرد گریه نمی‌کند.»😭😭😭 🍃🌷🍃
مدافع حرم رضا میرزایی 🍃🌷🍃 در تاریخ ۴/۱ / ۱۳۵۹ کشور ایران متولدشد. بود و دو فرزند به یادگار دارد ۱ دختر و ۱ پسر ،نرجس خانم و آقا مجتبی. ایشان بود که دلیرانه به صفوف افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. 🍃🌷🍃 ایشان عادت نداشت از حرفی بزند،به همین بود که از پنج سال و نیم حضورش در افغانستان خاطره‌ای باقی نیست جز اینکه با بود. 🍃🌷🍃
هنگام تولد فرزندش، برای مدت کوتاهی در یکی از بیمارستان‌های شهرستان بابل حاضر شد و او را به یاد و ، حمیدرضا نامید و به برگشت. 🍃🌷🍃 بعد از نسبی از مجروحیت برای گذراندن دورۀ‌ فرماندهی به پادگان حسین(ع)🌷 تهران اعزام شد. 🍃🌷🍃 ایشان از ۱۸ ۱۳۶۳# تا ۱۸ ۱۳۶۳ یادشده را گذراند و پس از آن برای مدت کوتاهی به برگشت. در ۲۱# مرداد ۱۳۶۳# به‌ عنوان واحد شد. 🍃🌷🍃 ایشان اما دو ماه بیشتر طاقت نیاورد و بار دیگه ،اول ۱۳۶۳ اعزام و به‌عنوان محمد باقر(ع)🌷 مشغول به شد. در ۱۵ ۱۳۶۳# بار دیگر بر اثر ترکش از شد. 🍃🌷🍃 و این بار هم، به‌رغم کادر پزشکی، قبل از اتمام درمان، به صحنه ، از اول ۱۳۶۳# به عنوان محمد باقر(ع)🌷 و تا زمان در این کرد. 🍃🌷🍃
به روایت از همسر برادر: مدتها بود مشتاق بود که به برود اما هر چه کرد نتوانست برود. جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود. با وجود تلاش‌هایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. بالاخره موفق شد با به برود و این و بار به بود. 🍃🌷🍃 جعفری را خیلی داشت هر وقت منزل ما بود را روی سر و کولش می‌گذاشت. 🍃🌷🍃 وی ازدواج کرد ولی فرزندش را هم ندید و رفت.😔 🍃🌷🍃 جعفری 25 بود و دو ماه بعد به دنیا آمد😔. ایشون به همراه #3 دیگرش 23 در به رسید.😔 🍃🌷🍃
سرانجام جعفر جعفری هم درتاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۸# در به همراه ۳# دیگرش به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 بالا مزار : رضای🌷 مشهد مقدس. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید جعفر جعفری💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
به روایت از همسر : واسطه ازدواج‌مان  شهيدم بود. از دوستان بسيار صميمي و همكار بزرگم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد. 🍃🌷🍃 نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد آن قدر از #محسن برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم. 🍃🌷🍃 از ، از ، از و از اينكه بين دوستان به صالح معروف بود.  متولد 31 ماه سال 1363. 🍃🌷🍃 و اين قدر هم بودند كه من از تعجب مي‌كردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر و شبيه هست. 🍃🌷🍃 در جواب گفت: ما با هم شده‌ايم. از 18 كه هر دو به رفته بودند و هم بودند تا لحظه .😭 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷} 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : واسطه ازدواج‌مان  شهيدم بود. از دوستان بسيار صميمي و همكار بزرگم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد. 🍃🌷🍃 نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد آن قدر از #حجت برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم. 🍃🌷🍃 از ، از ، از و از اينكه بين دوستان به صالح معروف بود.  متولد 31 ماه سال 1363. 🍃🌷🍃 و اين قدر هم بودند كه من از تعجب مي‌كردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر و شبيه هست. 🍃🌷🍃 در جواب گفت: ما با هم شده‌ايم. از 18 كه هر دو به رفته بودند و هم بودند تا لحظه .😭 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷} 🍃🌷🍃
زمانی که داشت سوار اتوبوس می‌شد شروع کرد به اشک ریختن،خواهرم پرسید چرا گریه می‌کنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."😭😭 🍃🌷🍃 پس از گذشت یک ماه و حضور در علیه کومله‌های در شهر ظاهراً سپاه بدنبالش به روستا آمدند و سراغش را از پدر و عمویم می‌گیرند. پرسیدند: آیا به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که حدود یک ماه عازم شده. نیروهای نظامی تصور کردند که از فرار کرده و این حدود ماه طول کشید. 🍃🌷🍃 طبق گفته‌های را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه که از شهرستان بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به رسیده بود😭😭 🍃🌷🍃 را با طریق مختلف شکنجه داده بودند😭، از سیگار، داغ گرفته تا جوش به طوری که از چیز‌هایی را آورند اما موفق و این با تیر از گردن بر به پایان رسید که منجر به شد. 😭😭 🍃🌷🍃
می گه علاقه شدیدی به خوردن داشت و کلا جزء بود که می خورد. روزی گیر پاکسازی بودیم و گه گداری هم تکفیری ها باهامون می شدن و تو این مدت اکبر مونده بود. 🍃🌷🍃 در به ای رسیدیم که همه چای و آماده بود و خونه نکرده بود کنه با خوشحالی صدا زدم بدو بیا اینجا ببین برات کرده، هوا هم خیلی بود. وقتی اومد داخل اتاق، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که با یه حالت خاصی گفت: آقا رضا، مردم رو شاید ، شونم ان شاء الله می گردن و هم جون می کنن. من که از شدت داشتم به خودم می لرزیدم و می کردم فقط.  🍃🌷🍃 روایتی از مدافع حرم علی اکبر شیرعلی
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی  حاج محمد اسماعیل رضایی 🍃🌷🍃 درسال   ۱۳۰۴# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولد شد. ، و حاج طیب رضایی بود۲۰ سابقه داشتند هر دوی آنها ۱۱ سال ۱۳۴۲#  به رسیدند. 🍃🌷🍃 از دوران به در میدان میوه و تره بار تهران بود،  خمینی بود و در به بی سرپرست رو می داد. 🍃🌷🍃 در در محله نجف آباد تهران کرد، و از بر اثر ایشان  شدند. یکی از اصلی امام(ره) در سطح هم بود. 🍃🌷🍃 ایشان در دادن در و ۱۳۴۲# نقش داشت. در سال ۱۳۳۹# به مشرف شد. 🍃🌷🍃 به هنگام خرید و فروش و مصرف پپسی کولا توسط تقلید،به علت وابستگی مالک آن به فرقه بهائیت، و صرف بخشی از درآمد آن در راه با مذهبی شیعیان ،یک با مذهبی بر ضد بهائیها داد. 🍃🌷🍃
با شش نفر دیگر برای شناسایی به کارون می‌زنند و وارد سلمانیه می‌شوند. اما گیر عراقی‌ها می‌افتند. نارنجک تفنگی شلیک می‌کنند و می‌افتد. 🍃⚘🍃 بعثی ها می‌رسند بالای سرش و رضا  را جدا می‌کنند و با خودشان می‌برند.# رضا و موهبت، رضا در آن عملیات می‌شوند.»چند روز بعد از پیکر رضا  را می‌آوردند سردخانه😭😭 🍃⚘🍃 خانواده رفتیم تا جسد را تحویل بگیریم، برادرهای سپاه آمدند تا  به خانواده دلداری بدهند. انگار خبری بدتر از دارند.نمی‌دونستندچطور باید به خانواده ما بگویند که رضا نداره « مرتب به ما می گفتند باید باشید😭😭 🍃⚘🍃 پدرم با تمام تلاشی که شده، متوجه می شوند  خبریه و می‌خواهد را ببیند. پدرم بدون آنکه خم به ابرو بیاورد بالای سر پ می‌ایستد. پسرش ندارد.جسد سر را می‌خواهد ببوسد؛اما در بدن نیست.😭😭 🍃⚘🍃 به رسم بنی هاشم خم می‌شود و های بریده شده را می‌بوسد. با افتخار سرش را بالا گرفتند و گفتند: « حسین (ع)⚘ را بردند برای ابن زیاد؛ «رضا»ی من را بردند برای صدام.»😭😭 🍃⚘🍃
به روایت از همسر : واسطه ازدواج‌مان  شهيدم بود. از دوستان بسيار صميمي و همكار بزرگم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد. 🍃🌷🍃 نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد آن قدر از #محسن برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم. 🍃🌷🍃 از ، از ، از و از اينكه بين دوستان به صالح معروف بود.  متولد 31 ماه سال 1363. 🍃🌷🍃 و اين قدر هم بودند كه من از تعجب مي‌كردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر و شبيه هست. 🍃🌷🍃 در جواب گفت: ما با هم شده‌ايم. از 18 كه هر دو به رفته بودند و هم بودند تا لحظه .😭 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷} 🍃🌷🍃